:جستجو
مراکز قرآنی
منتخبين مراكز قرآني
تفسیر نور
تواشیح
پرتال ثامن الائمه
زمان
 

شنبه 20 آبان 1402

 
 
خلاصه آمار سايت
 
 
 
 
.امام علي (عليه السلام) مي فرمايند : هر كس خود را در گردابهاي بلا افكنَد ، غرق گردد .
 
 


زندگي‌نامه معصومين‌ (عليهماالسلام)/ امام حسين (عليه‌السلام)/ قسمت هشتم


غربت و شهادت امام حسين (عليه‌السلام)1

امام حسين (عليهالسلام) كه تمام ياران و اهل‌بيت خود را شهيد و كشته بر روى زمين ديدند عزم جهاد كردند، پس براي وداع با زن‌ها به سمت خيمه رفتند و ندا كردند: اى سكينه، اى فاطمه، اى زينب، اى ام‌كلثوم! عَلَيْكُنَّ مِنّى السَّلامُ.
پس حضرت سكينه (سلام الله عليها) فرمودند: يا اَبَة! اسْتَسْلَمْتَ لِلْموْتِ؟ اى پدر! آيا تن به مرگ داده‌اى؟ فرمودند: چگونه تن به مرگ ندهد كسى كه ياور و معينى ندارد! عرض كرد: ما را به حرم جدمان بازگردان، حضرت در جواب بدين مثل تمثّل جستند:

هَيْهاتَ لَو تُرِكَ اْلقَطالَنامَ؛ اگر صياد از مرغ قَطا دست بر مى‌داشت آن حيوان در آشيانه خود آسوده مى‌خفت. كنايت از آنكه اين لشكر دست از من بر نمى‌دارند، و نمى‌گذارند كه شما را به جائى ببرم.

زن‌ها صدا به گريه بلند كردند، حضرت ايشان را ساكت فرمودند و سپس رو به حضرت ام كلثوم (سلام الله عليها) نمودند و فرمودند: اوُصيكِ يا اُخَيَّةُ بِنَفْسِكِ خَيْراً وَ اِنّى بارِزٌ اِلى هؤُلاءِ القَوْم.2 

در اثبات الوصية آمده كه امام حسين (عليه‌السلام)، على بن الحسين (عليه‌السلام) را كه بيمار بودند حاضر كردند و  ايشان را به اسم اعظم و مورايث انبياء (عليهم‌السلام) وصيت فرمودند و به ايشان گفتند كه علوم و صُحُف و مَصاحف و سلاح را كه از مواريث نبوت است نزد اُم‌سَلَمَه (سلام الله عليها) است و او را امر كردم كه چون امام زين العابدين (عليه‌السلام) برگردد آنها را به او بسپارد.3

پس از آن امام عازم جنگ شدند. امام زين العابدين (عليه‌السلام) چون پدر بزرگوار خود را تنها و بى‌كس ديدند با آنكه از ضعف و ناتوانى قدرت برداشتن شمشير نداشتند به سمت ميدان رفتند، ام‌كلثوم (سلام الله عليها) از پشت ايشان صدا زدند كه اى نور ديده برگرد، حضرت سجاد (عليه‌السلام) فرمودند كه اى عمه دست از من برداريد و بگذاريد تا پيش روى پسر پيغمبر (صلى الله عليه و آله) جهاد كنم، حضرت سيد الشهداء (عليه‌السلام) به ام‌كلثوم فرمودند كه او را بازدار تا كشته نگردد و زمين از نسل آل محمد (عليهم‌السلام) خالى نماند.

در اين حالات باز امام مردم را موعظه كردند، تا شايد نفراتي از آنان رو به هدايت آورند. پس ندا دادند كه آيا كسى هست كه ضرر دشمن را از حرم رسول خدا (صلى الله عليه و آله) بگرداند؟ آيا خداپرستى هست كه درباره ما از خدا بترسد؟ آيا فريادرسى هست كه اميد ثواب از خدا داشته باشد و به فرياد ما برسد؟ آيا معين و ياورى هست كه براي خدا يارى ما كند؟ زن‌ها كه صداى نازنين امام را شنيدند به جهت مظلومى ايشان صدا را به گريه و عويل بلند كردند.4 

شهادت طفل شير خوار امام حسين (عليه‌السلام)

سبط ابن جوزى در تذكره از هشام بن محمد كلبى نقل كرده كه چون حضرت امام حسين (عليه‌السلام) اصرار لشكر در كشتن خود را ديدند قرآن را برداشتند و آن را باز كردند و بر سر گذاشتند و در ميان لشكر ندا دادند:
بَيْنى وَ بَيْنَكُمْ كِتابُ الله وَ جَدّى محمدٌ رَسُولُ الله (صلى الله عليه و آله).

