:جستجو
مراکز قرآنی
منتخبين مراكز قرآني
تفسیر نور
تواشیح
پرتال ثامن الائمه
زمان
 

پنج شنبه 25 آبان 1402

 
 
خلاصه آمار سايت
 
 
 
 
.امام علي (عليه السلام) مي فرمايند : كسي كه زياد سخن مي گويد زياد هم اشتباه دارد .
 
 



زندگي‌نامه پيامبران الهي/ حضرت داود (عليه‌السلام)/ قسمت دوم


آنچه خداوند به داود (عليه‌السلام) داد 

خداى تعالى گذشته از آنكه مقام نبوت را به داود داد، سلطنت بنى‌اسرائيل را نيز به آن حضرت ارزانى داشت و اين دو مقام را براى او جمع كرد،1 و نعمت‌هاى ديگرى نيز به او عنايت فرمود، از آن جمله در سوره‌ي انبياء فرموده است: و كوه‌ها و پرندگان را رام و مسخر داود كرديم كه با وى تسبيح مى‌گفتند و ساختن زره را براى شما به او ياد داديم تا شما را از كارگر شدن سلاح‌ها محافظت كند.
البته در اينكه منظور از تسبيح كوه‌‌ها و پرندگان چيست و تسبيح آنها با داود چگونه بوده است، در تفاسير اختلاف است. برخى گفته‌اند: منظور آن است كه كوه‌ها و پرندگان از روى اعجاز همراه او مى‌رفتند و رام او بودند و معناى تسبيح آنها همين رام بودن و رفتن آنها همراه داود بوده است.
نقل ديگر آن است كه به همراه تسبيح داود، آنها نيز تسبيح مى‌كردند.
قول سوم آن است كه خداى تعالى كوه‌ها را مسخر داود كرد تا به هرجا كه بخواهد چاه حفر كند و چشمه احداث كرده و معدن استخراج نمايد، درباره‌ي صنعت زره‌بافى داود نيز مطابق روايات و تواريخ، خداى تعالى آهن را در دست او نرم كرده بود و بى‌آنكه به كوره و آتش احتياج داشته باشد، قطعه‌هاى آهن را به دست مى‌گرفت و چون در دست داود مى‌آمد، همچون موم و خمير نرم مى‌شد و آن حضرت آنرا به صورت مفتول‌هاى باريك درآورده و زره مى‌بافت.

قتاده يكى از مفسران گفته است: داود نخستين كسى بود كه زره بافت و از آن در جنگ‌ها استفاده كرد.2 خداى تعالى در اين‌ باره فرموده:
و به داود از جانب خود فضلى (و برترى و مزيتى) داديم (كه گفتيم:) اى كوه‌ها! با وى هم آواز شويد و اى پرندگان! و آهن را براى او نرم كرديم و (به او گفتيم) زره‌هاى كامل (يا فراخ) بساز و حلقه‌هاى آنرا متناسب (و يكنواخت) كن و كار شايسته كنيد كه من بدانچه مى‌كنيد بينا هستم.3
در سوره‌ي ص فرموده است:
بنده‌ي ما داود را كه صاحب نيرو بود ياد كن كه به راستى وى بسيار بازگشت كننده (به سوى خدا) بود. ما كوه‌ها را رام او كرديم كه شبانگاه و هنگام برآمدن آفتاب با وى تسبيح مى‌كردند و پرندگان را نيز دسته جمعى (مسخر او كرديم) كه همگى با او تسبيح مى‌كردند و پادشاهى او را محكم كرديم و حكمت و فرزانگى به او داديم و سخن نافذ به او داديم،4 كه به گفته‌ي بسيارى از مفسران منظور از جمله‌ي اخير، علم و داورى ميان مردم بود.
ابن اثير مى‌گويد: از جمله نعمت‌هايى كه خدا به داود عنايت كرده بود، صداى روح‌افزا و گيرايى بود كه وى داشت و هرگاه لب به خواندن زبور مى‌گشود، وحوش بيابان اطراف وى اجتماع مى‌كردند.5

