زندگينامه معصومين (عليهماالسلام)/ امام حسين (عليهالسلام)/ قسمت نهم
وقايع پس از شهادت امام حسين (عليهالسلام)1
چون حضرت سيد الشهداء (عليهالسلام) به شهادت رسيدند، اسب ايشان در خون آن حضرت غلطيد و سر و كاكُل خود را به خون امام آغشته كرد و با صيحه و فرياد رو به سوى سراپردهي امام كرد. چون نزد خيمه آن حضرت رسيد چندان صيحه كرد و سر خود را بر زمين زد تا جان داد، دختران امام (عليهالسلام) چون صداى آن حيوان را شنيدند از خيمه بيرون دويدند، ديدند اسب آن حضرت است كه بىصاحب و غرقه به خون مىآيد، پس دانستند كه امام شهيد شدند و فرياد وا حُسِيناه و وا اِماماه از آنها بلند شد.2
پس اُم كلثوم (عليهاالسلام) دست بر سر گذاشتند و بانگ ندبه و عويل برداشتند و مىگفتند:
وا مُحَمَّداه وا جَدّاه وا نبِيّاه وا اَبَا الْقاسِماه وا عَلِيّاه وا جَعْفَراه وا حَمْزَتاه وا حَسَناه هذا حُسَيْنٌ بِالْعَراء صَريحٌ بِكَرْبَلا مَحزُوزُ الرَّاْسِ مِنَ الْقَفا مَسْلوبُ الْعِمامَةِ وَ الرِداء.3
و آنقدر ندبه و گريه كردند تا غش كردند و حال ديگر اهلبيت نيز همينگونه بود.
امام زمان (عليهالسلام) در زيارت ناحيه مقدسه ميفرمايند:
وَ اَسْرَعَ فَرَسُكَ شارِدا اِلى خِيامِكَ قاصِدا مُهَمْهِما باِكيا فَلَمّا رَاَيْنَ النِّساءُ جَوادَكَ مَخْزِيّا وَ نَظَرْنَ سَرْجِكَ عَلَيْهِ مَلْوِيّا بَرَزْنَ مِنَ الْخُدُورِ ناشِراتِ الشُعُورِ عَلَى الْخُدُودِ لاطِماتٍ وَ عَنْ الوُجُوهِ سافِراتٍ وَ بِالْعَويلِ داعِياتٍ وَ بَعْدَ الْعِزِّ مُذَلَّلاتٍ وَ اِلى مَصْرَعِكَ مُبادِراتٍ وَ الشِّمرُ جالِسٌ عَلى صَدْرِكَ مُوْلِعٌ سَيْفَهُ عَلى نَحْرِكَ قابِضٌ عَلى شَيْبَتِكَ بِيَدِهِ ذابِحٌ لَكَ بُمهَنَّدِهِ قَدْ سَكَنَتْ حَواسُّكَ وَ خَفِيَتْ اَنْفاسُكَ وَ رُفِعَ عَلَى الْقَناةِ رَاْسُكَ .
و اسب تو شيونکنان از تو دور شده، شيههکشان و گريهکنان به قصد خيام حرم سرعت گرفت. همينکه بانوان حرم اسب تو را بلا زده و خواري رسيده دیدند و زين تو را بر آن واژگونه يافتند، از پس پرده خيمهها برآمدند، درحاليکه گیسوانشان را بر چهرهها پريشان ساخته (در زير چادر عصمت) و سيلي بر صورتهايشان ميزدند و با صداي بلند گريه ميکردند و ناله و فريادکنان تو را ميخواندند. آنان بعد از عمري عزت به ذلت و خواري گرفتار شده بودند، و به سوي قتلگاه تو ميشتافتند. در حاليکه شمر ملعون بر روي سينه مبارک تو نشسته بود و شمشير تشنهاش را بر گلوگاه تو نشانده، از خون گلويت سيراب ميکرد با دست پليدش محاسن شريف تو را گرفته بود و با شمشير تيزش سر از بدنت جدا ميکرد. حواست از حرکت باز ايستاد و نفسهاي شريفت نهان گشت و سر مبارکت بر فراز نيزه بالا رفت.
