تفسیر موضوعی قرآن کریم
برگرفته شده از کتاب پیام قرآن نوشته آیت الله العظمی مکارم شیرازی
علم و معرفت/ موانع و آفات معرفت/ موانع و آفات (بطور تفصیل)
صفاتی که حجاب معرفت است
مقدمه:
در بحث گذشته سخن از بسته شدن درهاى منابع شناخت و طرق معرفت و انواع آگاهىها به روى انسان بطور اجمالى بود.
ولى اکنون سخن از عوامل و علل این پدیده دردناک است، پدیدهاى که مىتواند انسان را تا سرحد یک چهارپا یا کمتر از آن سقوط دهد.
سخن در این است که چه امورى سبب مىشود که بر دل انسان زنگار نشیند؟ گوش و جانش سنگین شود، چشم قلبش نابینا گردد، ترازوى سنجش عقلش توازن خود را از دست دهد و سرانجام حق را نبیند یا وارونه ببیند؟!
در قرآن مجید این مسأله مهم در آیات فراوانى تعقیب شده و عوامل اصلى این معنا تبیین گشته است که در یک گروهبندى ساده مىتوان آن را در سه گروه خلاصه کرد:
1. صفات و کیفیات روحى و اخلاقى که حجاب دیده جان مىشود.
2. اعمال و کارهایى که آیینه دل را تاریک مىسازد.
3. عوامل بیرونى که روى فکر و عقل و عواطف و فطرت انسان اثر مىگذارد و پرده بر آن مىافکند.
هریک از این عناوین سه گانه را جداگانه مورد بحث قرار مىدهیم. (و مؤکّداً یادآور مىشویم مواردى مطرح مىشود که در آیات قرآن منعکس است و به وضوح به آن اشاره شده).
الف ـ صفاتى که مانع شناخت است
این صفات که گاهى صریحاً و گاهى با اشاره در آیات قرآن روى آن تکیه شده عبارت است از:
1. حجاب هواپرستى
قبل از هر چیز به آیات زیر گوش جان فرا مىدهیم:
1. (أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللهُ عَلَى عِلْم وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَنْ یَهْدِیهِ مِنْ بَعْدِ اللهِ أَفَلاَ تَذَکَّرُونَ) (1)
2. (کُلَّمَا جَاءَهُمْ رَسُولٌ بِمَا لاَ تَهْوَى أَنفُسُهُمْ فَرِیقاً کَذَّبُوا وَفَرِیقاً یَقْتُلُونَ وَحَسِبُوا أَلاَّ تَکُونَ فِتْنَةٌ فَعَمُوا وَصَمُّوا ثُمَّ تَابَ اللهُ عَلَیْهِمْ ثُمَّ عَمُوا وَصَمُّوا کَثِیرٌ مِّنْهُمْ وَاللهُ بَصِیرٌ بِمَا یَعْمَلُونَ) (2)
3. (وَمِنْهُمْ مَّنْ یَسْتَمِعُ إِلَیْکَ حَتَّى إِذَا خَرَجُوا مِنْ عِنْدِکَ قَالُوا لِلَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ مَاذَا قَالَ آنِفاً أُوْلَئِکَ الَّذِینَ طَبَعَ اللهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَاتَّبَعُوا أَهْوَاءَهُمْ) (3)
ترجمه
1. «آیا دیدى کسى را که معبود خود را هواى نفس خویش قرار داده و خداوند او را با آگاهى (بر این که شایسته هدایت نیست) گمراه ساخته و برگوش و قلبش مهر زده و بر چشمش پردهاى قرار داده است؟! با این حال، غیر از خدا چه کسى مىتواند او را هدایت کند؟! آیا متذکّر نمىشوید؟!»
2. «(ولى) هر زمان پیامبرى چیزى بر خلاف هواى نفس آنها مىآورد، عده اى را تکذیب مىکردند و عدّه اى را مىکشتند.ـ آنها گمان کردند مجازاتى در کار نخواهد بود، از این رو (از دیدن حقایق) نابینا و (از شنیدن سخنان حق،) ناشنوا شدند، سپس (بیدار گشتند، و) خداوند توبه آنها را پذیرفت، دیگر بار (در خواب غفلت فرو رفتند، و) بسیارى از آنها کور و کر شدند و خداوند، به آنچه انجام مىدهند، بیناست.»
3. «گروهى از آنان به سخنانت گوش فرا مىدهند، امّا هنگامى که از نزد تو خارج مىشوند به کسانى که دانش به آنان بخشیده شده (از روى استهزا) مىگویند: (این مرد) اکنون چه گفت؟! 'آنها کسانى هستند که خداوند بر دلهایشان مُهر نهاده و از هواى نفسشان پیروى کردهاند (از این رو چیزى نمىفهمند).»
شرح مفردات
«هَوى»: به معناى تمایل نفس به شهوات است و گفتهاند در اصل از «هَوْى» (بر وزن نَهْى) به معناى سقوط از بلندى به پایین گرفته شده، چرا که سبب مىشود انسان سقوط کند و در دنیا گرفتار انواع مصائب و در آخرت گرفتار آتش دوزخ شود، و جهنم را از این جهت «هاویة» گفته اند که قعر آن به قدرى پایین است که حساب ندارد.
بعضى نیز براى این واژه دو معنا ذکر کردهاند: بالا بردن و ساقط کردن و گاهى ترکیبى از هر دو را ذکر کردهاند (بالا بردن و سپس فرو افکندن).
بعضى نیز گفته اند که «هُوىّ» (بر وزن تُهى) به معناى سقوط است و «هَوىّ» (بر وزن قَوىّ) به معناى بالا رفتن است. (4)
تفسیر و جمع بندى
هواپرستى چشم دل را کور مىکند.
نخستین آیه مورد بحث سخن از کسانى مىگوید که هواى نفس را به عنوان معبود خود برگزیده و هر چه دارند در پاى این معبود قربانى کردهاند و چون خدا مىداند چنین کسانى شایسته هدایت نیستند، گمراهشان ساخته، بر قلب و گوش آنها مهر نهاده و بر چشمانشان پرده افکنده است و مسلّماً چنین کسانى شایسته هدایت نیستند.
در آیه دوّم به جمعى از یهودیان لجوج، اشاره مىکند که هر وقت رسولان و فرستادگان الهى دستورى برخلاف هواى نفس آنها مىآوردند، در مقابل آنها ایستاده، گروهى را تکذیب مىکردند و گروهى را به قتل مىرساندند. این لجاجت و خیره سرى در مقابل حق، به اضافه این که خود را از مجازات الهى ایمن مىدانستند سرانجام سبب شد که در برابر حقایق، نابینا و کر شوند. نخستین بار خداوند آنها را مشمول رحمت خویش ساخت و توبه آنها را پذیرفت، ولى بار دیگر گروهى از آنان پیمان الهى را شکستند و راه طغیان پیش گرفتند و دگر بار چشم و گوش جانشان از کار افتاد.
این است، یکى از آثار شوم هواپرستى که حتى خون پیامبران خدا را مىریزند و زشتى این عمل را درک نمىکنند.
تعبیر به «یَقْتُلون» به صورت فعل مضارع دلیل بر این است که این شیوه مستمر آن گروه از یهود بود که هر پیامبرى با هوا و هوس هاى آنها مخالفت مىکرد درصدد قتل او بر مىآمدند.
سوّمین آیه به جمعى از منافقان کور دل اشاره مىکند که نزد پیامبر (صلى الله علیه وآله) مىآمدند و به سخنانش گوش فرا مىدادند، ولى همین که از نزد او بیرون مىرفتند، در برابر مؤمنان آگاه به استهزا و سخریه پیامبر (صلى الله علیه وآله) مىپرداختند. قرآن مىفرماید: «خداوند بر دلهاى این گروه مهر نهاد، زیرا از هواى نفس خود پیروى مىکنند.»
این سه آیه همگى رابطه هواپرستى را، با از دست دادن قدرت تشخیص به وضوح نشان مىدهد.
چرا هواپرستى مانع درک حقیقت نباشد؟ در حالى که علاقه افراطى به چیزى تمام وجود انسان را به خود جلب مىکند، جز آن نمىبیند و به غیر آن نمىاندیشد. این حدیث پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله) را بسیار شنیدهایم که «حُبُّکَ لِلشَّىء یُعْمِى وَیُصِمُّ»: «علاقه تو به چیزى، چشم را کور و گوش را کر مىکند.» (5)
این سخن نورانى که هم از پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله) و هم از امیرمؤمنان على (علیه السلام) نقل شده است نیز غالباً شنیدهایم، که فرمودند: «أَمَّا اتِّباعُ الْهَوى فَیَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ»: «امّا پیروى از هوا، انسان را از حق باز مىدارد.» (6)
این مسأله به قدرى روشن است که به صورت ضرب المثلى درآمده است که عرب مىگوید: «صاحِبُ الْحاجَةِ أَعْمَى لا یَرَى اِلاَّ حاجَتَهُ»: «نیازمند، نابینا است جز نیاز خود را نمىبیند!» (7)
انسانى که دل و جان را در عشق مقام و مال و شهوت باخته و تمام سرمایههاى وجود خویش را براى نیل به آن بسیج کرده، چیزى جز آن را نمىتواند ببیند و این عشق هوس آلود پرده ضخیمى بر عقل و فکر او مىافکند.
چه زیبا فرمودند امیرمؤمنان على (علیه السلام) در یکى از خطبههاى نورانيشان: «مَنْ عَشِقَ شَیْئاً أَعْشَى بَصَرَهُ»: «کسى که به چیزى عشق ورزد چشم او را کم نور مىکند». (8)
در شأن نزول آیه 23 سوره جاثیه که در بالا به آن اشاره شد چنین نقل کردهاند: شبى از شب ها ابوجهل به اتفاق ولید بن مغیره به طواف خانه کعبه مشغول بود ـ در جاهلیت کعبه را نیز احترام مىکردند و طواف مىنمودند ـ و ضمن طواف درباره پیغمبر اسلام (صلى الله علیه وآله) با هم سخن مىگفتند. ابوجهل رو به ولید کرد و گفت: «وَاللهِ اِنِّى أَعْلَمُ أَنَّهُ لَصادِقٌ»: «به خدا سوگند که من مىدانم که او راست مىگوید.»
ولید به او نهیب زد و گفت: ساکت باش! تو از کجا این سخن را مىگویى؟!
ابوجهل گفت: اى ولید ما او را در خردسالى و جوانى صادقِ امین مىنامیدیم، چگونه بعد از کمال عقل و رشد او را دروغگو و خائن بنامیم؟ باز تأکید مىکنم من مىدانم او راست مىگوید!
ولید (با عصبانیت) گفت: پس چرا او را تصدیق نمىکنى و ایمان به او نمىآورى؟!
ابوجهل گفت: مىخواهى دختران قریش بنشینند و بگویند از ترس شکست تسلیم برادر زاده ابوطالب شدم؟ سوگند به بت لات و عزى هرگز از او پیروى نخواهم کرد، و اینجا بود که آیه (وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ): «خداوند بر گوش و قلب او مهر نهاده» نازل شد. (9)
چه زیبا فرموده امیرمؤمنان على(علیه السلام): «آفَةُ الْعَقْلِ اَلْهَوَى»: «آفت عقل آدمى هواپرستى است» و در عبارت دیگر فرمود: «اَلْهَوى آفَةُ اْلأَلْبابِ»: «هواپرستى آفت عقلها است.» (10)
2. حجاب حب دنیا
قرآن در این زمینه مىفرماید:
(ذَلِکَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّوا الْحَیَاةَ الدُّنْیَا عَلَى الاْخِرَةِ وَأَنَّ اللهَ لاَ یَهْدِى الْقَوْمَ الْکَافِرِینَ أُوْلَئِکَ الَّذِینَ طَبَعَ اللهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَسَمْعِهِمْ وَأَبْصَارِهِمْ وَأُوْلَئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ) (11)
ترجمه:
«این به خاطر آن است که زندگى پست دنیا را بر آخرت ترجیح دادند و خداوند افراد بى ایمان (لجوج) را هدایت نمىکند. ـ آنها کسانى هستند که (بر اثر فزونى گناه،) خدا بر دلها و گوش و چشمانشان مهر نهاده، (به همین دلیل نمىفهمند،) و غافلان (واقعى) همانها هستند.»
تفسیر و جمع بندى
این آیه اشاره به گروهى مىکند که نخست اسلام را از جان و دل پذیرا گشتند و بعد مرتد شدند. مىفرماید: این ارتداد به خاطر آن نیست که چیزى بر خلاف حق در اسلام دیده باشند، بلکه آنها زندگى دنیا را بر آخرت ترجیح دادند و به همین جهت با اسلام وداع گفتند و به وادى کفر قدم نهادند و چون شایسته هدایت نیستند خداوند هدایتشان نمىکند، بلکه به خاطر دنیا پرستى بر قلب و گوش و چشم آنها مهر مىنهد و درهاى معرفت را به روى آنها مىبندد، در نتیجه در غفلت کامل فرو مىروند.