به طور اجمال نعمت‌هايى را كه خداوند به داود عنايت كرد، مى‌توان در جملات زير خلاصه كرد:
1- كوه‌ها و پرندگان را مسخر وى گردانيد كه با او تسبيح مى‌گفتند و تحت اختيار و اراده‌ي وى بودند؛
2- آهن در دست وى نرم شد كه مى‌توانست آنرا بدون گرم كردن در آتش به هر شكل و صورتى‌كه مى‌خواهد درآورد؛
3- علم زره‌بافى به او تعليم شد كه در جنگ با دشمنان مورد استفاده‌ي بسيار قرار مى‌گرفت و سبب پيروزى بنى‌اسرائيل مى‌گرديد؛
4- خداوند نيرويى فوق‌العاده از نظر جسم و علم و عبادت به او عنايت فرمود؛
5- پايه‌هاى فرمانروايى و سلطنت او را محكم گردانيد و از خليج عقبه تا رود فرات را تحت فرمان و اطاعت خويش ‍ درآورد. شهرهاى فلسطين را پس از جنگ‌هاى بسيار گرفت و دمشق را از دست آرميين بيرون آورد و شهرهاى ساحلى فرات را فتح كرد و به طور كلى از خليج عقبه تا مرزهاى كشور ايران را تحت حكومت خود درآورد؛
6-حكمت و فرزانگى و علم داورى را به او داد؛
7- علم منطق‌الطير را به او عنايت فرمود كه سخن پرندگان را مى‌فهميد چنانكه جمعى از مفسران گفته‌اند، و برخى هم از آيه‌ي 16 سوره‌ي نمل آنرا استفاده كرده‌اند كه سليمان گفت:
عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّيْرِ و هم‌چنين آيات سوره‌ي ص و سباء نيز اين مطلب را ذكر كرده‌اند؛
8- زبور را خداوند به او موهبت كرد كه شامل اوراد مذهبى7 تسبيح و تمجيد پروردگار و برخى از اخبار آينده بود و در قرآن نيز آمده كه خداى تعالى فرموده است:
وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصّالِحُون؛6 در زبور بعد از ذكر (تورات) نوشتيم: بندگان شايسته‌ام وارث (حكومت) زمين خواهند شد.
9- لحن خوش و صداى گيرايى به او عنايت فرمود كه تاكنون ضرب‌المثل قرار گرفته و از گوشه و كنار شنيده مى‌شود كه برخى از مؤسسات علمى در صدد برآمدند كه آنرا با وسايل گيرنده‌ي علمى در فضا پيدا كنند؛
10- خداوند به داود فرزندى همچون سليمان عنايت كرد كه وارث دانش، حكمت و سلطنت او گرديد و يكى از انبياى بزرگ الهى شد.


قضاوت حضرت داود (عليه‌السلام) و توبه‌ي آن حضرت 

در قرآن كريم داستانى از قضاوت داود و آزمايش آن حضرت، به طور اجمال ذكر گرديده و موضوع استغفار و آمرزش داود بيان شده كه موجب تفاسير گوناگونى گرديده تا آنجا كه برخى از مفسران به پيروى از بعضى تفاسير و روايات اهل سنت و مندرجات تورات نسبت‌هاى ناروايى به آن پيغمبر بزرگوار الهى داده و مقام شامخ آن حضرت را تا سر حدّ آلودگى به گناه كبيره تنزل داده‌اند. ما براى روشن شدن داستان مزبور در آغاز، آيات قرآنى را آورده، سپس گفتار اهل‌بيت و پاره‌اى از سخنان ديگر را در توضيح آن ذكر خواهيم كرد.
خداى تعالى پيغمبر اسلام را مخاطب ساخته و مى‌فرمايد:
آيا داستان اهل دعوا كه بر ديوار محراب (يعنى محراب عبادت داود) بالا رفتند به تو رسيده، هنگامى كه بر داود در آمدند و او از ايشان بترسيد و آنها گفتند: نترس ما دو نفر صاحب دعوا هستيم كه بعضى از ما بر بعضى ديگر ستم كرده و تو ميان ما به حق، حكم كن و جور (در حكم) مكن و ما را به راه ميانه و عدل راهبرى نما؛ همانا برادر من نود و نه ميش دارد و من يك ميش دارم و او مى‌گويد كه آن (يك ميش) را هم به من بده و مرا در گفتار مغلوب ساخته است. داود گفت: به درستى كه با درخواست ضميمه كردن يك ميش تو به ميش‌هاى خود، به تو ستم كرده و بسيارى از شريكانى كه با هم آميزش دارند به يكديگر ستم مى‌كنند، مگر كسانى كه ايمان داشته و عمل شايسته انجام دهند و تعداد آنها نيز كم است. و داود بدانست كه ما او را آزمايش كرديم و از پروردگار خويش آمرزش خواست و به ركوع افتاد و توبه كرد. ما نيز اين جريان را به او بخشيديم كه براى او نزد ما منزلت و سرانجام نيك بود. اى داود! ما تو را خليفه و جانشين در اين سرزمين قرار داديم، پس ميان مردم به حق داورى كن و از هواى نفس پيروى مكن كه از راه خدا گمراهت سازد و به راستى آن كسانى كه از راه خدا گمراه شوند، عذاب سختى دارند به خاطر آنكه روز حساب را فراموش كردند.7