چون لشكر، آن حضرت را شهيد كردند به طَمَع ربودن لباس ايشان بر جسد مقدس آن شهيد مظلوم روى آوردند، و تمام لباسها و وسايل امام را به غارت بردند و حتي به آن لباس كهنهاي كه امام پاره پاره كرده بودند هم رحم نكردند و چنانچه از شواهد مشخص است، لباسهاي بقيهي شهدا را هم غارت كردند در زيارت زيارت مرويّه صادقيه شهداء است وَ سَلَبُوكُمْ لاِبْنِ سُمَيَّةَ وَ ابْنِ آكِلَةِ الاَْكْبادِ: و شما را غارت کردند برای پسر سمیه و پسر هند جگرخوار.
در حديث معتبر از زائده از على بن الحسين (عليهالسلام) تصريح به اين شده، در آنجا كه فرمودهاند :
وَ كَيفَ لا اَجْزَعُ وَ اَهْلَعُ وَ قَدْ اَرَى سَيِّدى وَ إخْوَتى و عُمُومَتى وَ وَلَدِ عَمّى وَ اَهْلى مُصْرَعينَ بِدِمائِهِمْ مُرَمَّلين بِالْعَراءِ مُسْلَبينَ لا يُكْفَنُونَ وَ لا يُوارُونَ:4 و چگونه گریه و زاری نکنم؟! حال آنکه میبینم آقایم و برادرانم و عموهایم و پسرعموهایم و خانوادهام به سختی بر زمین افکنده شدهاند، و در زیر آسمان باز چون برگهای درختان فرو ریختهاند، نه آنها را کفن میکنند و نه آنها را دفن میکنند یا میپوشانند.
غارت خيام امام حسين (عليهالسلام)
وَ تَسابَقَ الْقَوْمُ عَلى نَهْبِ بُيوُتِ آلِ الرسُولِ وَ قُرةِ عَيْنِ الْبَتُولِ.5
چون لشكر از امام حسين (عليهالسلام) فارغ شدند، به سمت خِيام مقدسه و سرادق اهلبيت عصمت حمله كردند و مشغول به تاراج و يغما شدند و هرچه از اسباب و وسايل بود غارت كردند و جامههاي آنان را ربودند و اسب و شترها را بردند.
زنها گريه و ندبه آغاز كردند و هيچكس از آن سنگدلان دلش به حال آنان نسوخت جز زنى از قبيله بكر بن وائل كه با شوهر خود در لشكر عمر سعد بود. چون ديد كه آن بىدينان متعرض دختران پيغمبر (صلى الله عليه و آله) شدهاند و لباس آنها را غارت و تاراج مىكنند، دلش به حال آن بينوايان سوخت شمشيرى برداشت و رو به خيمه كرد و گفت :
يا آلَ بَكْر بْن وائِل اَتُسْلَبُ بَناتُ رَسُولِ الله (صلى الله عليه و آله)؟ !
اى آل بكر بن وائِل! آيا اين مردانگى و غيرت است كه شما تماشا كنيد و ببينيد كه دختران پيغمبر را چنين غارتگرى كنند و شما آنها را ياري نكنيد؟ پس به حمايت اهلبيت رو به لشكر كرد و گفت:
لا حُكْمَ اِلا لله يا لَثاراتِ رَسُولِ الله .
شوهرش كه چنين ديد دست او را گرفت و به جاى خودش برگردانيد. پس زنها را از خيمه بيرون نمودند و خيمهها را آتش زدند.
فَخَرَجْنَ حَواسِرَ مُسْلَباتٍ حافِياتٍ باكِياتٍ يَمْشينَ سَبايا فِى اَسْرِ الذِّلَّةِ.6
حُمَيْد بن مُسلم گفته كه ما به اتفاق شمر بن ذى الجوشن در خِيام عبور مىكرديم تا به على بن الحسين (عليهالسلام) رسيديم. ديديم كه در شدت مريضي و بستر غم و بيمارى و ناتوانى خفته است و شمر با جماعتى از رجاله بود، پس گفتند: آيا اين بيمار را بكشيم؟ من گفتم: سبحان الله! شماها چه بىرحم مردمي هستيد، آيا اين فرد ناتوان را هم مىخواهيد بكشيد؟ همين مرض كه دارد شما را كافى است و او را خواهد كشت؛ و شر ايشان را7 از آن حضرت برگردانيدم. پس آن بىرحمان پوستى را كه در زير بدن آن حضرت بود بكشيدند و ببردند و آن جناب را بر روى انداختند.