حبّ دنیا خواه در شاخه عشق به مال و ثروت باشد، یا مقام و جاه، و یا انواع شهوات دیگر، به طوفانى مىماند که در درون جان انسان ميوزد و تعادل ترازوى عقل را به کلّى بر هم مىزند.
مىدانیم ترازوهاى دقیق را در محفظهاى مىگذارند که کمترین نسیم به آن نوزد و حتى کسى که مشغول سنجش با آنها است موقّتاً نفس را در سینه حبس مىکند مبادا امواج هوایى که از ریه او خارج مىشود تعادل آن را بر هم زند. آیا از چنین ترازویى در برابر یک طوفان شدید کارى ساخته است؟!
دنیاپرستى خواه شکل قارونى داشته باشد و یا فرعونى، یا سامرى و یا غیر آنها، مسلّماً به انسان اجازه تفکّر سالم و قضاوت صحیح را نمىدهد. اگر آیه فوق مى گوید خداوند بر قلب و گوش و چشم آنها مهر مىنهد این در واقع همان تأثیرى است که در دنیاپرستى قرار داده و چون آنها به سراغ سبب مىروند گرفتار چنین مسببى مىشوند.
در احادیث اسلامى تعبیرات جالبى در این زمینه دیده مىشود، از جمله در حدیثى امام باقر (علیه السلام) مىفرمایند:
«مَثَلُ الْحَریص عَلَى الدُّنْیا کَمَثَلِ دُوْدَةِ القَزّ کُلَّمَا ازْدادَتْ مِنَ القَزِّ عَلى نَفْسِها لَفّاً کانَ أَبْعَدَ لَها مِنَ الْخُرُوجِ حَتّى تَمُوتَ غمّا»: «حریص بر دنیا همچون کرم ابریشم است، هر قدر بیشتر ابریشم برگرد خود مىتند زندانىتر مىشود و راه خروج بر او مسدودتر مىگردد، تا از غم و اندوه بمیرد.» (12)
در حدیث دیگرى از امیرمؤمنان على (علیه السلام) مىخوانیم: «اَلدُّنیا تَقُرُّ وَ تَضُرُّ و تَمُرُّ»: «دنیا مىفریبد، زیان مىرساند و مىگذرد.» (13)
در حدیث دیگرى مىخوانیم که امیرمؤمنان على (علیه السلام) نامهاى به یکى از یاراناش نوشت و او را نصیحت فرمود. از جمله نصایح امام (علیه السلام) این بود:
«فَارْفُضِ الدُّنْیا فَاِنَّ حُبَّ الدُّنْیا یُعْمِى، وَ یُصِّمٌ وَیُبْکِمٌ وَ یُذِلُّ الرِّقابٌ فَتَدارَکْ مابِقَىَ مِنْ عُمُرِکَ وَلا تَقُلْ غَداً أَوْ بَعْدَ غَد، فَانَّما هَلَکَ مَنْ کانَ قَبْلَکَ بِاِقامَتِهِمْ عَلى الأَمانِىِّ وَالتَّسْوِیْفِ»:
«دنیا را رها کن که حب دنیا، چشم را کور، و گوش را کر، و زبان را لال، و گردنها را به زیر مىآورد. در باقى مانده عمرت، گذشته را جبران کن و نگو فردا و پس فردا، زیرا کسانى که پیش از شما بودند به خاطر تکیه بر آرزوها و امروز و فردا کردن هلاک شدند.» (14)
3. حجاب کبر و غرور مستى قدرت!
1. (الَّذِینَ یُجَادِلُونَ فِى آیَاتِ اللهِ بِغَیْرِ سُلْطَان أَتَاهُمْ کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللهِ وَعِنْدَ الَّذِینَ آمَنُوا کَذَلِکَ یَطْبَعُ اللهُ عَلَى کُلِّ قَلْبِ مُتَکَبِّر جَبَّار) (15)
2. (وَلَوْ جَعَلْنَاهُ قُرْآناً أَعْجَمِیّاً لَّقَالُوا لَوْلاَ فُصِّلَتْ آیَاتُهُ أَعْجَمِىٌّ وَعَرَبِىٌّ قُلْ هُوَ لِلَّذِینَ آمَنُوا هُدىً وَشِفَاءٌ وَالَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ فِى آذَانِهِمْ وَقْرٌ وَهُوَ عَلَیْهِمْ عَمىً أُوْلَئِکَ یُنَادَوْنَ مِنْ مَّکَان بَعِید) (16)
ترجمه
1. «همان کسانى که در آیات خدا بى آن که دلیلى برایشان آمده باشد به مجادله مىپردازند، (این کارشان) خشم عظیمى نزد خداوند و نزد آنان که ایمان آوردهاند به بار مىآورد، این گونه خداوند بر دل هر متکبّر گردنکشى مُهر مىنهد.»
2. «اگر آن را قرآنى عجمى قرار مىدادیم به یقین مىگفتند: 'چرا آیاتش به روشنى بیان نشده؟! قرآن عجمى از پیغمبرى عربى؟! ' بگو: 'این (کتاب) براى کسانى که ایمان آوردهاند هدایت و شفاست، ولى کسانى که ایمان نمىآورند، در گوشهایشان سنگینى است و از مشاهده آن نابینا هستند، آنها (همچون کسانى هستند که گویى) از راه دور صدا زده مىشوند.'»
تفسیر و جمع بندى
جبّاران مغرور حق را درک نمىکنند!
آیه نخست در تعقیب سخنان مؤمن آل فرعون است. آن مرد بیدار دلى که در دربار فرعون بود و در پنهانى حمایت از موسى بن عمران (علیه السلام) مىکرد، این آیه با صراحت مىفرماید: «همان کسانى که در آیات خدا بى آن که دلیلى برایشان آمده باشد به مجادله مىپردازند، (این کارشان) خشم عظیمى نزد خداوند و نزد آنان که ایمان آوردهاند به بار مىآورد، این گونه خداوند بر دل هر متکبّر گردنکشى مُهر مىنهد.»
آرى لجاجتها و عناد در برابر حق پردهاى ظلمانى بر فکر انسان مىافکند و حسّ تشخیص را از او مىگیرد. کارش به جایى مىرسد که قلبش همچون یک ظرف در بسته مىشود، نه محتواى فاسد آن بیرون مىآید و نه محتواى صحیح جان پرورى وارد آن مىگردد.
بعضى گفتهاند فرق متکبّر و جبّار این است که تکبّر ضد خضوع در مقابل حق و جبّاریت ضد شفقت و محبّت درباره خلق است. ظالمان مغرور چنیناند، نه نسبت به بالا دست خود خضوع دارند و نه به زیر دست خود رحم و شفقتى!
آیه دوم گفتار گروهى از متکبّران لجوج را در برابر قرآن نقل مىکند که گاه مىگفتند: «چرا قرآن به زبان عجم نازل نشده! تا اهمیّت بیشترى براى آن قائل باشیم! و اقوام غیر عرب نیز بتواند از آنها بهره گیرند» (و شاید هدف اصلیشان این بود که تودههاى مردم نفهمند و بى خبر بمانند.)
قرآن مىفرماید: اگر قرآن به زبان غیر عربى نازل مىشد حتماً ایراد دیگرى مىگرفتند و مىگفتند: چرا آیاتش روشن نیست؟ چرا محتوايش پیچیده است؟ ما از آن سردر نمىآوریم، سپس ایراد مىکردند که راستى عجیب است قرآن عجمى از پیغمبر عربى؟!
سپس قرآن به پیامبر (صلى الله علیه وآله) دستور مىدهد به این مغروران بهانهگیر بگوید: این قرآن براى مؤمنان هدایت و شفا است و کسانى که تسلیم حق نیستند گوشهایشان از شنیدن آن سنگین و چشمهایشان از دیدن آن محروم است، درست مثل کسانى که آنها را از دور صدا مىزنند و معلوم است چنین افراد دور افتادهاى نه مىظشنوند و نه مىبینند.
آفتاب قرآن پرده ندارد، اینها نابینا هستند، جهان هستى پر از زمزمه حق است، گوش آنها ناشنوا است.
حجاب غرور در احادیث اسلامى
1. در حدیثى از امام باقر (علیه السلام) مىخوانیم: «ما دَخَلَ قَلْبُ امْرِىء شَىءٌ مِنَ الْکِبْرِ اِلاَّ نَقَصَ مِنْ عَقْلِهِ مِثْلُ ما دَخَلَهُ مِنْ ذلِکَ قَلَّ ذَلِکَ أوْ کَثُرَ»: «در قلب هیچ کس چیزى از کبر داخل نمىشود مگر این که به همان اندازه از عقلش مىکاهد، کم باشد یا زیاد!» (17)
2. در یکى از کلمات قصار امیرمؤمنان (علیه السلام) آمده است که ـ خطاب به گروهى از آلودگان و منحرفان کرد و ـ فرمود: «بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ الْمَوْعِظَةِ حِجابٌ مِنَ الْغِرَّة»: «میان شما و موعظه حجابى است از غرور.» (18)
آن روز که حب ذات به صورت خود محورى درآید انسان سعى مىکند همه چیز را در خویش خلاصه کند و آن روز که به صورت خود برتر بینى درآید خویشتن را از همه کس برتر و پر ارزشتر مىپندارد و آن روز که شکل خودپسندى به خود گیرد معیار زیبایى و ارزش را تنها خودش مىداند و لاغیر.
در این حالات پرده عجیبى بر عقل انسان فرو مىافتد و حجابى میان او و حقیقت مىشود، تمام ارزشها را در خود خلاصه مىکند و هر چه غیر از او است به فراموشى مىسپارد.
به همین دلیل نخستین گام در مسیر تهذیب نفس و درک حقایق عالم، پایین آمدن از این مرکب کبر و غرور است و بدون آن محال است انسان لایق قرب خدا شود و جلوههاى ذات پاک اش بر قلب او بتابد.
3. لذا در کلام امیرمؤمنان على(علیه السلام) آمده است: «شَرُّ آفاتِ الْعَقْلِ اَلْکِبْرُ»: «بدترین آفت عقل انسانى تکبر است». (19) و باز در کلام مبارک همان حضرت مىخوانیم: «اَلْعُجْبُ آفةٌ»: «خودپسندى آفت خرد است». (20)
4. حجاب جهل و غفلت
1. (کَذَلِکَ یَطْبَعُ اللهُ عَلَى قُلُوبِ الَّذِینَ لاَ یَعْلَمُونَ) (21)
2. (لِتُنذِرَ قَوْماً مَّا أُنذِرَ آبَاؤُهُمْ فَهُمْ غَافِلُونَ - وَجَعَلْنَا مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدّاً وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً فَأَغْشَیْنَاهُمْ فَهُمْ لاَ یُبْصِرُونَ وَسَوَاءٌ عَلَیْهِمْ ءَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ) (22)
ترجمه:
1. «این گونه خداوند بر دلهاى آنان که آگاهى ندارند مهر مىنهد.»
2. «تا قومى را انذار کنى که پدرانشان (هرگز) انذار نشدند، از این رو آنان غافلاند. - و در پیش روى آنها سدّى قرار دادیم و در پشت سرشان سدّى و چشمانشان را پوشاندهایم، لذا نمىبینند. ـ و براى آنان یکسان است: چه انذارشان کنى یا نکنى، ایمان نمىآورند.»
تفسیر و جمع بندى
در نخستین آیه مورد بحث بعد از تأکید بر این که در این قرآن براى مردم هرگونه مثالى زدیم و حقایق را در لباسهاى مختلف، گاه آیات آفاقى و انفس، گاه وعده و وعید، زمانى امر و نهى، گاهى بشارت و انذار، گاه از طرق فطرى و عاطفى و گاه از راههاى استدلالى براى مردم بیان کردیم، ولى گروهى آنچنان جاهل و غافلاند که اگر هر آیه و نشانهاى بیاورى باز مىگویند شما اهل باطلید، مىافزاید: اینها همه به خاطر آن است که خداوند بر دلهاى کسانى که نمىدانند و در جهل خویش اصرار دارند و هرگز حاضر نیستند با بىنظرى و بىطرفى جویاى حق باشند مهر مىنهد و درک و تشخیص را از آنان مىگیرد.
در حقیقت این آیه اشاره به یکى از بدترین انواع جهل مىکند که آن را جهل مرکب مىنامند. یعنى در عین این که جاهل است خود را عالم مىپندارد، اگر هم کسى بخواهد او را از جهلش بیدار کند گوش شنوایى ندارد، به همین دلیل چنین شخصى در جهل مرکبش ابدالدهر مىماند.