از مجموع اين آيات معلوم مى‌شود كه دو نفر از طريق غير عادى، يعنى از ديوار محراب براى رفع خصومت به نزد داود آمدند و داود به همين سبب كه آنها را ناگهان بالاى سر خود ديد يا به سبب آنكه دشمنان زيادى داشت و احتمال مى‌داد آنها براى كشتن او از اين طريق و به طور ناگهانى آمده‌اند، از آن دو نفر ترسيد. ولى آن دو داود را دلدارى داده و گفتند: ما به منظور داورى نزد تو آمده‌ايم و سپس موضوع شكايت خود را مطرح كردند و داود هم بدون تاءمل حكم كرد، اما بعد متوجه شد كه اين واقعه، آزمايشى از طرف خداى تعالى بود و چنانكه شواهد گواهى مى‌دهد و رواياتى هم در اين مورد رسيده، آن دو نفر فرشتگانى بودند كه به صورت انسان پيش حضرت داود آمدند تا او را آزمايش كنند، از اين رو داود زبان به استغفار گشوده و از خداى خود آمرزش مى‌خواهد و خدا هم از او مى‌گذرد و به او سفارش مى‌كند كه به حق حكم كند و از هواى نفس پيروى نكند.

اين اجمال داستان طبق قرآن كريم بود، اما چون در اين آيات از آزمايش داود و استغفار و توبه و به دنبال آن امر خدا به داورى به حق و پيروى نكردن از هواى نفس سخن به ميان آمده، مفسران در صدد تحقيق از اصل داستان برآمده و خواسته‌اند بفهمند آيا قبل از اين موضوع عملى از داود سرزده بود كه سبب اين آزمايش و سپس موجب صدور آن دستور گردد يا آنكه خود همين ماجرا و آمدن دو نفر انسان از طريق غير عادى و از روى ديوار محراب سبب سوءظن داود گرديد و موجب شد تا در صدد انتقام و تنبيه يا قتل آن دو برآيد، ولى ناگهان به خود آمد كه اين احتمالات و افكار با شاءن نبوت سازگار نيست و روح و دل پاك او را آلوده كرده و امتحان و آزمايشى براى او بوده است؛ از اين رو استغفار و آمرزش خواهى كرد و به درگاه الهى توبه كرد. يا آنكه اصل اين قضاوتى كه حضرت داود عجولانه و بدون تاءمل و پرسش حال دو طرف انجام داد، نوعى خطا بود كه از داود سرزد كه ناگهان به خطاى خويش پى برد و از پروردگار آمرزش خواست و خدا هم او را آمرزيد.

برخى از مفسران خواسته‌اند داستان مزبور را با موضوع ازدواج حضرت داود با همسر اوريا مربوط ساخته و آن ماجرا را مقدمه‌اى بر اين داستان بدانند و گويا اينان اصل جريان ازدواج آن حضرت را با همسر اوريا از تورات گرفته و سپس براى ارتباط آن با موضوع قضاوت ميان آن دو نفر مقدارى هم از خود بر آن افزوده‌اند.
موضوع ازدواج داود با همسر اوريا در تورات اينگونه نقل شده است كه روزى حضرت داود به پشت بام رفت و همسر اوريا را كه زنى زيبا بود بديد و به او متمايل شد و براى سردار خود در جنگ پيغام فرستاد كه اوريا را كه در ميدان جنگ بود پيش روى تابوت بدارد و به سوى حصار دشمن فرستد و منظورش آن بود كه اوريا كشته شود و او همسرش ‍ را بگيرد. فرمانده سپاه نيز با آنكه نزديك شدن به حصار دشمن برخلاف آيين جنگى بود، دستور داود را به كار بست و همين عمل سبب شكست لشكريان گرديد، ولى اوريا در جنگ كشته شد و داود همسرش را به زنى گرفت.