در اين هنگام عمر سعد رسيد، زنان اهلبيت نزد او جمع شدند و بر روى او صيحه زدند و سخت گريستند، آن شقى بر حال آنها رقت كرد و به اصحاب خود فرمان داد كه ديگر كسى به خيمه زنان داخل نشود و متعرض آن جوان بيمار نگردد. زنها كه حال رقتى از او مشاهده كردند از آن خبيث استدعا نمودند كه حكم كن آنچه از ما بردهاند به ما برگردانند تا ما خود را بپوشانيم. ابن سعد به لشكر گفت كه هركس آنچه ربوده به ايشان برگرداند، سوگند به خدا كه هيچكس امتثال امر او نكرد و چيزى را برنگرداند.
پس ابن سعد جماعتى را امر كرد كه موكل بر حفظ خيام باشند كه كسى از زنها بيرون نشود و لشكر هم متعرض حال آنها نگردند، پس به سمت خيمه خود آمد و به لشكرش خطاب كرد كه مَنْ يَنْتَدِبُ لِلْحُسَيْنِ؟ كيست كه اسب بر بدن حسين براند؟
ده تن حرام زاده مهياي اين كار شدند و بر اسبهاى خود نشستند و بر آن بدن شريف بتاختند و استخوانهاى سينه و پشت و پهلوى مباركش را شكستند. اين جماعت چون به كوفه آمدند در برابر ابن زياد ملعون ايستادند، اُسَيْد بن مالك كه يكى از آن حرام زادهها بود خواست اظهار خدمت كند تا جايزهي بسيار بگيرد اين شعر را مُفاَخَرة خواند:
نَحْنُ رَضَضْنَا الصَّدْرَ بَعْدَ الظَّهْرِ بِكُلّ يَعْبوُبٍ شَديد الا سْرِ8
ابن زياد گفت: شما چه كساني هستيد؟ گفتند: اى امير! ما آن كساني هستيم كه امير را نيكو خدمت كرديم، اسب بر بدن حسين رانديم به حدى كه استخوانهاى سينه او را به زير سُم ستور مانند آرد نرم كرديم؛ ابن زياد توجهي بر ايشان نكرد و امر كرد كه جایزه اندکی به ایشان دهند.
جدا كردن سرهاي شهدا
عمر بن سعد چون از كار شهادت امام حسين (عليهالسلام) فارغ شد، سر مبارك آن حضرت را به خَوْلى بن يزيد و حُمَيْد بن مُسلم سپرد و در همان روز عاشورا ايشان را به نزد عبيدالله بن زياد فرستاد. خولى آن سر مطهر را برداشت و به تعجيل تمام شب خود را به كوفه رسانيد، و چون شب بود و ملاقات ابن زياد ممكن نبود، به خانه رفت.
طبرى و شيخ ابن نما از نَوار همسر خولى روايت كردهاند كه گفت: آن ملعون سر آن حضرت را در خانه آورد و در زير اجّانه جاى بداد و روى به رختخواب نهاد .من از او پرسيدم چه خبر دارى بگو، گفت سر حسين را آوردم، گفتم: واى بر تو! مردمان طلا و نقره مىآورند تو سر حسين فرزند پيغمبر را آوردهاي. نزد آن اجّانه كه سر مطهر در زير آن بود رفتم، پس سوگند به خدا كه پيوسته مىديدم نورى مثل عمود از آنجا تا به آسمان سر كشيده، و مرغان سفيدي را ديدم كه در اطراف آن سر پرواز مىكردند تا آنكه صبح شد و آن سر مطهر را خولى به نزد ابن زياد برد9.