اگر طرف خطاب جاهل بسیط باشد یعنى کسى که مىداند که نمىداند و در عین حال حاضر به پذیرش حق باشد، هدایت او بسیار آسان است. هنگامى حجاب بر دل مىافتد و مهر بر قلب نهاده مىشود که جهل به صورت مرکب آمیخته با روح عدم تسلیم گردد.
در این جا شعر لطیفى از بعضى از شعراى عرب در بعضى از تفاسیر نقل شده است:
قَالَ حِمارُ الْحَکِیْمِ یَوْماً لَوْ أَنْصَفُونى لَکُنْتُ أَرْکَبُ!
لاَِنَّنِى جاهِلٌ بَسِیْطٌ وَ صاحِبِى جاهِلٌ مُرَکَّبُ!
«روزى الاغ آن مرد دانشمند (مغرور و منحرف) چنین گفت: اگر در حق من انصاف دهند من باید سوار شوم!
چرا که من جاهل بسیطم در حالى که صاحب من جاهل مرکب است!» (23)
قسمت دوّم از این آیه اشاره به گروهى از غافلان مىکند که بر اثر جهل و غفلت و لجاجت، فرمان عذاب الهى درباره آنها صادر شده و قابل هدایت نیستند.
سپس قرآن ترسیم عجیبى از حجابهایى که اطراف عقل آنها را احاطه کرده دارد، مىفرماید: ما در گردن آنها غلهایى قرار داده ایم که تا چانهها ادامه دارد و سرهایشان را بالا نگه مىدارد و در پیش روى آنها سدّى قرار دادیم و در پشت سرشان سدّى و چشمانشان را پوشاندهایم ولذا نمىبینند.
سدّهاى پیش رو و پشت سر، اشاره به حجابهایى است که آنها را از مشاهده آیات آفاقى و آثار خدا در پهنه هستى باز مىدارد.
غلهائى که بر گردنشان است و سرشان را به بالا نگه مىدارد شاید اشاره به محرومیت آنها از مشاهده آیات انفسى و نشانههاى خدا در وجود خودشان است و از آن بدتر این که بر چشمهایشان پرده افتاده، پرده اى از جهل و غرور و غفلت.
بدیهى است با این همه حجابها چه انذارشان بکنند و چه نکنند، چه آیات قرآن را از لبهاى پاک محمّد (صلى الله علیه وآله) بشنوند یا نشنوند، هرگز هدایت نخواهند شد. آنها نه تنها اسیر یک زنجیر که اسیر زنجیرها و زندانها هستند. (توجّه داشته باشید که « اغلال » جمع است) بعضى از مفسّران سدهاى پیش رو را اشاره به موانعى مىدانند که آنها را از هدایت نظرى و استدلالى محروم مىکند و سدّهاى پشت سر را به موانعى که آنها را از بازگشت به هدایت فطرى باز مىدارد. (24)
حجاب جهل در احادیث اسلامى
1. در حدیثى از امیرمؤمنان على (علیه السلام) مىخوانیم که درباره جاهل فرمود: «اَلْجاهِلُ مَیِّتٌ بَیْنَ الأَحْیاءِ»: «جاهل مردهاى است در میان زندگان.» (25)
2. در جاى دیگر فرمود: «اَلْحُمْقُ مِنْ ثِمارِ الْجَهْلِ»: «حماقت از میوههاى جهالت است.» (26)
روشن است همانگونه که مرده درک و احساس ندارد، از جاهل لجوج و بى خبر نیز نمىتوان انتظار فهم حقیقى داشت.
3. افراد جاهل مرکب لجوج آن چنان هستند که حتى بر عالمان واقعى خرده مىگیرند. نه تنها خود را گمراه نمىدانند، بلکه آنها را گمراه مىشمرند، لذا در حدیثى از امام موسى بن جعفر (علیه السلام) آمده است: «تَعَجُّبُ الْجاهِلِ مِنَ الْعاقِلِ اَکْثَرُ مِنْ تَعَجُّبِ الْعاقِلِ مِنَ الْجاهِلْ»: «تعجّب جاهل از عاقل بیشتر است از تعجّب عاقل از جاهل». (27)
4. این سخن را با حدیثى از امیرمؤمنان(علیه السلام) پایان مىدهیم; فرمود: «اِنَّ قُلُوبَ الْجُهّالِ تَسْتَفِزُّها الأَطْماعُ وَتَرْتَهِنُهَا الْمُنى وَ تَسْتَغْلِقُها الْخَدایعُ»: «دلهاى جاهلان را طمعها به حرکت در مىآورد، آرزوها آن را در گرو خویش مىگیرد و خدعهها و نیرنگها آن را به خود مربوط مىسازد.» (28)
و جاى تعجّب نیست چنین دلى از درک حقیقت محجوب باشد.
5. حجاب نفاق
1. (یُخَادِعُونَ اللهَ وَالَّذِینَ ءَامَنُوا وَمَا یَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنفُسَهُمْ وَمَا یَشْعُرُونَ فِى قُلُوبِهِمْ مَّرَضٌ فَزَادَهُمُ اللهُ مَرَضاً وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمُ بِمَا کَانُوا یَکْذِبُونَ) (29)
2. (مَثَلُهُمْ کَمَثَلِ الَّذِى اسْتَوْقَدَ نَاراً فَلَمَّآ أَضَآءَتْ مَا حَوْلَهُ ذَهَبَ اللهُ بِنُورِهِمْ وَتَرَکَهُمْ فِى ظُلُمَات لاَّ یُبْصِرُونَ صُمٌّ بُکْمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لاَ یَرْجِعُونَ) (30)
3. (إِذْ یَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِینَ فِى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ غَرَّ هَؤُلاَءِ دِینُهُمْ وَمَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللهِ فَإِنَّ اللهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ) (31)
4. (وَإِذْ یَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِینَ فِى قُلُوبِهِمْ مَّرَضٌ مَّا وَعَدَنَا اللهُ وَرَسُولُهُ إِلاَّ غُرُوراً) (32)
ترجمه
1. «(به گمان خود) خدا و مؤمنان را فریب مىدهند، در حالى که جز خودشان را فریب نمىدهند، ولى نمىفهمند. ـ در دلهاى آنان یک نوع بیمارى است، خداوند بر بیمارى آنان افزوده و به خاطر دروغهایى که مىگفتند، عذاب دردناکى در انتظار آنها است.»
2. «آنان (منافقان) همانند کسانى هستند که آتشى افروختهاند (تا از تاریکى وحشتناک رهایى یابند)، ولى همین که آتش اطرافشان را روشن ساخت، خداوند روشنایى آنها را گرفته و در تاریکىها رهایشان مىسازد، در حالى که (چیزى را) نمىبینند. ـ آنها کر و لال و کورند، لذا (از راه خطا) باز نمىگردند!»
3. «و هنگامى را که منافقان، و بیمار دلان مىگفتند: 'این گروه (مسلمانان) را دینشان مغرور ساخته است.'(آنها نمىدانستند که) هر کس بر خدا توکّل کند، (پیروز مى گردد;) خداوند توانا و حکیم است.»
4. «و (نیز به خاطر آورید) زمانى را که منافقان و بیماردلان مىگفتند: 'خدا و پیامبرش جز وعدههاى دروغین به ما ندادهاند.'»
تفسیر و جمعبندى
منافقان کوردل!
در اوایل سوره بقره، سیزده آیه پیرامون منافقان بحث مىکند و با تعبیرات بسیار گویا ترسیم دقیقى از نفاق و منافقان دارد. نخستین آیه مورد بحث در زمره این آیات است.
قرآن در این آیه مىفرماید: «(به گمان خود) خدا و مؤمنان را فریب مىدهند، در حالى که جز خودشان را فریب نمىدهند، ولى نمىفهمند چرا که روح نفاق پردهاى بر فهم و درک آنها انداخته است،» سپس مىافزاید: «در دل آنان یک نوع بیمارى است، خداوند بر بیمارى آنان افزوده و به خاطر دروغهایى که مىگفتند، عذاب دردناکى در انتظار آنها است.»
مسلّماً مراد از این بیمارى همان بیمارى نفاق است که بر دل آنها مسلّط شده و مىدانیم یک انسان بیمار نه فکر او خوب قضاوت مىکند ـ چرا که عقل سالم در بدن سالم است ـ و نه حتى حواس ظاهر او و لذا بسیار مىشود لذیذترین غذاها در ذائقه بیماران تلخ و بد مزّه است و گاه اشیاى بد طعم در ذائقه آنها لذیذ است.
دوّمین آیه، منافقان را به کسى تشبیه مىکند که در میان انبوه تاریکى، در یک شب ظلمانى گرفتار شده، مختصر آتشى بر مى افروزد تا کمى اطراف خود را ببیند و گام بردارد، امّا ناگهان تند بادى ميوزد، و همان مختصر نور را خاموش مىکند و باز آنها را در ظلمات فرو مىبرد. آنها نمىتوانند ببینند و نه بشنوند و حتى زبان آنها نیز از کار مىافتد و راهى به سوى بازگشت نیز ندارند.
منظور از این نور شاید همان ایمان ظاهرى است که ابراز مىکنند و در پناه آن کمى اطراف خود را روشن مىسازند و جان و مالشان در پناه حمایت اسلام محفوظ مىماند.
یا این که منظور روشنایى نور فطرت است که در آغاز در قلوب همه جاى دارد، منافقان نیز در آغاز از این نور بهره مختصرى مىگیرند، ولى چیزى نمىگذرد که تندباد نفاق آن را زیر انبوهى از خاکها مىپوشاند و یا آن را به کلّى خاموش مىکند.
در آیه سوّم و چهارم باز سخن از منافقان بیمار دل است و به قرینه آیات گذشته به نظر مىرسد که تعبیر (وَالَّذِینَ فِى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ) از قبیل عطف تفسیرى است و بیماردلان همان منافقاناند و منافقان همان بیماردلاناند (33) منتها آیه سوّم به موضع گیرىهاى آنها در جنگ بدر و آیه چهارم به موضعگیرى آنها در جنگ احزاب اشاره مىکند، با این تفاوت که منافقان در جنگ بدر در صفوف لشکر شرک بودند، زیرا مشرکان در آن زمان نیروى مسلّط محسوب مىشدند و در جنگ احزاب در صفوف مسلمین قرار داشتند.
آنها مىگفتند: «این مسلمانان به آیین خود مغرور شدهاند و با این گروه اندک و اسلحه ناچیز به گمان پیروزى، یا به خیال شهادت، در این صحنه خطرناک که پایاناش مرگ است گام نهادهاند!»
البتّه آنها بر اثر بیمارى دل قادر بر درک صحیح نبودند و عوامل حقیقى پیروزى را که ایمان و استقامت و پایمردى که مولود ایمان است را، نمىشناختند، و نمىدانستند کسى که بر خدا توکّل کند خداوند قادر متعال یار او است. گواه این سخن آن است که در تاریخ آمده است که بعضى از مسلمانان بعد از پذیرفتن اسلام همچنان در مکه ماندند و حاضر به هجرت نشدند و عجیبتر این که وقتى لشکریان قریش به سوى میدان بدر حرکت کردند، در میان صفوف آنها جاى گرفتند و با خود مىگفتند: «ما به سوى میدان نبرد پیش مىرویم اگر لشکر محمّد (علیه السلام) در فزونى بود به او مىپیوندیم و اگر آنها در اقلیّت و لشکر قریش در اکثریت بود در میان آنها مىمانیم». (34)
آیا نفاق مفهومى جز این مىتواند داشته باشد؟ اگر اینها منافق نبودند چه کسانى منافقاند؟
این قماش افراد در جنگ احزاب که اسلام در مدینه قوّت گرفته بود در صفوف مسلمانان جاى داشتند، امّا هنگامى که لشگر احزاب مدینه را سخت محاصره کرد و انبوه و کثرت آنها را با چشم خود مشاهده کردند سخت متزلزل گشتند و با صراحت گفتند: خدا و رسولش جز وعدههاى دروغین به ما ندادهاند.
این همان حجاب نفاق بود که به آنها اجازه درک حق را نمىداد، با این که بارها آزموده بودند که پیروزى به کثرت نفرات نیست، پیروزى در سایه ایمان و استقامت زاییده از ایمان است.
سؤال
در این جا این سئوال مطرح است که چگونه نفاق حجابى در مقابل درک حقیقت مىشود؟
پاسخ
این سؤال را با توجّه به یک نکته مىتوان پاسخ داد و آن این که: روح نفاق سبب مىشود که انسان با هر دسته و گروه هم صدا گردد و در هر محیطى به رنگ آن محیط در آید و با هر جریانى حرکت کند، در نتیجه اصالت و استقلال فکر و روح خود را از دست دهد. روشن است چنین انسانى همیشه مطابق گروهى فکر مىکند که با آنها هم صدا است و دائماً تغییر فکر و روش مىدهد و تعجّب نیست که انسانى با این اوصاف قدرت بر قضاوت صحیح نداشته باشد.