پردازندگان اين داستان زننده و مجعول، براى برقرار كردن ارتباط ميان داستان مزبور و ماجراى قضاوت ميان صاحبان نود و نه ميش گفته‌اند: داود نود و نه زن داشت و چون به زن اوريا مايل شد، خداوند آن دو فرشته را فرستاد تا او را متنبه و به خطايش واقف سازند. آنها مقدمه‌اى هم بر آن افزوده و گفته‌اند: داود در محراب مشغول نماز بود كه ابليس ‍ به صورت پرنده‌ي سفيد و بسيار زيبايى پيش رويش مجسم گرديد. داود كه آن پرنده را ديد، نمازش را قطع كرد و وى را تعقيب كرد تا هم‌چنان به بالاى بام آمد. پرنده‌ي مزبور خود را به خانه‌ي اوريا انداخت و داود با ديدگان خود آن راتعقيب كرد و چشمش به همسر اوريا كه در حال شست وشوى بدن خود بود افتاد و به او متمايل شد، الى آخر.8
ولى اينان فكر نكرده‌اند كه نسبت دادن چنين عملى به يك فرد عادى هم زشت است، چه رسد به يكى از پيامبران بزرگوار الهى با آن همه عبادت و خضوع به درگاه پروردگار و به گفته‌ي مرحوم سيد مرتضى، فساد اين گفتار روشن‌تر از اين است كه انسان بخواهد به آن پاسخ دهد و از تورات كنونى كه داود را پيغمبر نمى‌داند و گذشته از آن، به طور مسلم مندرجات آن دست خوش تحريف گرديده و در جاهاى ديگر نيز نظير اين اعمال را به پيامبران ديگر نسبت مى‌دهد، تعجب نيست كه چنين نسبتي به داود دهد. اما از پردازندگان اين داستان و آنها كه خواسته‌اند اين دو واقعه را به هم مرتبط سازند، عجيب است و حقيقت آن است كه نه داستان ازدواج داود با همسر اوريا به اين شكل بوده و نه آنكه اين دو داستان به هم ارتباط داشته است.

شيخ صدوق از اءباصلت هروى حديثى نقل كرده كه امام هشتم (عليه‌السلام) از على بن محمد بن جهم پرسيد: مردم درباره‌ي داود چه مى‌گويند؟ هنگامى كه على بن محمد بن جهم داستان مجسم شدن شيطان را به صورت پرنده‌ي سفيد زيبا در پيش روى داود و قطع نماز و نظر كردن بر بدن همسر اوريا و عاقبت ازدواج با آن زن را به شرحى كه نقل كرديم براى آن حضرت بيان كرد، امام هشتم (عليه‌السلام) دست بر پيشانى خود زدند و فرمودند:
اِنّالله وَ اِنّا اِلَيهِ راجِعُون شما به پيغمبري از پيغمبران الهى نسبت مى‌دهيد كه به خاطر تعقيب يك پرنده نماز خود را قطع كرد و به اين مقدار نماز را سبك شمرد و سپس نسبت فحشا و به دنبال آن نسبت قتل به وى مى‌دهيد.
على بن محمد عرض كرد: اى فرزند رسول خدا! پس موضوع خطاى داود چه بود؟ امام فرمود: واى بر تو، همانا داود پيش خود خيال كرد كه خداوند كسى را از وى داناتر نيافريده، پس خداى عزوجل، دو تن از فرشتگان را به نزد او فرستاد تا از بالاى محراب به نزد او روند و شكايت خود را به اينگونه كه در قرآن است مطرح كنند. داود عجولانه و بى‌تاءمل و بدون آنكه از مدّعى گواه طلب كند، بر ضدّ او قضاوت كرد و خطاى داود همين اشتباه در قضاوت بود نه آنچه شما پنداشتيد. مگر نشنيده‌اى كه خداوند در دنبال اين داستان فرموده است كه اى داود! ما تو را در اين سرزمين جانشين قرار داديم، پس ميان مردم به حق حكومت كن.9
على بن محمد عرض كرد: پس داستان داود با اوريا چگونه بود؟ امام رضا (عليه‌السلام) فرمود: در زمان داود رسم اين بود كه چون زنى شوهرش از دنيا مى‌رفت يا كشته مى‌شد، ديگر براى هميشه با ديگرى ازدواج نمى‌كرد و نخستين كسى كه خداوند اين كار را براى وى مباح كرد، داود بود كه چون اوريا كشته و عدّه‌ي همسرش تمام شد، آن زن را به همسرى خود درآورد.10

داستان‌هايى از قضاوت و زندگى حضرت داود (عليه‌السلام)