اى قوم براى چه خون مرا حلال مى‌دانيد آيا پسر دختر پيغمبر شما نيستم‌؟ آيا قول جدم در حق من و برادرم حسن (عليه‌السلام) به شما نرسيد: هذانِ سَيّدِا شَبابِ اَهْلِ الْجَنَّةِ؟5 

وقتي كه با آن قوم احتجاج مى‌كردند ناگاه نظرشان به طفلى از اولاد خود كه از شدت تشنگى مى‌گريست افتاد، حضرت آن كودك را به دست گرفتند و فرمودند:
يا قَوْمُ اِنْ لَمْ تَرْحَمُونى فَارْحَمُوا هذا الطِّفْلَ؛

اى لشكر! اگر به من رحم نمى‌كنيد پس بر اين طفل رحم كنيد؛ پس مردى از ايشان تيرى به جانب آن طفل افكند و او را مذبوح نمود. امام حسين (عليه‌السلام) شروع به گريستن كردند و گفتند: اى خدا! حكم كن بين ما و بين قومى كه ما را خواندند كه ياريمان كنند، پس ما را كشتند. پس ندائى از هوا آمد كه بگذار او را يا حسين كه براي او دايه‌اى در بهشت است.6
در كتاب احتجاج آمده كه حضرت از اسب پائين آمدند و با نيام شمشير گودى در زمين كندند و آن كودك را به خون خويش آغشته كردند پس او را دفن نمودند.7

سپس امام دستور دادند حَبْره‌اى8 آوردند و آن را چاك زدند و پوشيدند پس با شمشير به سوى ميدان رفتند9 و فرمودند:
كَفَرَ الْقَوْمُ وَ قِدْمًا رَغِبوُا                   عَنْ ثَوابِ الله رَبِّ الثَقَلَيْنِ
قَتَلَ الْقَوْمُ عَلِيّاً وَ ابْنَهُ                     حَسَنَ الخَيرِ كَريمَ الاَْبَوَيْنِ
حَنَقاً مِنْهُمْ وَ قالُوا اَجْمِعُوا                اُحْشُرُوا النَّاسَ اِلى حَرْبِ الْحُسَيْنِ.10

پس مقابل آن قوم ايستادند و در حالتى‌كه شمشير برهنه خود را در دست داشتند اين اشعار را قرائت مى‌فرمودند:
اَنَا ابْنُ علي الّطُهْرِ مِنْ آلِ هاشمٍ      كَفانى بِهذا مَفْخَرًا حينَ اَفْخَرُ
وَ جَدّى رَسُولُ الله اَكْرَمُ مَنْ مَشى    وَ نَحْنُ سِراجُ الله فىِ الْخَلْقِ يَزْهَرُ
وَ فاطِمُ اُمّى مِنْ سالَةِ اَحْمَدَ 
وَ عَمّى يُدْعى ذا الْجَناحَيْنِ جَعْفَرُ     وَ فينا كِتابُ الله اُنْزِلَ صادِقاً  
وَ فينَا الْهُدى وَ الْوَحىُ بِالْخَيْرِ يُذْكَرُ     وَ نَحْنُ اَمانُ الله لِلنّاس كُلِّهِمْ
نُسِرُّ بِهذا فىِ الاَْنامِ وَ نُجْهِرُ
وَ نَحْنُ ولاةُ الْحَوْضِ نَسْقى وُلا تِنا     بكاْسِ رسولِ الله مالَيْسَ يُنْكَرُ
وَ شيعَتُنا فىِ النّاسَ اَكْرَمُ شيعَةٍ       وَ مُبْغِضُنا يَوْمَ الْقِيامَةِ يَخْسَرُ11

پس مبارز طلبيدند و هر كه در برابر آن فرزند اسدالله الغالب مى‌آمد او را به خاك هلاكت مى‌افكندند تا آنكه جماعت بسياري از شجاعان و اَبطال مردم را به جهنم فرستادند و ديگر كسى جرئت جنگ با آن حضرت را پيدا نكرد.
پس حمله بر راست لشكر كردند و فرمودند
:
الْمَوْتُ خَيْرٌ مِنْ رُكُوبِ الْعارِ               وَ الْعارُ اَوْلى مِنْ دُخُولِ النّارِ