چون عمر سعد سر امام حسين (عليهالسلام) را به خولى سپرد، دستور داد تا ديگر سرها را كه هفتاد و دو سر بود از خاك و خون پاك كردند و به همراه شمر بن ذى الجوشن و قيس بن اشعث و عمرو بن الحجّاج براى ابن زياد فرستاد و به قولى سرها را در ميان قبايل كِنْدَه و هَوازِن و بنىتَميم و بنىاسد و مردم مَذْحِج و ساير قبايل پخش كرد تا به نزد ابنزياد برند و به سوى او تقرب جويند. خود او نيز تا وقت زوال روز يازدهم، در كربلا بود و بر كشتگان سپاه خويش نماز خواند و همه را به خاك سپرد و چون روز از نيمه گذشت عمر بن سعد دستور داد كه دختران پيغمبر (صلى الله عليه و آله) را مُكَشَّفاتالْوُجُوه، بىمقنعه و خِمار بر شتران بىوطا سوار كردند و غُل جامعه بر گردن امام سجاد (عليهالسلام)10 نهادند و ايشان را چون اسيران ترك و روم حركت دادند. چون كاروان از قتلگاه عبور كردند زنها كه نظرشان بر جسد مبارك امام حسين (عليهالسلام) و كشتگان افتاد، لطمه بر صورتشان زدند و صدا را به صيحه و ندبه بلند كردند.
راوى گفت: به خدا سوگند! فراموش نمىكنم زينب دختر على (عليهالسلام) را كه بر برادر خويش گريه مىكرد و با صوتى حزين ندا برداشت كه: يا مُحَمَّداه صَلى عَلَيْكَ مَليكُ السَّماءِ اين حسين توست كه با اعضاى پاره در خون خويش آغشته است، اينها دختران تواَند كه ايشان را اسير كردهاند.
يا مُحَمَّداه! اين حسين توست كه قتيل اولاد زنا گشته و جسدش بر روى خاك افتاده و باد صبا بر او خاك و غبار مىپاشد، وا حُزْناه وا كَرْباه! امروز، مانند روزى است كه جدم رسول خدا (صلي الله عليه و آله) وفات كردند. اى اصحاب محمد (صلى الله عليه و آله) اينك ذُريه پيغمبر شما را مانند اسيران مىبرند.11
و در روايت ديگر آمده كه فرمودند :
يا مُحمَّداه! اين حسين توست كه سرش را از قفا بريدهاند، و عمامه و رداء او را ربودهاند. پدرم فداى آن كسى كه سرا پردهاش را از هم گسيختند، پدرم فداى آن كسى كه لشكرش را در روز دوشنبه منهوب كردند، پدرم فداى آن كسى كه با غصه و غم از دنيا برفت، پدرم فداى آن كسى كه با لب تشنه شهيد شد، پدرم فداى آن كسى كه ريشش خون آلود است و خون از او مىچكد، پدرم فداى آن كسى كه جدش محمّد مصطفى است، پدرم فداى آن مسافرى كه به سفرى نرفت كه اميد برگشتنش باشد، و مجروحى نيست كه جراحتش دوا پذيرد12.
حضرت زينب (عليهاالسلام) با اين كلمات براى برادر ندبه كردند تا آنكه دوست و دشمن از ناله ايشان ناليدند، و حضرت سكينه (سلام الله عليها) جسد پاره پاره پدر را در بر كشيدند و به عويل و ناله كه دل سنگ خاره را پاره مىكرد مىناليدند و مىگريستند، و روايت شده كه ايشان جسد پدر را رها نمىكردند تا آنكه جماعتى از اعراب جمع شدند و ايشان را از جسد پدر جدا كردند.13
پس اهلبيت را از قتلگاه دور كردند و آنها را بر شتران برهنه سوار كردند و به جانب كوفه حركت دادند.