در بعضى از تفاسیر آمده است که تعبیر به بیمارى قلب در این گونه موارد به خاطر آن است که اثر ویژه قلب (عقل) معرفت الله و عبودیت او است. هرگاه در قلب انسان صفاتى به وجود آید که مانع از این آثار گردد، بیمارى دل محسوب مىشود (چرا که آن را از اثر ویژهاش بازداشته و حجابى شده است.) (35)
لذا در سوره منافقون نیز آمده است که مىفرماید: (وَلَکِنَّ الْمُنَافِقِینَ لاَ یَفْقَهُونَ): «ولى منافقان نمىفهمند» (36)
در حدیثى از امام باقر(علیه السلام) آمده است که فرمود: «اِنَّ الْقُلُوبَ أرْبَعَةٌ: قَلْبٌ فِیْهِ نِفاقٌ وَ أَیمانٌ وَ قَلْبٌ مَنْکُوسٌ وَ قَلْبٌ مَطُْبوعٌ وَ قَلْبٌ أَزْهَرُ أَجَرَدُ. فَقُلتُ مَا الأَزْهَرْ؟ قالَ: فِیْهِ کَهَیْئَةِ السِّراجِ فَأمّا الْمَطُْبوعُ فَقَلْبُ الْمنافِقِ، و أَمّا الأَزْهَرُ فَقَلْبُ الْمُؤْمِنِ اِنْ أَعْطاهُ شَکَرَ وَ اِنْ ابْتَلاهُ صَبَرَ وَ أَمّا الْمَنْکُوسُ فَقَلْبُ الْمُشْرِکِ»: «دل ها بر چهار گونه است: قلبى که در آن نفاق و ایمان است، و قلب وارونه، و قلبى که بر آن مهر نهاده شده، و قلب نورانى پاک».
راوى مى گوید: سؤال کردم قلب نورانى چیست؟ فرمود: «در آن حقیقتى است که مانند چراغ مى درخشد!» «امّا قلبى که مهر بر آن نهاده شده قلب منافق است و امّا قلب نورانى قلب مؤمن مىباشد، اگر خدا به او نعمتى دهد شکر مىگوید و اگر مصیبتى به او برسد صابر و شکیبا است و امّا قلب وارونه قلب مشرک است». (37)
این سخن را با حدیثى از امیرمؤمنان (علیه السلام) پایان مىدهیم; آن جا که فرمود: «وَالنِّفاقُ عَلَى أَرْبَعِ دَعائم: عَلَى الْهَوَى وَالْهُوَیْنا وَالْحَفِیْضةِ وَالطَّمَعِ»: «سرچشمه نفاق یکى از چهار چیز است: هواپرستى، تهاون و سستى در امر دین، غضب و طمع.» (38)
مى دانیم هریک از این امور چهارگانه خود حجابى است ضخیم در برابر دیدگاه عقل انسان.
6. حجاب تعصّب و لجاجت
1. (وَمِنْهُمْ مَّنْ یَسْتَمِعُ إِلَیْکَ وَجَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَفِى آذَانِهِمْ وَقْراً وَإِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَة لاَّ یُؤْمِنُوا بِهَا حَتَّى إِذَا جَاءُوکَ یُجَادِلُونَکَ یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هَذَا إِلاَّ أَسَاطِیرُ الاَْوَّلِینَ) (39)
2. (وَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنَا بَیْنَکَ وَبَیْنَ الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ بِالاْخِرَةِ حِجَاباً مَّسْتُوراً وَجَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَفِى آذَانِهِمْ وَقْراً وَ إِذَا ذَکَرْتَ رَبَّکَ فِى الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلَى أَدْبَارِهِمْ نُفُوراً) (40)
3. (فَإِنَّکَ لاَ تُسْمِعُ الْمَوْتَى وَلاَ تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاءَ إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِینَ وَمَا أَنْتَ بِهَادِ الْعُمْىِ عَنْ ضَلاَلَتِهِمْ إِنْ تُسْمِعُ إِلاَّ مَنْ یُؤْمِنُ بِآیَاتِنَا فَهُمْ مُّسْلِمُونَ) ( 41)
4. (وَلَقَدْ ضَرَبْنَا لِلنَّاسِ فِى هَذَا الْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَل وَلَئِنْ جِئْتَهُمْ بِآیَة لَّیَقُولَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ مُبْطِلُونَ کَذَلِکَ یَطْبَعُ اللهُ عَلَى قُلُوبِ الَّذِینَ لاَ یَعْلَمُونَ) (42)
5. (وَقَالُوا قُلُوبُنَا فِى أَکِنَّة مِّمَّا تَدْعُونَا إِلَیْهِ وَفِى آذَانِنَا وَقْرٌ وَمِنْ بَیْنِنَا وَبَیْنِکَ حِجَابٌ فَاعْمَلْ إِنَّنَا عَامِلُونَ) (43)
ترجمه:
1. «پاره اى از آنها به (سخنان) تو، گوش فرا مىدهند، ولى بر دلهاى آنان پردهها افکندهایم تا آن را نفهمند و در گوشهاى آنها، سنگینى قرار دادهایم. و اگر هر نشانهاى را ببینند، ایمان نمىآورند، تا آن جا که وقتى به سراغ تو مىآیند با تو مجادله مىکنند و کافران مىگویند: 'اینها فقط افسانههاى پیشینیان است'.»
2. «و هنگامى که قرآن مىخوانى، میان تو و آنها که به آخرت ایمان نمىآورند، حجاب ناپیدایى قرار مىدهیم ـ و بر دلهایشان (به سبب بى ایمانى و لجاجت) پوششهایى مىنهیم، تا آن را نفهمند و در گوشهایشان سنگینى قرار مىدهیم. ـ و هنگامى که پروردگارت را در قرآن به یگانگى یاد مىکنى، آنها با حال نفرت پشت مىکنند و از توروى بر مىگردانند.»
3. «به یقین تو نمىتوانى صداى خود رابه گوش مردگان برسانى و نه سخنت را به گوش کران هنگامى که روى برگردانند و دور شوند. ـ و (نیز) نمىتوانى نابینایان را از گمراهیشان هدایت کنى، تو تنها مىتوانى سخنت را به گوش کسانى برسانى که آماده پذیرش ایمان به آیات ما هستند و (در برابر حق) تسلیماند.»
4. «ما براى مردم در این قرآن از هر چیز نمونهاى آوردیم (و هر گونه معارف در آن جمع است) و اگر معجزهاى براى آنان بیاورى، کافران مىگویند: 'شما اهل باطلید (و اینها سحر است).' ـ این گونه خداوند بر دلهاى آنان که آگاهى ندارند مُهر مىنهد.»
5. «آنها گفتند: 'دلهاى ما نسبت به آنچه ما را به آن دعوت مىکنى در پوششهایى قرار گرفته و در گوشهاى ما سنگینى است و میان ما و تو (گویا) حجابى وجود دارد، پس تو کار خود را انجام بده و ما هم کار خود را انجام مىدهیم.»
تفسیر و جمع بندى
مردههاى متحرّک!
در شأن نزول نخستین آیه مورد بحث چنین آمده است که گروهى از سران مشرکان قریش مانند ابوسفیان و ولید بن مغیره و ابوجهل و جمعى دیگر خدمت رسول خدا آمدند و به سخنان او گوش فرا دادند. سپس رو به نضر بن حارث که در جمع آنها حاضر بود کردند ـ نضر بن حارث مرد تاجرى بود که به ایران سفر مىکرد و از داستانهاى قدیم ایرانیان اطلاع فراوان داشت ـ و گفتند: محمد (صلى الله علیه وآله) چه مىگوید؟ گفت: من نمىدانم چه مىگوید، ولى مىبینم لبهاى خود را تکان مىدهد، و همان افسانههاى پیشینیان را که من براى شما بازگو مىکردم بیان مىکند. سپس ابوسفیان گفت: من بعضى از سخنان او را حق نمىبینم، ابوجهل گفت: ابدا.
در این جا آیه فوق نازل شد (44) و با صراحت گفت: که بر دلهاى این لجوجان متعصّب و خود خواه پرده افتاده است. گوشهایشان سنگین و عقلهایشان قادر به درک حقیقت نیست، لذا پیوسته به جدال با تو بر مىخیزند، جدالى از سر لجاجت و خودخواهى و غرور.
بعضى از مفسّران در تفسیر این آیه که چگونه خداوند مىفرماید: «ما بر دلهاى آنها پوشش و پردهاى قرار دادیم» گفتهاند: منظور این است که اصرار و لجاجت آنها بر کفر و عداوت نسبت به حق همانند پردهاى بود که مانع از ایمان مىگردید. (45)
در دوّمین آیه سخن از حجابى است که میان پیامبر (صلى الله علیه وآله) و گروهى از کفار قرار داشت، به هنگامى که او مشغول تلاوت قرآن مىشد.
بعضى گفتهاند منظور این است که واقعاً خداوند پردهاى میان حضرتش و آنان ایجاد مىکرد به گونهاى که او را نمىدیدند. ولى با توجّه به آیاتى که در ادامه همین مطلب در همین سوره اسراء آمده است به خوبى روشن مىشود که این حجاب و پرده چیزى جز حجاب لجاجت و تعصّب و غرور و جهل و نادانى نبوده است که حقایق قرآن را از دیدگاه فکر و عقل آنها مکتوم مىداشت و به آنها اجازه نمىداد آن را به خوبى درک کنند.
شاهد این سخن این است که در همین آیات مىخوانیم: «و هنگامى که پروردگارت را به یگانگى یاد مىکنى آنها با حال نفرت پشت مىکنند و از تو روى بر مىگردانند.» از این تعبیر معلوم مىشود که نخست کمى با سخنان حضرتش گوش فرا مىدادند بى آن که لجاجت به آنها اجازه درک آن را دهد سپس وقتى سخن از توحید به میان مىآمد پا به فرار مىگذاشتند (وَلَّوْا عَلَى أَدْبَارِهِمْ نُفُوراً).
در ادامه همین آیات در همان سوره تعبیرات دیگرى دیده مىشود که همه حاکى از روح لجاجت و عناد آنها است. آیا با این حال ممکن است کسى حقیقتى را درک کند؟
در سوّمین آیه پیامبر را مخاطب ساخته مىفرماید: سخنان تو به گوش مردگان و همچنین کران به هنگامى که فرار مىکنند نمىرسد. کوران را نیز نمىتوانى از گمراهى نجات دهى، گوش شنوا براى سخنان تو تنها گوش کسانى است که در برابر حق تسلیماند (یعنى قلب و جانشان تشنه حق است، این قلوب همچون زمینهاى مستعد و آمادهاى است که در برابر تابش آفتاب و قطرات حیات بخش باران قرار گرفته، بذرهاى معرفت به سرعت در آن نمو مىکند، امّا قلبهایى که انواع حجابهاى تعصّب و جهل و لجاجت بر آن افتاده از این حقایق محروماند). (46)
در قسمت چهارم از این آیات نیز سخن از کسانى است که سرسختانه در مقابل پیامبر (صلى الله علیه وآله) قیام کرده و هرچه مىشنیدند به مخالفت بر مىخاستند و مىگفتند: شما فقط اهل باطلاید، و اینها همه سحر و جادو و افسانههاى پیشین است که هیچ سخن حقّى در آن یافت نمىشود!
قرآن مىفرماید: بر دل هاى این جاهلان مهر نهاده شده و لذا چیزى از این کتاب آسمانى که منبع حقایق است عایدشان نمىشود. این آیه ضمناً رابطه جهل و لجاجت را روشن مىسازد.
در پنجمین و آخرین آیه مورد بحث نمونه اَتَمِّ لجاجت مخالفان منعکس است. تا به حال آنچه گفته مىشد از سوى خدا با پیامبرش بود. در این جا از قول خود آنها است که اعتراف مىکنند قلبهاى ما در زیر پوششها قرار گرفته و گوشهاى ما سنگین است و میان ما و تو حجاب است، ما هرگز تسلیم سخنان تو نخواهیم شد، تو به دنبال عمل خود باش و ما هم دنبال عمل خویش هستیم.
این تعبیرات به خوبى نشان مىدهد که عامل اصلى پوششها و حجابها و سنگینى گوش آنها چه بوده است؟ تعبیراتى است که تعصّب و لجاجت از آن مىبارد و سرچشمه اصلى بدبختى آنها را روشن مىسازد.