1- شيخ طوسى در كتاب تهذيب به سند خود از امام باقر (عليه‌السلام) روايت كرده كه روزى اميرمؤمنان به مسجد درآمد و جوانى را ديد كه گريه مى‌كند و جمعى اطراف او را گرفته و از وى مى‌خواهند كه آرام شود. على (عليه‌السلام) به آن جوان فرمود: چرا گريه مى‌كنى؟ آن جوان عرض كرد: اى اميرمؤمنان! شُريح قاضى حكمى درباره‌ام كرده كه مرا به گريه وادار كرده است. پدرم با اين چند تن به سفر رفت و چون بازگشتند، پدرم با آنها نبود، پرسيدم كه پدرم چه شد؟ گفتند مرده است. وقتى پرسيدم اموال او چه شد، گفتند مالى نداشت. من آنها را به نزد شريح آوردم و شريح نيز آنها را قسم داد و آنها به همان‌گونه قسم خوردند، در صورتى‌كه من مى‌دانم وقتى پدرم به مسافرت مى‌رفت مال بسيارى داشت.
اميرمؤمنان (عليه‌السلام) دستور داد جوان را با آن چند نفر به نزد شريح باز گردانند و چون پيش او آمدند، حضرت رو به او كرد و فرمود: اى شريح چگونه ميان اينان قضاوت كردى؟ عرض كرد: اى اميرمؤمنان! اين جوان مدعى است كه پدرش با اين چند نفر به مسافرت رفته و با آنها بازنگشته است. وقتى من اين دعوا را شنيدم، به جوان گفتم آيا شاهدى بر ادّعاى خود دارى؟ او گفت: نه و من هم آنها را قسم دادم.
على (عليه‌السلام) فرمود: اى شريح! آيا در چنين جايى اينگونه قضاوت مى‌كنى؟ عرض كرد: پس حكم در اين‌ باره چگونه است؟ على (عليه‌السلام) فرمود: اى شريح! به خدا سوگند امروز در اين‌ باره حكمى خواهم داد كه كسى قبل از من جز داود پيغمبر چنين داورى نكرده باشد.

آنگاه قنبر را طلبيد و فرمود كه سران سپاه را نزد من حاضر كن و هنگامى كه آمدند، هر يك از آن چند نفر را به يكى از سران سپاه سپرد، آنگاه نگاهى به صورت آنها نكرد و با لحن تهديدآميزى فرمود: شما چه مى‌گوييد (و چه خيال مى‌كنيد؟) آيا فكر مى‌كنيد من نمى‌دانم با پدر اين جوان چه كرده‌ايد؟ در اين صورت من جاهل خواهم بود.
سپس دستود داد آنها را از يكديگر جدا كنند و سر و صورتشان را بپوشانند و هر كدام را پاى يكى از ستون‌هاى مسجد نگاه دارند. آنگاه عبيدالله بن ابى رافع كاتب و نويسنده‌ي مخصوص خود را خواسته و فرمود قلم و كاغذى بياورند و سپس خود آن حضرت در جايگاه قضاوت نشست و مردم نيز اطراف على (عليه‌السلام) اجتماع كردند. حضرت به آنها فرمود: هر زمان من تكبير گفتم (صدا به الله اكبر بلند كردم) شما نيز تكبير گوييد.
در اين وقت دستور داد يكى از آن چند نفر را هم‌چنان كه سر و صورتش بسته بود بياوردند. وقتى او را پيش آوردند، صورتش را باز كردند. آنگاه به عبيدالله بن ابى رافع فرمود: هر چه مى‌گويد بنويس. سپس از آن مرد پرسيد: شما در چه روزى از منزل بيرون رفتيد؟
- در فلان روز.
در چه ماهى؟
- در فلان ماه.
هنگامى كه مرگ پدر اين جوان رسيد به كجا رسيده بوديد؟
- به فلان جا.
در كدام منزل از دنيا رفت؟
- در فلان منزل.
بيمارى‌اش چند روز طول كشيد؟
- فلان مقدار.
چه كسي از او پرستارى مى‌كرد؟ در چه روزى مرد؟ چه كسى او را غسل داد؟ در كجا غسلش داد؟ چه كسى او را كفن كرد؟ با چه كفنش كرديد؟ چه كسى بر او نماز خواند؟ چه كسى در قبر او رفت؟ و پاسخ همه‌ي اين سؤال‌ها را نوشتند و چون به اتمام رسيد، حضرت تكبير گفت و مردم نيز با آن حضرت تكبير گفتند. صداى تكبير كه به گوش آن چند نفر رسيد، يقين كردند كه رفيقشان حقيقت ماجرا را براى اميرمؤمنان (عليه‌السلام) نقل كرده است.
آنگاه على (عليه‌السلام) دستور داد سر و صورت آن مرد را بپوشانند و به زندانش ببرند. سپس يكي ديگر از آنها را خواست و دستور داد او را پيش رويش بنشانند و سر و صورتش را باز كنند. وقتى صورتش باز شد، به او فرمود: تو خيال كردى من نمى‌دانم شما چه كرده‌ايد؟
آن مرد گفت: اى اميرمومنان! من يك نفر بيشتر نبودم و به راستى كه كشتن او را خوش نداشتم و نمى‌خواستم او را بكشند. به اين ترتيب به قتل پدر آن جوان اقرار كرد. سپس آن حضرت يك يك آنها را نزد خود طلبيد و همگى به قتل آن مرد و گرفتن اموال او اقرار كردند و آنگاه ديه‌ي قتل و خون‌بهاى آن مرد را از ايشان گرفت و به جوان پرداخت.