دفن اجساد مطهر شهدا
اعتقاد ما شیعیان بر این است که بر بدن مطهر یک معصوم، جز معصومی دیگر نمیتواند نماز بخواند و آنرا کفن کرده و به خاک بسپارد، و در این زمینه روایات فراوانی وجود دارد.14 بر این اساس امام سجاد (علیهالسلام) مأمور دفن پدر بزرگوار خود بودهاند، چنانکه علامه مجلسی پس از نقل مطالب فوق درباره دفن امام مینویسند: به حسب ظاهر چنین بود (که بنیاسد خود بدن امام را دفن کردند) اما در واقع امام را به غیر از امام دفن نمیکند. امام زین العابدین (علیهالسلام) به اعجاز امامت آمدند و جسد مطهر آن حضرت و بلکه سایر شهدا را دفن کردند،15 چنانکه در جریان شهادت امام رضا (علیهالسلام) که در طوس به شهادت رسیدند، امام جواد (علیهالسلام) به قدرت الهی از مدینه به طوس آمدند و امور غسل و کفن امام را خود عهدهدار شدند.16
وقتي سپاه عمر سعد از كربلا به سمت كوفه حركت كردند جماعتى از بنىاسد كه در اراضى غاضريه سكونت داشتند به كربلا آمدند تا ابدان شهدا را دفن كنند. دفن شهدا برای بنیاسد به تنهایی امکانپذیر نبود، زیرا آنان اهل روستاهایی بودند که در میدان نبرد شرکت نداشتند و بدون راهنمایی کسی که از همه آن شهیدان شناخت کامل داشته باشد، قادر به شناسایی و دفن آنان نبودند، به ویژه آنکه سرهای شهدا را بریده بودند. از اینرو دفن دقیق و همراه با شناخت شهدا بدون وجود راهنمایی آگاه، امکانپذیر نبود و از سوی دیگر با توجه به این باور که کار دفن امام (عليهالسلام) را کسی جز امام معصوم (عليهالسلام) نمیتواند بر عهده بگیرد، ما را به این مطلب میرساند که این راهنما باید امام سجاد (عليهالسلام) بوده باشد.
پس امام سجاد (عليهالسلام) به اعجاز الهي به کربلا تشریف آوردند و آنان را در این امر یاری کردند. ایشان با یاری مردان بنیاسد نخست پیکر مطهر پدر بزرگوارشان را پیدا کردند و پس از گریه فراوان، آن را روی قطعه حصیری گذاشتند و به آرامگاه فعلیشان آوردند؛ سپس اندکی از خاک محل دفن را کنار زدند قبری ساخته و پرداخته ظاهر شد. سپس امام زینالعابدین (عليهالسلام)، دستها را زیر بدن مبارک امام حسین (عليهالسلام) قرار دادند و فرمودند: «بِسْمِ الله وَ فِی سَبیلِ الله وَ عَلَی مِلَةِ رَسُولِ الله صَدَقَ الله وَ رَسُوله ما شاءالله، وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَةَ اِلا بِاللهِ العَلِیِ الْعَظْیِم.» آنگاه به تنهایی، بدن مطهر را در داخل قبر گذاشتند؛ ایشان در حالیکه دیگران را از کمک در تدفین امام حسين (عليهالسلام)، باز میداشتند، فرمودند: «با من کسانی هستند که مرا یاری دهند.»
وقتی حضرت (عليهالسلام) بدن را در قبر نهادند صورت مبارکشان را بر گلوی بریده ابی عبدالله الحسین (عليهالسلام) نهادند و در حالیکه اشک بر گونههایشان جاری بود، فرمودند: «طُوبى لأرْض تَضَمَّنَتْ جَسَدَکَ الطّاهِرَ، فَإنّ الدُّنْیا بَعْدَک
مُظْلِمَةٌ وَ الاْخِرَةُ بِنُورِکَ مُشْرِقَةٌ، أَمَّا اللَّیْلُ
فَمُسَهَّدٌ وَ الْحُزْنُ فَسَرْمَدٌ، أَوْ یَخْتارَ اللهُ لأهْلِ بَیْتِکَ
دارَکَ الَّتی أَنْتَ بِها مُقیمٌ وَ عَلَیْکَ مِنّی السَّلامُ یَابْنَ
رَسُولِ الله وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَکاتُهُ؛ چه مبارک است زمینی که بدن مطهر شما را در برگرفته است؛ دنیا بعد از شما تاریک است و آخرت با نور جمال شما روشن و نورانی. بعد از شما شبهایمان سخت و حزنهایمان طولانی است؛ تا آن زمان که خداوند سر منزلی را که شما مقیم آن شدهاید برای اهلبیت (عليهالسلام) و خاندانت اختیار کند. ای زاده رسول خدا (صلي الله عليه و آله) سلام و رحمت خدا و برکات او بر شما باد.» آنگاه قبر را پوشاندند و با انگشت مبارک روی قبر امام (عليهالسلام) نوشتند: «هذا قَبْرُ الحُسَیْنِ بنِ عَلِیِّ بنِ أبی طالِب اَلَّذِی قَتَلُوهُ عَطْشاناً غَریباً.»