ضمناً «تعصب» از مادّه «عصب» در اصل به معناى پىهایى است که عضلات را به یکدیگر و یا به استخوانها متّصل مىکند و وسیله انتقال فرمان مغز به آنها است و از آن جا که ساختمان محکم و شدیدى دارد به معناى شدّت و استحکام به کار رفته است و «یوم عصیب» به معناى روز شدید و سخت است، به همین جهت به حالت وابستگى شدید به چیزى «تعصب» اطلاق شده است و «عُصبه» (بر وزن أسوه) به معناى گروهى از مردان (نیرومند) است که کمتر از ده نفر نباشند، و «عَصَبه» (بر وزن قَصَبه) به معناى خویشاوندان مرد از سوى پدر است. (47)
«لجاجت» از مادّه «لجّ» به معناى اصرار بىجا درباره چیزى و عدم انصراف از آن است. «لُجَّه» (بر وزن حُجّه) به معناى حرکت امواج دریا و یا امواج تاریک شب است و «بَحْر لجُىّ» به معناى دریاى عظیم و متلاطم است و «تَلَجْلُج» در کلام به معناى لکنت و یا تکرار آن و یا آمیختن صداها به یکدیگر است. (48)
نتیجه: تعصب و لجاجت در حقیقت لازم و ملزوم یکدیگرند، زیرا وابستگى به چیزى انسان را وادار مىکند که در مورد آن اصرار ورزد و پافشارى کند و دفاع بى قید و شرط نماید.
البتّه گاهى «تعصّب» به معناى وابستگى به امر حق، استعمال مىشود ولى غالباً در مورد وابستگى به باطل است.
سرچشمه لجاجت و تعصّب هر چه باشد غالباً جهل و کوتاه فکرى آمیخته با آن است، چرا که دارنده آن چنین مىپندارد که اگر دست از عقیده خود بر دارد همه چیز را از دست مىدهد، یا شخصیت او را در هم مىشکند.
گاه سرچشمه آن تکبّر و خودخواهى است به طورى که حاضر نیست در مقابل حق خضوع کند و گاه عوامل دیگر.
تعصّب و لجاجت حجاب ضخیمى در مقابل دیدگان عقل انسانها فرو مىکشد و به آنها اجازه نمىدهد واقعیّتها را ببینند. افرادى را مىبینیم که به هیچ قیمت حاضر نیستند از عقیده و حرف خود دست بردارند، هرچند دلایل قطعى بر بطلان آن اقامه شود و به اصطلاح اگر با هزار و یک دلیل ثابت کنیم مرغ دو پا دارد باز مىگویند فقط یک پا دارد! و اگر دستشان را بگیریم و مقابل آفتاب بریم چشم خود را مىبندند و مىگویند شب است!
آیات فوق به خوبى این حقیقت را منعکس کرده و این گونه افراد را کوران و کران و گاه مردگان، معرّفى مىکند و گاه مىگوید: بر دل هاى آنها مهر نهاده شده و در محفظهاى قرار گرفته و از هر سو بسته شده است.
در روایات اسلامى نیز روى این معنا تکیه بسیار شده تا آن جا که امیرمؤمنان (علیه السلام) مىفرماید: «اَللَّجُوجُ لا رَأْىَ لَهُ»: «افراد لجوج نظر صائبى ندارند». (49)
در جاى دیگر مىفرماید: «اَللَّجاجُ یُفْسِدُ الرَّأْىَ»: «لجاجت نظر صائب را از میان مىبرد.» (50)
یا مىفرماید: «لَیْسَ لِلِلَّجُوج تَدْبیْرٌ»: «لجوج تدبیرى ندارد.» (51)
همچنین امیرمؤمنان (علیه السلام) در خطبه قاصعه مىفرماید: «فَاللهَ اللهَ فِى کِبْرِ الْحَمِیَّةِ وَ فَخْرِ الْجاهِلِیَّةِ فَاِنَّهُ مَلاقِحُ الشَّنَئانِ، وَمَنافِخُ الشَّیْطانِ، اَلَّتِى خَدَعَ بِهَا اْلأُمَمَ الْماضِیَةَ وَالْقُرُونَ الخالِیَةَ حَتّى أَعْنَقُوا فِى حَنادِسِ جَهَالَتِهِ وَ مَهاوِى ضَلالَتِه»: «شما را به خدا سوگند از کبر و نخوت تعصّب و تفاخر جاهلى بر حذر باشید که مرکز پرورش کینه و بغض و کانون وسوسههاى شیطان است، که ملتهاى پیشین و امت هاى قرون گذشته را با آن فریفته است تا آن جا که در تاریکىهاى جهالت فرو رفتند و در گودالهاى هلاکت سقوط کردند.» (52)
این سخن را با کلام دیگرى از همان امام بزرگوار پایان مىدهیم که در نامه خود به گروهى از اهل شهرهاى مختلف در گزارش ماجراى صفین چنین نوشت: «مَنْ لَجَّ وَتَمادَى فَهُوَ الرّاکِسُ الَّذِى رانَ اللهُ عَلَى قَلْبِهِ وَ صارَتْ دائِرَةُ السَّوْءِ عَلى رَأْسِهِ»: «کسى که (در امور باطل) لجاجت و پافشارى کند پیمانشکنى است که خدا زنگار بر قلبش نهاده و حکومت خود کامگان بر سر او سایه انداخته است.» (53)
البتّه همان گونه که گفته شد اصرار و پافشارى بر حق، تعصّب نیست و اگر آن را تعصّب نام گذاریم تعصّب ممدوح است. لذا در حدیثى از امام على بن الحسین (علیه السلام) آمده است: وقتى از مفهوم «عصبیّت» از آن حضرت سؤال کردند، فرمودند: «اَلْعَصَبِیَّةُ الَّتِى یَأْثِمُ عَلَیْها صاحِبُها أَنْ یَرَى الرَّجُلُ شِرارَ قَومِهِ خَیْراً مِنْ خِیار قَوم آخَریْنَ، وَلَیْسَ مِنَ الْعصَبِیَّةِ أَنْ یُحِبَّ الرَّجُلُ قَوْمَهُ وَلکِنْ مِنَ الْعَصَبِیَّةِ أَنْ یُعِیْنَ قَوْمَهُ عَلى الظُّلْمِ»: «عصبیتى که انسان به خاطر آن گناه مىکند این است که بدان قوم خود را بهتر از نیکان اقوام دیگر بداند ولى این عصبیّت نیست که انسان قوم خود را دوست دارد عصبیّت این است که آنها را اعانت بر ظلم کند.» (54)
7. حجاب تقلید کورکورانه
قبلا به این آیات گوش جان فرا مىدهیم:
1. (قَالُوا سَوَاءٌ عَلَیْنَا أَوَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَکُنْ مِّنَ الْوَاعِظِینَ إِنْ هَذَا إِلاَّ خُلُقُ الاَْوَّلِینَ وَمَا نَحْنُ بِمُعَذَّبِینَ) (55)
2. (وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ تَعَالَوْا إِلَى مَا أَنزَلَ اللهُ وَإِلَى الرَّسُولِ قَالُوا حَسْبُنَا مَا وَجَدْنَا عَلَیْهِ آبَاءَنَا أَوَلَوْ کَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ یَعْلَمُونَ شَیْئاً وَلاَ یَهْتَدُونَ) (56)
3. (وَإِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً قَالُوا وَجَدْنَا عَلَیْهَا آبَاءَنَا وَاللهُ أَمَرَنَا بِهَا قُلْ إِنَّ اللهَ لاَ یَأْمُرُ بِالْفَحْشَاءِ أَتَقُولُونَ عَلَى اللهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ) (57)
4. (وَإِذَا قِیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنزَلَ اللهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا وَجَدْنَا عَلَیْهِ آبَاءَنَا أَوَلَوْ کَانَ الشَّیْطَانُ یَدْعُوهُمْ إِلَى عَذَابِ السَّعِیرِ) (58)
5. (وَکَذَلِکَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ فِى قَرْیَة مِّنْ نَّذِیر إِلاَّ قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَى أُمَّة وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِمْ مُّقْتَدُونَ) (59)
ترجمه
1. «(قوم عاد) گفتند: «براى ما تفاوت نمىکند، چه ما را اندرز دهى یا ندهى; (ما به تو ایمان نمىآوریم) این همان روش و اخلاق پیشینیان است و ما هرگز مجازات نخواهیم شد»
2. «هنگامى که به آنها گفته شود: 'به سوى آنچه خدا نازل کرده و به سوى پیامبر بیایید.'، مىگویند: 'آنچه پدران خود را بر آن یافتهایم، ما را بس است.'; آیا اگر پدران آنها چیزى نمىدانستند و هدایت نیافته بودند (باز هم باید از آنها پیروى کنند)؟!»
3. «و هنگامى که کار زشتى انجام مىدهند مىگویند: 'پدران خود را بر این (عمل) یافتیم و خداوند ما را به آن فرمان داده است.' بگو: 'خداوند (هرگز) به کار زشت فرمان نمىدهد. آیا چیزى به خدا نسبت مىدهید که نمىدانید؟!»
4. «و هنگامى که به آنان گفته شود: 'از آنچه خدا نازل کرده پیروى کنید.'، مىگویند: 'نه، بلکه ما از چیزى پیروى مىکنیم که پدران خود را بر آن یافتیم.' آیا حتّى اگر شیطان آنان را دعوت به عذاب آتش فروزان کند (باز هم تبعیّت مىکنند)؟!»
5. «و این گونه در هیچ شهر و دیارى پیش از تو، انذارکنندهاى نفرستادیم مگر این که ثروتمندان مست و مغرور آن گفتند: 'ما پدران خود را بر آیینى یافتیم و به آثار آنان اقتدا مىکنیم.»
شرح مفردات
گرچه واژه «تقلید» در آیات فوق به کار نرفته است بلکه به جاى آن « اِقْتِداء» یا «اِهْتِداء» به آثار پیشینیان و نیاکان، یا اتباع از پدران و مانند آن به کار رفته است، ولى بد نیست که مفهوم این کلمه نیز دقیقاً روشن شود.
این واژه از مادّه «قَلْد» (بر وزن قند) است، در اصل طبق گفته راغب در مفردات به معناى تابیدن طناب است و «قلاده» را از این جهت قلاده گویند که رشته تابیدهاى است که در گردن مىنهند و «قلائد» جمع «قلاده» در آیات قرآن به معناى چهار پایانى است که براى قربانى در مراسم حج چیزى به گردنشان مىآویختند تا شناخته شوند; (60) و پیروى از دیگرى را از این نظر «تقلید» مىنامند که سخن او را همچون قلاّدهاى بر گردن خویش مىنهند و یا مسؤولیت را همچون قلادهاى بر گردن کسى مىنهند که از او پیروى مىکنند.
امّا «مَقالِیْد» به گفته بسیارى از لغویین جمع «مقلید» یا «مِقْلَد» (بر وزن مِحنت) است. (زمخشرى در کشّاف مىگوید: این واژه مفردى از جنس خود ندارد.)
«مقلید» و اقلید» هر دو به معناى کلید است. حتى بعضى از ارباب لغت مانند ابن منظور در لسانالعرب نقل مىکند که اصل آن از کلید فارسى گرفته شده و در عربى نیز به همین معنا استعمال مىشود. «مقالید» به معناى خزاین نیز به کار مىرود از این جهت که خزاین را قفل مىکنند و جز با در دست داشتن کلید راهى به آن نیست.
بنابراین «مقالید» ارتباطى با مادّه «تقلید» و «قلاده» ندارد. (61)
ولى این احتمال وجود دارد که هر دو به یک مادّه باز گردد، زیرا کلید را بسیارى از مردم در رشتهاى مىکنند و آن را به گردن خویش مىآویزند. (62)
به هر حال این پیروى از دیگران که نامش تقلید است، گاه مذموم است و گاه ممدوح و مطلوب که شرح آن به خواست خدا در پایان همین بحث خواهد آمد و در این جا منظور همان قسم مذموم است که از آن تعبیر به تقلید کورکورانه مىکنیم.
تفسیر و جمعبندى
خلق را تقلیدشان بر باد داد!
در نخستین قسمت از آیات فوق به قسمتى از سخنان قوم عاد برخورد مىکنیم که در مقابل پیامبر دلسوز و مهربانشان هود (علیه السلام) بیان داشتند. آنها در پاسخ دعوت هود (علیه السلام) به توحید و ترک ظلم و ستم و تجمّل پرستى گفتند: براى ما هیچ تفاوت نمىکند، چه ما را اَندرز دهى و چه ندهى، ما هرگز به تو ایمان نمىآوریم. این کارها را که مىبینى اعم از بتپرستى و غیر آن روش و اخلاق پیشینیان ما است و ما به خاطر سخنان تو دست از آنها بر نمىداریم و برخلاف آنچه تو خیال مىکنى ما هرگز از سوى خدا مجازات نخواهیم شد!
به این ترتیب نفوذ ناپذیرى خود را در مقابل سخنان منطقى این پیامبر بزرگ آشکار ساختند چرا که حجاب تقلید به آنها اجازه نمىداد واقعیّتها را ببینند.