شريح عرض كرد: اى اميرمؤمنان! قضاوت داود چگونه بود؟
حضرت فرمودند: داود به جمعى از كودكان برخورد كه مشغول بازى بودند و يكى را به نام
مات‌الدّين (يعنى دين و آيين مُرد) صدا مى‌زنند. داود آن كودك را پيش خواند و فرمود: نامت چيست؟
- مات‌الدين.
چه كسى تو را به اين نام ناميده است؟
- مادرم.
داود نزد مادرش آمد و پرسيد: اى زن! نام اين پسرت چيست؟
- مات‌الدين.
چه كسى اين نام را روى اين كودك گذاشته است؟
- پدرش.
به چه مناسبت و براى چه؟
پدرش با جمعى به سفر رفت و در آن وقت من بر اين كودك حامله بودم. پس از مدتى همسفران شوهرم بازگشتند، ولى شوهرم همراه آنها نيامد و من از ايشان حال شوهرم را پرسيدم. آنها گفتند كه او از دنيا رفت. پرسيدم كه مالش چه شد؟ گفتند مالى نداشت. از آنها پرسيدم: آيا وصيتى نكرد؟
آنها گفتند: آرى. گفت كه همسرم حامله است، به او بگوييد اگر دختر يا پسر زاييد، نامش را مات‌الدين بگذار و من هم طبق وصيت شوهرم نام اين پسر را مات‌الدين گذاشتم.
داود به آن زن فرمود: زنده هستند يا مرده‌اند؟ زن گفت: زنده هستند. داود فرمود: مرا نزد آنها ببر. وقتى به نزد ايشان رفت يك يك آنها را از خانه‌هاشان بيرون آورد و چنانكه اكنون ديدى از آنها اقرار گرفت (و معلوم شد كه آنها پدر آن كودك را كشته و اموالش را برده‌اند) و سپس داود مال آن مرد را با خون‌بهاى او از ايشان بازگرفت و به زن داد و فرمود: نام پسرت را عاش‌الدّين بگذار، يعنى دين زنده شد.11

2- مجلسى در بحار الانوار از امام باقر (عليه‌السلام) روايت كرده كه آن حضرت فرمودند: روزى حضرت داود نشسته بود و جوانى ژوليده با ظاهرى فقيرانه كه خيلى نزد آن حضرت مى‌آمد نيز در محضر آن حضرت حاضر بود. در اين هنگام ملك‌الموت وارد شد و نگاه تندى به آن جوان كرد و بر وى خيره شد.
حضرت داود به ملك‌الموت فرمود: به اين جوان خيره شدى؟
ملك‌الموت گفت: آرى من ماءمورم هفت روز ديگر جان اين جوان را در همين‌جا بگيرم.
داود پيغمبر (عليه‌السلام) از اين سخن، دلش به حال آن جوان سوخت و رو به او كرد و فرمود: اى جوان! زن گرفته‌اى؟
پاسخ داد: نه، هنوز ازدواج نكرده‌ام.
داود به او فرمود: به نزد فلان مرد كه يكى از بزرگان بنى‌اسرائيل بود برو و از طرف من به او بگو كه داود به تو دستور داده كه دخترت را به همسرى من درآوري و همين امشب نزد آن دختر مى‌روى و خرج ازدواج تو نيز هر چه مى‌شود بردار و هم‌چنان نزد همسرت باش تا هفت روز ديگر و پس از هفت روز همين‌جا نزد من بيا.
جوان به دنبال ماءموريت رفت و پيغام حضرت داود را به آن مرد بنى‌اسرائيلى رسانيد و او نيز دخترش را به آن جوان داد و همان شب، عروسى انجام شد و جوان هفت روز نزد آن دختر ماند و پس از هفت روز نزد حضرت داود بازگشت.
داود از وى پرسيد: وضع تو (در اين چند روزه) چگونه بود؟
پاسخ داد: هيچ‌گاه در خوشى و نعمتى مانند اين چند روز نبوده‌ام.
داود فرمود: اكنون بنشين.
جوان نشست، و داود چشم به راه آمدن ملك‌الموت بود تا طبق خبرى كه داده بود بيايد و جان اين جوان را بگيرد. اما مدتى گذشت و ملك‌الموت نيامد، از اين رو به جوان رو كرد و فرمود: به خانه‌ات بازگرد و روز هشتم دوباره به نزد من بيا.
جوان رفت و پس از گذشت هشت روز دوباره به نزد داود بازگشت و هم‌چنان نشست و خبرى از ملك‌الموت نشد، و همينطور هفته‌ي سوم تا اينكه ملك‌الموت به نزد داود آمد.
داود به او فرمود: مگر تو نگفتى كه من ماءمورم تا هفت روز ديگر جان اين جوان را بگيرم؟
پاسخ داد: آرى.
فرمود: تاكنون سه هشت روز از آن وقت گذشته است؟
ملك‌الموت گفت: اى داود! چون تو بر اين جوان رحم كردى، خداوند نيز او را مورد مهر خويش قرار داد و سى سال بر عمرش افزود.12