سپس برادر گرامیشان علی اکبر (عليهالسلام) را در پایین پای امام (عليهالسلام) دفن کردند و بقیه هاشمیین و اصحاب را در قبر دیگر در زیر پای امام حسین (عليهالسلام) دفن نمودند، به طوري كه تمام آنها در حائر حسيني دفن شدهاند. سپس امام (عليهالسلام) به همراه بنیاسد به نهر علقمه رفتند؛ امام (عليهالسلام) در حالیکه به شدت میگریستند، فرمودند: «عَلَى الدُّنْیا بَعْدَکَ الْعَفا یا قَمَرَ بَنی هاشِم وَ عَلَیْکَ مِنّی
السَّلامُ مِنْ شَهید مُحْتَسَب وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَکاتُهُ؛ بعد از تو ای قمر بنیهاشم خاک بر سر این دنیا؛ و سلام من به تو و رحمت و برکات الهی بر تو باد.» آنگاه برای ايشان قبری حفر کردند و همانند پدر شهیدشان به تنهایی ايشان را درون قبر گذاشتند و به بنیاسد فرمودند: «کسی با من هست که کمکم میکند» سپس بدن شریف حضرت عباس (عليهالسلام) را دفن کردند.»17
حوادثي كه پس از شهات امام حسين (عليهالسلام) در عالم پيش آمد
عيسى بن حارث كندى ميگويد: هنگامي كه حسين بن على (عليهالسلام) را شهيد كردند، تا هفت روز، هر گاه که نماز عصر را ميخوانديم، ميديديم آفتابي كه بر ديوارهاى خانهها ميتابيد به قدري قرمز بود که گويا چادرهاي سرخ بر آن کشيدهاند، و ميديديم که برخي از ستارگان همديگر را ميزدند (با يکديگر برخورد ميکردند.)18
علي بن مدرك از پدربزرگش اسود بن قيس نقل ميكند كه گفت: پهنه آسمان پس از شهادت امام حسين (عليهالسلام) به مدت شش ماه سرخرنگ شده بود كه ما آن را شبيه خون در آسمان مشاهده ميكرديم، علي بن محمد مدائني از وي سؤال كرد: چه نسبتي با اسود داري؟ گفت: او جد مادري من است، گفت: به خدا سوگند كه او راستگو و امانتداري بزرگ و ميهماننواز بود19.
هشام از محمد نقل ميكند كه گفت: ميداني سرخي افق از چه زماني بوده؟ از روزي كه حسين بن علي به شهادت رسيد اين سرخي در افق ديده شد 20.
هنگامى كه امام حسين (عليهالسلام) به شهادت رسيدند، خورشيد گرفت و آنقدر تاريك شد كه هنگام ظهر ستارههاى آسمان ظاهر گرديدند. از اين اتفاق چنين پنداشتم كه قيامت برپا شده است.21
ابوبكر بيهقى از معروف روايت كرده كه وليد بن عبد الملك از زهرى پرسيد
سنگهاى بيتالمقدس در روز كشته شدن حسين بن علي چه حالتى به خود گرفتند، زهرى
گفت: به من خبر دادند كه در روز شهادت حسين بن علي هر سنگى را كه از زمين بر ميداشتند
در زير آن خون تازه ميديدند.22
پينوشتها:
1- به نقل از منتهيالآمال: مرحوم حاج شیخ عباس قمی.
2- بحار الانوار: ج 45، ص 60.
3- بحار الانوار: ج 45، ص 58 - 59.
4- كاملالزيارات: ص 274، باب 88، چاپ صدوق، تهران.
5- بحار الانوار: ج 45، ص 58.
6- بحار الانوار: ج 45، ص 58.