در دوّمین آیه حال مشرکان عرب بازگو شده که وقتى به آنها گفته مىشد به سوى آنچه خدا نازل کرده بیایید و دست از بتها و بدعتهاى خود درباره تحریم بسیارى از حیوانات حلال بردارید، آنها مىگفتند: همین سنّتهاى نیاکان، ما را کافى است، ما نیاز به هیچ هدایت دیگرى نداریم، نه آیات قرآن و نه غیر آن!
ولى قرآن براى بیدار کردن آنها از این خواب غفلت و پاره کردن حجاب تقلید، مىفرماید: «مگر نه چنین است که پدران آنها چیزى نمىدانستند و هدایت نیافته بودند؟» آیا تقلید و پیروى بىقید و شرط از جاهل و گمراه جایز است؟
در سوّمین آیه باز اشاره به مشرکان عرب (یا جمعى از انسان هاى شیطان صفت) مىکند که وقتى عمل زشت و قبیحى را انجام مىدهند اگر از دلیل آن سؤال شود جوابى جز این ندارند که بگویند: «این راه و رسم پدران ما است» به همین نیز قناعت نمىکنند، بلکه گاه مىگویند: «خدا نیز ما را به همین دستور داده است»: (وَاللهُ أَمَرَنَا بِهَا).
قرآن بلافاصله این تهمت بزرگ را نفى مىکند و مىفرماید:
«خداوند هرگز به کار زشت فرمان نمىدهد. آیا چیزى به خدا نسبت مىدهید که نمىدانید؟»
در این که منظور از «فحشا» (کار زشت و قبیح) در این آیه چیست؟ بسیارى از مفسّران گفتهاند اشاره به رسم جمعى از اعراب در عصر جاهلیت است که زن و مرد آنها لخت و برهنه مادر زاد به طواف خانه خدا مىپرداختند، به گمان این که در لباسهایى که مرتکب گناه شدهاند شایسته نیست خانه خدا را طواف کنند.
به این ترتیب عملى به این زشتى با تقلید کورکورانه در میان آنها از نسلى به نسل دیگر منتقل مىشد و حجاب تقلید اجازه نمىداد که قبح و زشتى این عمل را درک کنند.
در چهارمین و پنجمین آیه سخن از گروهى از مشرکان عصر پیامبر(صلى الله علیه وآله) یا بت پرستان و گمراهان اعصار پیشین است که در برابر دعوت پیامبر اسلام و یا انبیاى سلف مىگفتند: «پدران خود را بر آینى یافتیم و به آثار آنان اقتدا مىکنیم» یعنى تنها دلیلشان براى مخالفت با انبیاء همین مسأله تقلید کورکورانه از پدران و نیاکان بود.
به این ترتیب کفر و بت پرستى و انواع گناهان و عادات زشت از طریق تقلید کورکورانه از نسلى به نسلى منتقل مىشد و روح تقلید چنان حجاب ضخیمى بر عقل و فکر آنها مىانداخت که هر حقیقتى را منکر مىشدند. قرآن در مقابل اینگونه افراد، گاه مىگوید: «آیا اگر پدران آنها چیزى نمىدانستند و هدایت نیافته بودند (باز هم باید از آنها پیروى کنند)؟!»: (أَوَلَوْ کَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ یَعْلَمُونَ شَیْئاً وَلاَ یَهْتَدُونَ) (63)
گاه مىفرماید: «آیا حتّى اگر شیطان آنان را دعوت به عذاب آتش فروزان کند (باز هم تبعیّت مىکنند)؟!»: (أَوَلَوْ کَانَ الشَّیْطَانُ یَدْعُوهُمْ إِلَى عَذَابِ السَّعِیرِ) (64)
گاه مىفرماید: «(پیامبرشان) گفت: 'آیا اگر من براى شما آیینى هدایت بخشتر از آنچه پدرانتان را بر آن یافتید آورده باشم (بازهم انکار مىکنید)؟!»: (قَالَ أَوَلَوْ جِئْتُکُمْ بِأَهْدَى مِمَّا وَجَدْتُّمْ عَلَیْهِ آبَاءَکُمْ)؟ (65)
توضیحات
1. انواع مختلف تقلید
پیروى از دیگران، خواه پیروى از افراد زنده باشد یا از گذشتگان و خواه پیروى از یک فرد باشد یا از یک گروه، از چهار صورت خارج نیست:
1. تقلید جاهل از عالم: یعنى پیروى کسى که چیزى را نمى داند از متخصّص و آگاه آن فن، همچون مراجعه بیمار ناآگاه از طب به طبیب آگاه و دلسوز.
2. تقلید عالم از عالم: یعنى مراجعه اهل فن به یکدیگر و پیروى بعضى از بعضى دیگر.
3. تقلید عالم از جاهل: که یک انسان آگاه، علم خود را رها کند و چشم و گوش بسته دنبال جاهلان افتد.
4. تقلید جاهل از جاهل: که گروهى نادان رسم و سنّت اعتقادى را بدون دلیل براى خود انتخاب کنند و گروه نادان دیگرى چشم و گوش بسته به دنبال آنها به حرکت درآیند و بیشترین عامل انتقال عقاید فاسد و رسوم غلط از قومى به قومى دیگر در همین قسم داخل است و بیشترین مذمّت قرآن نیز از همین است.
روشن است از این چهار قسم تنها قسم اوّل است که مىتواند منطقى و ممدوح باشد و اصولا محور زندگى انسانها را در مسائل تخصّصى این گونه پیروىهاى عاقلانه و منطقى تشکیل مىدهد. زیرا مسلّم است هیچ کس هر چند بزرگترین نابغه جهان باشد نمىتواند در همه چیز صاحب تخصّص شود. مخصوصاً در عصر و زمانى که رشتههاى تخصّصى آن قدر گسترش پیدا کرده که تنها در رشته طب مثلا صدها گونه تخصّص وجود دارد که عادتاً محال است یک فرد در تمام رشتههاى همین یک فن متخصّص شود تا چه رسد به فنون دیگر.
با این حال هرکس در رشتهاى متخصّص است به اجتهاد خود در آن رشته عمل مىکند و آنها که در آن رشته مجتهد و صاحب نظر نیستند راهى جز این ندارند که به صاحب نظران و متخصّصان آن فن مراجعه کنند.
یک مهندس ساختمان اگر بیمار شود به طبیب مراجعه مىکند و اگر آن طبیب بخواهد ساختمانى بسازد از این مهندس دستور مىگیرد. یعنى هر کدام در یک رشته مجتهد و در رشتهاى دیگر مقلّد هستند، این اصلى است عقلایى ـ رجوع جاهل به عالم، و غیر مجتهد به مجتهد، یا غیر متخصص به متخصص ـ که همیشه در میان انسانها بوده و هست و اصولا چرخهاى زندگى بشر بدون آن گردش نمىکند. البتّه صاحب نظران و مجتهدانى که به آنها مراجعه مىشود شرایطى دارند که بعداً به آن اشاره خواهد شد.
این همان است که گاهى از آن تعبیر به «أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ» مىشود، همان گونه که قرآن مجید مىفرماید:
(لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِى رَسُولِ اللهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ): «به یقین براى شما در زندگى پیامبر خدا سرمشق نیکویى بود.» (66)
در سوره انعام مىخوانیم: (أُوْلَئِکَ الَّذِینَ هَدَى اللهُ فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهِ): «آنها کسانى هستند که خداوند هدایتشان کرده، پس به هدایت آنان اقتدا کن.» (67)
خطاب در این آیه گرچه به پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله) است، ولى بعید نیست منظور امت باشد.
امّا سه قسم دیگر از اقسام چهارگانه تقلید همه باطل و بى اساس و غیر منطقى است. امّا تقلید عالم از جاهل و تقلید جاهل از جاهل، کاملا معلوم است، ولى در مورد تقلید عالمان از عالمان هرگاه مراجعه عالمى به عالم دیگر براى مشاوره و به دست آوردن اطلاعات بیشتر در آن رشته تخصصى بوده باشد، این مسلّماً مذموم نیست، امّا نام آن را تقلید نمىتوان گذاشت، بلکه نوعى تحقیق و تکمیل تخصّص است.
تقلید آن است که عمل و آگاهى خود را در آن رشته به کلّى نادیده بگیرد و چشم و گوش بسته از دیگرى پیروى کند. مسلّماً براى چنین شخصى که قادر بر تحقیق و اجتهاد است چنین تقلیدى مذموم و نادرست است، به همین دلیل در فقه اسلامى تقلید کردن براى مجتهدان حرام است.
از آنچه گفتیم فلسفه تقلید افراد غیر فقیه در مسائل فقهى از مجتهدان و فقهاى آگاه کاملا روشن شد و شبیه آن در تمام رشتههاى علمى رواج دارد، از آن جا که فقه اسلامى به قدرى گسترده است که هرکس بخواهد در آن صاحب نظر شود باید تمام عمر خود را وقف تحصیل و تحقیق در این رشته کند و این امر براى همه مردم امکان پذیر نیست، ناچار باید گروهى به این رشته پردازند و افراد دیگر در مسائل فقهى از آنها پیروى کنند، ولى در اصول اسلام (اصول دین) که همه به فراخور حال خویش قادر بر تحقیق در آن هستند تقلید جایز نیست.
2. شرایط تقلید ممدوح
معمولا در تعریف تقلید مىگویند عبارت است از: قبول گفتار دیگرى بدون دلیل تفصیلى و گاه بعضى آن را توسعه داده و پیروى عملى را نیز جزء آن دانستهاند، بدون آن که سخن و گفتارى در میان باشد و گاه تأثیرات ناخود آگاهى را که اعمال و رفتار و صفات دیگران در انسان مىگذارد نیز جزء آن دانستهاند.
البتّه قسمت اخیر که به صورت تأثیر ناخود آگاه تحقّق مىیابد از موضوع بحث ما خارج است، ولى در قسمت اوّل و دوّم در صورتى تقلید مىتواند ممدوح باشد که از یک سو شخص مورد تقلید (به اصطلاح مرجع تقلید) داراى این دو شرط عمده باشد: آگاهى و صداقت. یعنى صاحب نظر باشد و تشخیص خود را نیز با صداقت منتقل کند، هرگاه یکى از این دو از میان برود تقلید وارد قسم مذموم خواهد شد.
از سوى دیگر موضوع مورد تقلید باید از موضوعات تخصّصى باشد تا تقلید در آن جایز گردد، امّا در مسائل عمومى که همه توانایى بر تحقیق دارند ـ مانند مسائل مربوط به اصول اعتقادى و آن قسمت از امور اخلاقى و اجتماعى که جنبه تخصصى ندارد ـ هرکس باید به سهم خود در آن تحقیق کند.
از سوى سوّم مقلِّد نیز خود باید قادر به استنباط نباشد که اگر قادر باشد و بتواند یک مسأله تخصّصى را با تحقیق مورد بررسى قرار دهد تقلید براى او ممنوع است.
از این جا مرز میان تقلید ممدوح و مذموم در جهات سه گانه (شرایط مرجع، شرایط مقلّد، شرایط موضوعى که در آن تقلید صورت مى گیرد) روشن مىشود.
این بحث را با حدیثى از امام صادق (علیه السلام) پایان مىدهیم:
کسى به امام عرض کرد: با این که عوام یهود اطلاعى از کتاب آسمانى خود جز از طریق عالمانشان نداشتند، چگونه خداوند آنها را به خاطر تقلیدشان از علماء و پذیرش از آنان مذمّت فرموده؟! (اشاره به آیه): ( وَمِنْهُمْ أُمِّیُّونَ لاَ یَعْلَمُونَ الْکِتَابَ إِلاَّ أَمَانِىَّ ...) و آیه (فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ یَکْتُبُونَ الْکِتَابَ بِأَیْدِیهِمْ ...): «و پاره اى از آنان عوامانى هستند که کتاب خدا را جز (یک مشت خیالات و) آرزوها نمىدانند ـ پس واى بر آنها که نوشتهاى بادست خود مىنویسند، سپس مىگویند: 'این، از طرف خداست.'» (68)
آیا عوام یهود با عوام ما که از علماى قریش خویش تقلید مىکنند تفاوتى دارند؟
امام صادق (علیه السلام) در جواب فرمود: «میان عوام ما و عوام یهود از یک جهت تفاوت است و از یک جهت برابرى. از آن جهت که مساوى هستند خداوند عوام ما را نیز نکوهش کرده همان گونه که عوام یهود را مذمّت کرده است. امّا آن جهت که با هم تفاوت دارند این است که عوام یهود از وضع علماى خود آگاه بودند و به خوبى مىدانستند که آنها در نقل مطالب دروغ مىگویند، حرام و رشوه مىخورند و احکام خدا را تغییر مىدهند. آنها با فطرت خود این حقیقت را دریافته بودند که این گونه اشخاص فاسقاند و جایز نیست گفتار آنها را درباره خدا و احکامش بپذیرند و شایسته نیست گواهى آنها را درباره پیامبران خدا قبول کنند به این دلیل خداوند آنها را مذمّت کرده است. اگر عوام ما نیز از علماى خود فسق آشکار و تعصّب شدید و حرص بر دنیا و اموال حرام ببینند، هرکس از آنها تبعیت کند همانند یهود است که خداوند آنان را به خاطر پیروى از علماى فاسق مذمّت کرده است.