3- ورّام ابن ابى فراس در كتاب تنبيه‌الخواطر (معروف به مجموعه ورام) در حديث معروفى از امام صادق (عليه‌السلام) روايت كرده كه داود پيغمبر به درگاه خدا عرض كرد: پروردگارا! همنشين مرا در بهشت به من معرفى كن. خداى تعالى به او وحى كرد كه او
مَتى، پدر يونس است. داود از خداوند اجازه گرفت كه به ديدار او برود و خدا اجازه داد. پس به اتفاق سليمان فرزندش، به جايگاه متى رفتند و خانه‌ي او را كه خانه‌اى حصيرى بود پيدا كردند. وقتى سراغش را گرفتند، به آن دو گفته شد كه او در بازار است. چون به بازار آمدند و پرسيدند، مردم گفتند كه او را بايد با خاركنان پيدا كنيد. هنگامى كه به نزد خاركنان رفتند، گروهى از مردم گفتند: ما نيز در انتظار آمدن او هستيم و هم‌اكنون خواهد آمد.
داود و سليمان در آنجا به انتظار آمدن متى نشستند و ناگاه او را ديدند كه از دور مى‌آيد و پشته‌اى از هيزم بر سر دارد. مردم كه او را ديدند برخاسته و پشته‌ي هيزم را از سر او برگرفتند. متى حمد خدا را به جاى آورد و سپس گفت: كيست كه پاكى را به پاكى خريدارى كند؟ يكى برخاست و قيمتى براى آن پشته‌ي هيزم گذاشت و خواست بخرد كه ديگرى جلو رفت و مقدارى بر آن مبلغ افزود تا سرانجام به يكى از آنها فروخت.

در اين هنگام داود و سليمان جلو رفتند و بر وى سلام كردند. متى گفت: بياييد تا به خانه برويم، و مقدارى گندم خريد و به خانه آورد و آن را آرد كرد و سپس در ظرفى كه از تنه‌ي درخت خرما ساخته شده بود خمير كرد. آنگاه آتشى روشن كرد و آن خمير را در ظرفى نهاده روى آتش گذاشت و سپس به نزد داود و سليمان آمد و به گفت و گوى با آن دو مشغول شد.
آنگاه برخاست و ديد كه خميرش پخته شد، پس آن نان را برداشته و در همان ظرف چوبى كه از تنه‌ي درخت خرما بود گذاشت و وسط آن نان را باز كرد و مقدارى نمك روى آن ريخت. سپس ظرفى از آب نيز در كنار خود گذاشت و لقمه‌اى از آن نان را برگرفت و چون به طرف دهان آورد
بِسمِ‌الله گفت و چون آن را فرو داد الحمدُلله گفت و هر لقمه‌اى كه بر مى‌داشت، همين كار را مى‌كرد. آنگاه ظرف آب را برگرفت و بسم الله گفت و مقدارى نوشيد و سپس الحمدلله گفت. سپس به دنبال آن گفت: پروردگارا! كيست كه او را همانند من نعمت داده باشى و چون من مورد عنايت و رحمت خود قرارش داده باشى؟ چشم و گوش و بدنم را سالم كردى و نيرو به من دادى تا به سراغ خارى و درختى كه آنرا غرس نكرده و آبيارى‌اش نكرده و رنج نگهبانى آنرا نكشيده بودم رفتم. آنگاه كسى را برايم فرستادى كه آنرا از من خريدارى كند و من از پول آن گندمى كه خود نكاشته بودم، خريدارى نمودم و آتش را مسخر من كردى تا آنرا پختم و به من اشتهايى دادى كه آنرا بخورم و نيرو بگيرم تا فرمان‌بردارى تو را انجام دهم. اى خدا! سپاس و حمد مخصوص توست، اين سخنان را گفته و گريست.
داود كه آن منظره را ديد رو به سليمان كرد و گفت: اى فرزند! برخيز كه من هرگز بنده‌اى سپاسگزارتر براى خدا از اين مرد نديده‌ام.13





پي‌نوشت‌ها:

1- صدوق در خصال از امام باقر (عليه‌السلام) روايت كرده كه آن حضرت فرمودند: خداى تعالى پس از نوح پيغمبرانى كه سلطان هم بوده باشند جز چهار تن مبعوث نفرمود: 1- ذوالقرنين كه نامش عياش بود 2- داود 3- سليمان 4- يوسف. عياش بر مابين مغرب و مشرق سلطنت كرد، اما داود بر مابين شامات تا بلاد اصطخر سلطنت داشت و سليمان هم به همين صورت، اما يوسف بر مملكت مصر و اطراف آن سلطنت كرد.(خصال، ج 1، ص 118).
2- طبرسى در مجمعالبيان نقل كرده كه سبب نرم شدن آهن در دست داود آن بود كه روزى هم‌چنان كه داود براى سركشى ماءموران خود رفته بود، جبرئيل به صورت انسانى پيش وى آمد و بر او سلام كرد. داود جواب سلامش را داد و از وى پرسيد: سيره و روش داود ميان مردم چگونه است؟ جبرئيل در پاسخ گفت: سيره‌ي خوبى است اگر يك چيز در او نبود. داود پرسيد: آن يك چيز كدام است؟ جبرئيل گفت: آنكه وى از بيتالمال روزى مىخورد. داود از وى تشكر كرد و سوگند ياد كرد كه از آن پس از بيتالمال ارتزاق نكند. خداى سبحان كه صدق گفتار داود را دانست، آهن را براى او نرم كرد تا به وسيله‌ي بافتن زره نان بخورد و صدوق در من لايحضره الفقيه نظير همين قول را با اختصار از امام صادق (عليه‌السلام) روايت كرده و در آنجا است كه داود سيصد و شصت زره به دست خود بافت و سيصد و شصت هزار فروخت و به اين ترتيب از بيتالمال بى‌نياز گرديد. (مجمع‌البيان: ج 7، ص 58.)
3- سباء/ 10 و 11.
4- ص/ 17 - 20.
5- كامل‌التواريخ: ج 1، ص 223.
6- انبياء/ 105.

7- ص/ 21 - 26.
8-كاملالتواريخ: ج 1، ص 224 و 225.
9-يعنى اين آيه شاهد بر اين است كه خطاى آن حضرت خطاى در حد حكم بوده، نه آنچه شما خيال كردهايد، زيرا خداى تعالى به وى هشدار مىدهد كه تو جانشين ما در زمين هستى، پس مواظب باش تا ميان مردم به حق قضاوت كنى و عجولانه و بى تاءمل و بدون برقرار ساختن موازين قضاوت از اقامه‌ي دليل و شاهد و غيره قضاوت نكن هم‌چنين در حديثى كه شيعه و سنى از اميرمؤمنان روايت كردهاند، آن حضرت فرمود: اگر به كسى دست يابم كه درباره‌ي داود عقيده داشته باشد كه او با زن اوريا به آن ترتيب كه گفته‌اند همبستر شده است، دو حدّ بر او جارى مىكنم: يكى به سبب اينكه به پيغمبران الهى نسبت گناه داده و ديگرى براى اصل اين نسبت دروغ؛
10-الاخبار: صص 107 و 108.
11-تهذيب: ج 2، ص 96 و 97.
12-بحار الانوار: ج 14، ص 38؛ راوندى، قصص‌الانبياء: ص 205 و 206.
13-تنبيهالخواطر: ج 1، ص 18 و 19.


 
عکس روز
 

 
 
نوا
 

Salavate emam reza

 
 
ورود اعضاء
   
 
اخبار قرآني
 
 
  محفل انس با قرآن کریم به مناسبت ایام بهار قرآن در محل بنیاد تعاون سپاه کشور
  موسسه فرهنگی قرآن وعترت ثامن‌الائمه علیه السلام در نوزدهمین نمایشگاه بین المللی قرآن و عترت اصفهان
  حضور پسران ودختران نسیم رحمت در جشن انقلاب و راهپیمایی ۲۲ بهمن ماه سال 1402
  مراسم آیین نمادین زنگ انقلاب به مناسبت دهه فجر
  جشن عبادت دانش آموزان سوم دبستان دخترانه نسیم رحمت
  حضور خادمان امام رضا در دبستان و پیش دبستانی پسرانه نسیم رحمت
  جشن پایان سال تحصیلی نوآموزان پیش دبستانی های موسسه فرهنگی آموزشی نسیم رحمت رضوی
  برگزاری همایش اساتید، مربیان و معلمین موسسه فرهنگی قرآن و عترت ثامن الائمه علیهم السلام و نسیم رحمت رضوی
  برگزاری محفل انس با قرآن کریم در شهر افوس با همکاری مؤسسه فرهنگی قرآن و عترت ثامن الائمه علیه السلام
  به وقت کلاس رباتیک
 
 
 
میهمانان دانشجویان خردسالان   فارسی العربیة English
كليه حقوق اين سايت مربوط به مؤسسه ثامن الائمه(ع) ميباشد