7- صاحب روضةالصفا گفته كه بعضى گفتهاند: عمر سعد هر دو دست او
را يعنى شمر را گرفته گفت: از خداى تعالى شرم ندارى كه بر
قتل اين پسر بيمار اقدام مىنمائى؟ شمر گفت: فرمان عبيدالله صادر شده كه جميع
پسران حسين را بكشم و عُمَر در اين باب مبالغه كرد و شمر از آن
فعل قبيح و امر شنيع دست باز داشته امر كرد تا آتش در خيمههاى
اهلبيت مصطفى زدند.
با چنين سنگدلىها كه از آن قوم آمد سنگ نباريد زهى مستنكر
اين چنين واقعه حادث و آنگاه هنوز چرخ گردان و فلك روشن و خورشيد انور
8- بحار الانوار: ج 45، ص 59.
9- تاريخ طبرى: ج 6، ص 247، تحقيق: صدقى
جميل العطار.
10- بدان كه جامعه اسم يك نوع غُل است و وجه اين تسميه آن است كه جمع مىكند دستها را به سوى گردن و
غُل طوقه آهنى است در گردن گذارند و از دو طرف زنجير دارد كه به اختلاف از دو طرف
آن طوقه خارج مىشود، يعنى از طرف راست به سمت دست چپ و از طرف چپ به سمت دست
راست مىرود دو دستها بسته مىشود دو طرف زنجير پس از بسته شدن دستها به وسيله
گداختن يا كوبيدن به هم وصل مىشود كه ديگر جدا نشود و از اين جهت هنگامى كه يزيد
پليد خواست غُل را از گردن آن حضرت بردارد سوهان خواست (شيخ عباس قمى رحمة الله عليه).
11- بحار الانوار: ج 45، ص 58.
12- بحار الانوار: ج 45، ص 59.
13- بحار الانوار: ج 45، ص 59.
14- برای ملاحظه این روایات میتوانید به این کتب مراجعه نمایید: اثباتالوصیه: مسعودی، ص 207 - 208/ اختیار معرفةالرجال: شیخ طوسی، ج 2، ص 464 - 463، ح 883/ عیون اخبار الرضا: شیخ صدوق، ج 1، ص 276/ دلائلالائمه: طبری، ص 163.
15- جلاءالعیون: علامه مجلسی، ص 380.
16- کشفالغمه: اربلی، ج 3، ص 168، به نقل از مقتل سیدالشهداء: ص 900 - 903.
17- مقتلالحسین (عليهالسلام): عبد الرزاق الموسوی المقرم، بیروت، دار الکتابالاسلامیه، چاپ پنجم 1979، ص 319 - 321.
18- تهذيبالكمال: المزي،
ج 6، ص 432 - 433/ تاريخ الاسلام: الذهبي، ج 5، ص 15/ سير أعلامالنبلاء: الذهبي، ج 3، ص 312/ تاريخ مدينه دمشق، ابن عساكر، ج 14، ص 227.
19- تهذيبالكمال: المزي، ج 6، ص 432/ تاريخالاسلام: الذهبي، ج 5،
ص15 / سير أعلامالنبلاء: الذهبي، ج 3، ص 312/ تاريخ مدينه دمشق: ابن عساكر،
ج 14، ص 227.
20- سير أعلامالنبلاء: الذهبي، ج 3، ص 312/ تاريخالاسلام: الذهبي،
ج 5، ص 15/ تاريخ مدينه دمشق: ابن عساكر، ج 14، ص 228.
21- تهذيبالكمال: المزي، ج 6، ص 433/ تاريخ مدينه دمشق: ابن عساكر، ج 14، ص 228/ تلخيصالحبير: ابن حجر، ج 5، ص 84/ السننالكبرى، البيهقي، ج 3، ص 337.
22- تهذيبالتهذيب: ابن حجر، ج 2، ص 305/ تهذيبالكمال: المزي، ج 6، ص434 / سير أعلامالنبلاء: الذهبي، ج 3، ص 314/ تاريخالاسلام: الذهبي، ج 5، ص 16/ تاريخ مدينه دمشق: ابن عساكر، ج 14، ص 229.
|