سپس اضافه فرمود: «فَأمّا مَنْ کانَ مِنَ الْفُقَهاءِ صائِناً لِنَفْسِهِ حافِظاً لِدِیْنِهِ مُخالِفاً عَلى هَواهُ مُطِیْعاً لاَِمْرِ مَوْلاهُ فَلِلْعَوامِ أَنْ یُقَلِّدُوْهُ»: «اما دانشمندانى که نفس خویش را حفظ کرده و دین خدا را نگهداشتهاند، مخالف هواى نفس و مطیع فرمان مولاى خود باشند مردم عوام مىتوانند از آنها تقلید کنند.» (69)
3. انگیزههاى تقلید کورکورانه
تقلید کورکورانه یا به تعبیر دیگر: تقلید جاهل از جاهل و از آن بدتر تقلید عالم از جاهل، نشانه وابستگى فکرى است و این امر عوامل زیادى دارد که به طور فشرده به قسمتى از آن ذیلا اشاره مىشود:
1. عدم بلوغ فکرى: ممکن است افرادى باشند که از نظر جسمى بالغ شوند امّا تا آخر عمر به مرحله بلوغ و استقلال فکرى نرسند. آنها به همین دلیل همیشه در زندگى پیرو این و آن اند و هیچ گاه شخصاً به تحلیل مسائل نمىپردازند.
چشم آنها پیوسته به دیگران دوخته شده و هرچه آنها گفتند تکرار مىکنند، بى آن که از خود ارادهاى داشته باشد. به همین دلیل گاه به خاطر تغییر محیط خود ممکن است مسیر را احیاناً به کلّى عوض کنند، و به اصطلاح صد و هشتاد درجه تغییر جهت دهند.
راه مبارزه با این نوع تقلید کورکورانه بالا بردن سطح فرهنگ جامعه و شکوفایى افکار و استعدادها است.
2. شخصیت زدگى: به این ترتیب که کسى را به عنوان قهرمان بى نظیر بپذیرد، به گونه اى که براى خود در برابر او هیچ گونه قدرت اظهار نظر نبیند. در این حال چشم و گوش بسته به دنبال او حرکت مىکند هرچند آن شخصیت شایسته پیروى و تقلید هم نباشد.
3. علاقه شدید به نیاکان و پیشینیان: که گاهى در هالهاى از عظمت و قداست فرو مىروند، هرچند هیچ گونه شایستگى نداشته باشند. در این جا نسلهاى بعد چشم و گوش بسته به دنبال آنها حرکت مىکنند و با این که معمولا نسلهاى بعد که وارث علوم گذشتگان هستند و خود نیز مسائل تازهاى بر آن مىافزایند از گذشتگان آگاهترند در عین حال مقلّد چشم و گوش بسته آنها مىشوند.
4. گروهگرایى یا تعصّبهاى قبیلهاى: این گونه گرایشها و تعصّبها نیز سبب مىشود که جمعى چشم و گوش بسته دنبال گروه و حزب و قبیله و دار و دسته خود حرکت کنند و هرچه را آنها مىگویند تکرار نمایند و هرگز حق تجزیه و تحلیل مستقل مسائل و استقلال در تفکّر به خود ندهند.
این عوامل چهارگانه و پاره اى عوامل دیگر سبب مىشود که بسیارى از خرافات، موهومات، عقاید باطل، رسوم و آداب غلط، سنّتهاى جاهلى و اعمال زشت، از جمعى به جمع دیگر و از نسلى به نسلى دیگر منتقل گردد. یا به تعبیر دیگر گرایش هاى نادرست بالا حجابى در مقابل دیدگان فکر آنها مىشود و از معرفت حق باز مىمانند.
8. حجاب رفاه طلبى
نخست با هم به آیات زیر گوش جان فرا مىدهیم:
1. (وَإِذَا أُنزِلَتْ سُورَةٌ أَنْ آمِنُوا بِاللهِ وَجَاهِدُوا مَعَ رَسُولِهِ اسْتَأْذَنَکَ أُوْلُوا الطَّوْلِ مِنْهُمْ وَقَالُوا ذَرْنَا نَکُنْ مَّعَ الْقَاعِدِینَ رَضُوا بِأَنْ یَکُونُوا مَعَ الْخَوَالِفِ وَطُبِعَ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاَ یَفْقَهُونَ) (70)
2. (إِنَّمَا السَّبِیلُ عَلَى الَّذِینَ یَسْتَأْذِنُونَکَ وَهُمْ أَغْنِیَاءُ رَضُوا بِأَنْ یَکُونُوا مَعَ الْخَوَالِفِ وَطَبَعَ اللهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاَ یَعْلَمُونَ) (71)
ترجمه:
1. «و هنگامى، که سورهاى نازل شود (و به آنان دستور دهد) که: 'به خدا ایمان بیاورید و همراه پیامبرش جهاد کنید 'افرادى از آنها (گروه منافقان) که توانایى (بر جهاد) دارند، از تو اجازه مىخواهند و مىگویند: 'بگذار ما با افراد ناتوان (و آنها که از جهاد معافاند) باشیم.' ـ (آرى،) آنها راضى شدند که با واماندگان (و افراد ناتوان) باشند و بر دلهایشان مهر نهاده شده، از این رو (حقایق را) درک نمىکنند.»
2. «راه مؤاخذه تنها به روى کسانى باز است که از تو اجازه مىخواهند در حالى که توانگرند، (و امکانات کافى براى جهاد دارند;)آنها راضى شدند که با واماندگان (و افراد معذور و ناتوان) بمانند و خداوند بر دلهایشان مُهر نهاده، به همین جهت چیزى نمىدانند.»
تفسیر و جمع بندى
ما را همانند کودکان از جهاد معاف کنید!
قسمت اوّل از این آیات ناظر به کسانى است که حاضر نبودند به دستورات الهى در زمینه جهاد عمل کنند و با این که هم داراى قدرت جسمانى و هم قدرت مادى کافى براى حضور در میدان جنگ داشتند، سعى مىکردند خود را در صف افراد ناتوان، یعنى کسانى که از نظر جسمى یا مالى توانایى جهاد نداشتند، جا دهند.
آنها اصرار داشتند که پیامبر (صلى الله علیه وآله) به آنها اجازه دهد در صف «قاعدین» و «خوالف» درآیند.
«قاعدین» جمع «قاعد» (نشسته) به معناى کسانى است که از جهاد معذورند.
«خَوالِفْ» جمع «خالفه» از مادّه «خَلْف» (بر وزن حرف) به معناى پشت سر است به همین جهت به زنان که به هنگام رفتن مردان به خارج منزل در منزل باقى مىمانند «خالفه» گفته مىشود; ولى بعید نیست در این جا مفهوم اعمّى داشته باشد که تمام کسانى را که به نحوى از حضور در میدان جهاد معذور بودند شامل گردد، اعم از زنان و کودکان و پیران و بیماران.
راغب در مفردات مىگوید: «خالفه» به معناى ستونى است که در انتهاى خیمه قرار مىگیرد و از آن جا که زنان در منزل مىمانند گاهى این لفظ کنایه از زنان است. بعضى نیز گفتهاند: «خالف» به معناى کسى است که تخلّفات فراوان مىکند. (72) گاهى این واژه به معناى بد بو نیز آمده است; نظر به این که بوى بد جانشین بوى خوب شده است. بعضى نیز آن را به معناى انحطاط و گرایش به پستى نیز تفسیر کردهاند چرا که لازمه تخلّف است; (73) ولى معناى اوّل از همه مناسبتر به نظر مىرسد.
به هر حال هدف این است که این رفاهطلبان و عافیت جویان که هرگز حاضر نیستند در بحرانها و طوفانهاى اجتماعى مانند سایرین ایثارگرى کنند، حاضرند در صف کودکان و بیماران درآیند ولى از جهاد معاف شوند. قرآن در پایان آیه مىگوید: «بر دلهاى آنها مهر نهاده شده و به همین دلیل چیزى نمىفهمند.»
آرى علاقه به راحتطلبى و تن پرورى و زندگى مرفّه آمیخته به عیش و نوش همچون حجابى بر دیدگان فکر آنها افتاده، آنها نمىفهمند که سعادت انسان در خور و خواب نیست، گاه سعادتاش این است که در میدان جهاد گام بگذارد و پیکر خونیناش بر صفحه میدان جهاد بیفتد و به لقأالله و جوار قرب حق و ضیافت پر افتخار او راه یابد، ولى کسى که این مسائل را نمىفهمد حتى ممکن است آن را به باد استهزا و سخریه گیرد.
در دوّمین آیه به دنبال معاف شمردن گروهى از حکم جهاد مانند ضعیفان و بیماران و کسانى که هیچگونه وسیلهاى براى شرکت در میدان جهاد ندارند در حالى که قلبشان مشتاقانه در عشق جهاد مىتپد و سیلاب اشک از چشمانشان به خاطر عدم قدرت بر انفاق در این راه جارى است، مىفرماید: «اینها موأخذه ندارند، مؤاخذه مخصوص کسانى است که ثروتمند و توانا هستند و با این حال مىخواهند با متخلفان بمانند.»
باز در این جا قرآن مىفرماید: «خداوند بر دلهاى آنها مهر نهاده و لذا چیزى نمىدانند» چرا که این راحتطلبى حجاب ضخیمى بر چشمان قلبشان افکنده است، به این ترتیب هر دو آیه یک حقیقت را تعقیب مىکند و روشن مىسازد که رابطهاى میان تخلّف از جهاد به خاطر راحتطلبى و عافیتجویى با عدم درک حقیقت وجود دارد.
9. حجاب اَمانى
(یُنَادُونَهُمْ أَلَمْ نَکُنْ مَّعَکُمْ قَالُوا بَلَى وَلَکِنَّکُمْ فَتَنْتُمْ أَنْفُسَکُمْ وَتَرَبَّصْتُمْ وَارْتَبْتُمْ وَغَرَّتْکُمُ الاَْمَانِىُّ حَتَّى جَاءَ أَمْرُ اللهِ وَغَرَّکُمْ بِاللهِ الْغَرُورُ) (74)
ترجمه
« آنها بهشتیان را صدا مىزنند: «مگر ما با شما نبودیم؟!» مىگویند: «آرى، ولى شما خود را به گمراهى افکندید و انتظار (نابودى حق را) کشیدید و (در همه چیز) شک و تردید داشتید و آرزوهاى دور و دراز شما را فریب داد تا فرمان خدا فرا رسید و شیطان فریبکار شما را در برابر (فرمان) خداوند فریب داد»
تفسیر و جمعبندى
آرزوهاى دور و دراز!
«امانِى» جمع «اُمنیَّه» به معناى حالتى است که در نفس انسان از تمنّاى چیزى حاصل مىشود، (75) که ما در فارسى به آن آرزو مىگوییم. منتها از آن جا که آرزو به صورت معقول نه تنها عیب نیست، بلکه عامل حرکت براى ساختن آینده است، آنچه عیب است آرزوهاى دور و دراز و غیر منطقى است و لذا «اُمنیه» و «امانى» را، در اینگونه موارد، به آرزوهاى دور و دراز که انسان را از همه چیز غافل مىکند و پرده بر روى عقل و فکر آدمى مىافکند تفسیر مىکنند.
ابن اثیر مىگوید: «تمنى» به معناى علاقه به حصول امر مطلوبى است، و همچنین به حدیث نفس درباره حوادثى که در آینده واقع مىشود یا نمىشود، اطلاق مىگردد و «مُنْیَه» (بر وزن کُنیه) و «امنیّه» به یک معنا آمده است. (76) ولى بعضى «اُمنیه» را به معناى دروغ ذکر کردهاند; زیرا شخص دروغگو مطلبى در دل خود پرورش مىدهد. (77)
راغب مىگوید: از آن جا که دروغ تصوّر چیزى است که حقیقت ندارد، آرزوها نیز همچون سرچشمهاى براى دروغ محسوب مىشود و اگر به دروغ «امنیه» گفته مىشود از این رهگذر است.
بعضى نیز ریشه اصلى این کلمه را تقدیر و فرض و تصویر مىدانند (78) و آرزوها را از این نظر «امانى» مىگویند که انسان در دل خویش آنها را تقدیر و تصویر مىکند.
به هر حال هنگامى که مؤمنان در قیامت در پرتو ایمان به سرعت صحنه محشر را به سوى بهشت مىپیمایند منافقان فریاد مىزنند: «همان روزى که مردان و زنان منافق به مؤمنان مىگویند: «نظرى به ما بیفکنید تا از نور شما پرتوى برگیریم.» به آنها گفته مىشود: «به پشت سرِ خود بازگردید و نورى به دست آورید.» در این هنگام دیوارى میان آنها زده مىشود که درى دارد، درونش رحمت است و از طرف برونش عذاب» (79)
این جا است که فریاد منافقان بلند مىشود مىگویند: مگر ما با شما نبودیم؟ مگر ما با شما در دنیا در یک جامعه زندگى نمىکردیم؟ در این جا نیز مقدارى از راه را با شما بودیم; چه شد ناگهان از ما جدا شدید شما به سوى رحمت الهى رفتید و ما را در چنگال عذاب رها ساختید؟!
این جا است که در پاسخ به آنها مىگویند: درست است همه با هم بودیم، در کوچه و بازار، گاه در سفر و حضر و گاه همسایه هم بودیم و حتى گاهى در یک خانه زندگى مىکردیم، ولى شما گرفتار پنج خطاى بزرگ شدید: نخست این که با پیمودن طریق کفر و نفاق خود را به هلاکت افکندید و فتنهظگرى داشتید (وَلَکِنَّکُمْ فَتَنْتُمْ أَنْفُسَکُمْ).
دیگر این که پیوسته انتظار شکست مسلمانان و حتى مرگ پیامبر (صلى الله علیه وآله) را داشتید و در هر کار خیر تعلّل مىورزیدید. (وَتَرَبَّصْتُمْ).
سوّم این که شما در همه چیز تردید مىکردید خصوصاً در امر معاد و حقانیت اسلام (وَارْتَبْتُمْ).
چهارم این که آرزوهاى دور و دراز، شما را فریب داد و پرده بر عقل و فکرتان افکند تا زمان مرگتان فرا رسید. (وَغَرَّتْکُمُ الاَْمَانِىُّ حَتَّى جَاءَ أَمْرُ اللهِ).
پنجم علاوه بر همه اینها شیطان فریبکار نیز شما را در برابر خداوند فریب داد، به شما گفت: به عفو خدا دلگرم باشید هرگز مجازاتتان نخواهد کرد (وَغَرَّکُمْ بِاللهِ الْغَرُورُ).
آرى این عوامل دست به دست هم داد و صحنهاى را که هم اکنون مشاهده مىکنید به وجود آورد و دیوارى را که مىبینید میان ما و شما ایجاد نمود!
شاهد سخن جمله چهارم است که مىگوید آرزوهاى دور و دراز شما را فریب داد. آرى گاه دامنه آرزو و اُمنیهها به قدرى وسیع و گسترده مىشود که تمام فکر انسان را به خود مشغول مىدارد، او را از همه چیز غافل و بى خبر مىسازد و در عالمى از خیال و پندار فرو مىبرد، چشم و گوش را کور و کر مىکند و افراد دانا و هوشیار را از همه جا بى خبر مىسازد.
تا آن جا که گاهى نقشههایى براى خود در زندگى مىکشند که در عمر نوح نیز قابل عمل نیست. گاه مقدمه چینىهایى براى رسیدن به اهداف مادى مىکنند که هرکس با یک محاسبه ساده مىفهمد در قرنها نیز قابل وصول نمىباشد و این است معناى حجاب معرفت.
بعضى از مفسّران در تفسیر امانى علاوه بر آرزوهاى دراز پنج قول نقل کردهاند: آرزوى ضعف و شکست مؤمنان، فریب هاى شیطان، دنیا، انتظار استغفار پیامبر براى آنها، به یاد داشتن حسنات و فراموش کردن سیئات (80) بعضى نیز آن را به معناى اباطیل تفسیر کردهاند.
ولى ناگفته پیدا است که همه اینها در مفهوم جامع آرزوهاى دور و دراز جمع است.
توضیحات
حجاب آرزوها در روایات اسلامى
این واقعیّت که آرزوهاى آمیخته با خیالپردازى و دور از واقعبینى پردهاى بر عقل و شعور مىافکند، نه تنها در قرآن مجید که در روایات اسلامى و تواریخ نیز شاهد فراوان دارد. حدیث معروف امیرمؤمنان على(علیه السلام) : «اِنَّ أَخْوَفَ ما أَخافُ عَلَیْکُمْ اِثْنانِ، اِتِّباعُ الْهَوى وَطُولُ الأَمَلِ، فَاَمّا اتِّبَاعُ الْهَوى فَیصُدُّ عَنِ الْحَقِّ و أَمَّا طُولُ الأَمَلِ فَیُنْسِى الأَخِرَةَ»: «خطرناکترین چیزى که بر شما از آن مىترسم دو چیز است: پیروى از هواى نفس و درازى آرزوها است، امّا پیروى از هواى نفس مانع حق مىشود و امّا درازى آرزوها آخرت را به فراموشى مىسپارد.» (81)
در حدیث دیگرى در کلمات قصار امیرمؤمنان على (علیه السلام) آمده است: «الأَمانِىُّ تُعْمِى أَعْیُنَ الْبَصَائِرِ»: «آرزوى دراز چشم هاى بصیرت را کور مى کند.» (82)
نیز در حدیث دیگرى از همان حضرت مىخوانیم: «جماعُ الشُرِّ فِى الأَغْتِرارِ بِالْمُهَلِ وَاْلإتِکالِ عَلَى اْلأَمَلِ»: «مجموعه شر و فساد در مغرور شدن به مهلتهاى الهى و تکیه کردن بر آرزوها است.» (83)
باز در همین زمینه از آن حضرت (علیه السلام) آمده است: «غُرورُ الأمَلِ یُفْسِدُ الْعَمَلَ»: «غرور و فریب آرزو اعمال را فاسد مىکند.» (84)
کوتاه سخن این که کسى مىتواند چهره زیباى حقیقت را آن چنان که هست ببیند و به سرچشمه زلال معرفت برسد که دیده عقل خود را با حجاب آرزوها نپوشاند و در میان این ابر تیره و تار قرار نگیرد.
این بحث را با حدیث دیگرى از امیرمؤمنان على (علیه السلام) پایان مىدهیم آن جا که فرمود: «وَأَعْلَموا أَنَّ الأَمَلَ یُسْهِى الْعَقْلَ وَیُنْسِى الذِّکْرَ فَأَکْذِبُوا الأَمَلَ فَاِنَّهُ غُرُورٌ وَصاحِبُه مَغْرُورٌ»: «بدانید آرزوهاى دراز عقل را گمراه مىسازد و یاد خدا را به فراموشى مىسپارد، بنابراین به آرزوها اعتنا نکنید که فریبنده است و صاحبش فریب خورده.» (85)
پی نوشتها:
1 . سوره جاثیه، آیه 23.
2 . سوره مائده، آیات 70 و 71.
3 . سوره محمّد، آیه 16.
4 . مفردات راغب، مجمع البحرین، کتاب العین، اقرب الموارد، والمنجد.
5 . روضة المتقین، جلد 13، صفحه 21.
6 . بحارالانوار، جلد 70، صفحه 75، و نهج البلاغه، خطبه 42.
7 . نهج البلاغه، خطبه 109.
8 . تفسیر مراغى، جلد 25، صفحه 27.
9 . تفسیر مراغى، جلد 25، صفحه 27.
10 . غرر الحکم.
11 . سوره نحل، آیات 107 - 108.
12 . بحارالانوار، جلد 70، صفحه 23، حدیث 13.
13 . نهج البلاغه.
14 . بحارالانوار، جلد 70، صفحه 75، و اصول کافى، جلد 2، باب « ذم الدنیا و الزهد » فیها حدیث 23.
15 . سوره غافر، آیه 35.
16 . سوره فصلت، آیه 44.
17 . بحارالانوار، جلد 75، صفحه 186، باب وصایاى امام باقر(علیه السلام) حدیث 26.
18 . نهج البلاغه، کلمات قصار 282.
19 . غرر الحکم.
20 . غرر الحکم.
21 . سوره روم، آیه 59.
22 . سوره یس، آیات 6 و 9، و 10.
23 . روح المعانى، جلد 21، صفحه 55، ذیل آیه مورد بحث.
24 . تفسیر فخررازى، جلد 26، صفحه 45، ذیل آیات مورد بحث.
25 . غرر الحکم، صفحه 99.
26 . همان مدرک، صفحه 41.
27 . سفینة البحار، جلد 1، صفحه 199.
28 . اصول کافى، جلد 1، صفحه 23 ( کتاب العقل و الجهل ، حدیث 18).
29 . سوره بقره، آیات 9 و 10.
30 . سوره بقره، آیات 17 و 18.
31 . سوره انفال، آیه 49.
32 . سوره احزاب، آیه 12.
33 . در تفسیر المیزان، جلد 16، صفحه 302 و همچنین تفسیر فخررازى، جلد 15، صفحه 176 آمده است: که مراد از (وَالَّذِینَ فِى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ) افراد ضعیف الایمان است که غیر از منافقان اند، در حالى که ضعیف الایمان بودن تناسب چندانى با بیمارى دل ندارد. بعلاوه در آیات سیزده گانه اوایل بقره که سخن درباره منافقان است این تعبیر در مورد آنها به کار رفته، و این که بعضى اصرار دارند که بیمارى را به شک و تردید تفسیر کنند جالب به نظر نمى رسد، چرا که بیمارى یک نوع انحراف است و شک نوعى فقدان.
34 . تفسیر فخررازى، جلد 15، صفحه 176 (ذیل آیه 49 سوره انفال).
35 . تفسیر فخررازى، جلد 2، صفحه 64، ذیل آیه 10 سوره بقره.
36 . سوره منافقون، آیه 7.
37 . اصول کافى، جلد 2، صفحه 442، باب « فى ظلمة قلب المنافق » حدیث 1.
38 . همان مدرک، صفحه 393، باب « صفة المنافق و النفاق».
39 . سوره انعام، آیه 25.
40 . سوره اسرأ، آیات 45 و 46.
41 . سوره روم، آیات 52 و 53.
42 . سوره روم، آیات 58 و 59.
43 . سوره فصلت، آیه 5.
44 . تفسیر کبیر فخررازى، جلد 12، صفحه 186.
45 . همان مدرک، صفحه 187.
46 . نظیر همین آیه با اندکى تفاوت در سوره نمل آیه 81 آمده است.
47 . کتاب العین، مفردات مجمع البحرین و لسان العرب.
48 . همان مدرک.
49 . غررالحکم.
50 . غررالحکم.
51 . غررالحکم.
52 . نهج البلاغه، خطبه 192.
53 . نهج البلاغه، نامه 58.
54 . بحارالانوار، جلد 73، صفحه 288.
55 . سوره شعراء، آیات 136 تا 138.
56 . سوره مائده، آیه 104.
57 . سوره اعراف، آیه 28.
58 . سوره لقمان، آیه 21.
59 . سوره زخرف، آیه 23.
60 . سوره مائده، آیه 2.
61 . مفردات راغب، مجمع البحرین، لسان العرب، و برهان قاطع و کتب دیگر.
62 . بعضى نیز « اقلید» را واژه اى به لغت یمن یا به لغت روم مى دانند. (مجمع البحرین و لسان العرب مادّه « قلد».
63 . سوره مائده، آیه104.
64 . سوره لقمان، آیه 21.
65 . سوره زخرف، آیه 24.
66 . سوره احزاب، آیه 21.
67 . سوره انعام، آیه 90.
68 . سوره بقره، آیه 78 و 79.
69 . وسائل الشیعه، جلد 18، صفحه 94، باب 10، از ابواب صفات القاضى، حدیث 20، البتّه در کتاب وسائل بخشى از این حدیث آمده و این حدیث به طور کامل در احتجاج طبرسى و تفسیر امام حسن عسکرى(علیه السلام)نقل شده. مرحوم علاّمه مجلسى در بحارالانوار، جلد 2، صفحه 86 تا 89 نیز آن را نقل کرده است.
70 . سوره توبه، آیه 86 و 87.
71 . سوره توبه، آیه 93.
72 . المنار، جلد 10، صفحه 572.
73 . تفسیر فخررازى، جلد 16، صفحه 163.
74 . سوره حدید، آیه 14.
75 . مفردات راغب، باید توجّه داشت که « امانى» جمع « امنیه » است و « مُنى» (بر وزن شما) جمع « مُنیه » (بر وزن کنیه) است.
76 . لسان العرب.
77 . مجمع البحرین طریحى.
78 . المنجد، مادّه « منى».
79 . سوره حدید، آیه 13.
80 . تفسیر قرطبى، جلد 9، صفحه 6417.
81 . نهج البلاغه، خطبه 42.
82 . نهج البلاغه، کلمات قصار، جمله 275.
83 . غرر الحکم (حرف جلد، شماره 55).
84 . غرر الحکم.
85 . نهج البلاغه، خطبه 86.
|