سپس حمله بر چپ لشكر كردند و فرمودند:
اَنَا الْحُسَيْنُ بَنْ عَلِي                     آلَيْتُ اَنْ لا اَنْثَني
اَحْمي عَيالاتِ اَبي                        امْضي عَلى دين النّبي12 

هنگامى كه لشكر بر امام حمله مى‌كردند امام چنان بر ايشان مى‌تاختند كه چون گله گرگ ديده مى‌رميدند و از پيش روى فرزند شير خدا مى‌گريختند، ديگر باره لشكر گرد هم مى‌آمدند و آن سى هزار نفر پشت به هم مى‌دادند و حاضر به جنگ با امام مى‌شدند، پس آن حضرت بر آن لشكر انبوه حمله مى‌كردند كه مانند جَراد مُنْتَشر از پيش او متفرق و پراكنده مى‌شدند و لختى اطراف ايشان از دشمن خالي مي‌شد. پس، از قلب لشكر روى به خيام خود مي‌كردند و كلمه مباركه لاحَوْلَ وَ لا قوَّةَ اِلاّ بِالله را تلاوت مى‌فرمودند.13

وقتي ابن سعد ديد كه كسي توانائى مبارزه با امام حسين (عليه‌السلام) را ندارد و اگر كار به اينگونه پيش برود آن حضرت تمام لشكر را از دم شمشير خود مي‌گذرانند، به سپاهيانش گفت:
واى بر شما! آيا مى‌دانيد كه با چه شجاعى جنگ مى‌كنيد، اين فرزند على بن ابى طالب (عليه‌السلام) است، اين پسر آن پدر است كه شجاعان عرب و دليران روزگار را به خاك هلاكت افكنده. همگى همدست شويد و از هر جانب بر او حمله كنيد.

پس آن لشكر از هر طرف بر آن بزرگوار حمله كردند و تيراندازان كه تعداد آنها چهار هزار نفر بود تيرهايشان را بر كمان نهادند و به سوى آن حضرت رها كردند. پس دور آن امام مظلوم را احاطه كردند و بين ايشان و خِيام اهل‌بيت حاجز و حائل شدند. عده‌اي به سمت خيام حركت كردند، چون امام متوجه شدند، بر آنها فرياد زدند و فرمودند: كه اى شيعيان ابوسفيان! اگر دست از دين برداشتيد و از روز قيامت و معاد نمى‌ترسيد پس در دنيا آزادمرد و باغيرت باشيد و به حسب و نسب خود رجوع كنيد؛ زيرا كه شما عرب مى‌باشيد، يعنى عرب غيرت و حميت دارد‌. شمر بى‌حيا رو به آن حضرت كرد و گفت: چه مى‌گوئى اى پسر فاطمه‌؟ فرمود: مى‌گويم من با شما جنگ دارم و مبارزه مى‌كنم و شما با من نبرد مى‌كنيد، زنان چه تقصير و گناهي دارند؟ پس سركشان خود را منع كنيد كه تا من زنده‌ام متعرض حرم من نشوند. شمر صيحه در داد كه اى لشكر از سراپرده اين مرد دور شويد كه كفوى كريم است و به قتل او مهيا شويد كه مقصود ما همين است.

پس سپاهيان بر آن حضرت حمله كردند و آن جناب مانند شير غضبناك در جلوي ايشان ايستادند و آن گروه انبوه را چنان به خاك مى‌افكندند كه باد خزان برگ درختان را بر زمين مي‌ريزد، و به هر سو كه روى مى‌كردند لشكريان پشت مى‌كردند.

پس، از كثرت تشنگى راه فرات در پيش گرفتند، كوفيان دانسته بودند كه اگر آن جناب جرعه‌اي آب بنوشند ده برابر اين مي‌كوشند و مي‌كشند. پس در مسير شريعه صف بستند و راه آب را مسدود كردند. پس هرگاه آن حضرت قصد فرات مى‌كردند بر ايشان حمله مى‌كردند. پس آن حضرت مانند شير غضبان بر ايشان حمله كردند و صفوف لشكر را شكافتند و اسب را به فرات وارد كردند. امام سخت تشنه بودند و اسب ايشان نيز بسيار تشنه بود پس سر به آب گذاشت؛ حضرت فرمودند: كه تو تشنه و من نيز تشنه‌ام، به خدا قسم كه آب نياشامم تا تو بياشامى‌، اسب كلام آن امام را فهميد، سر از آب برداشت يعنى در خوردن آب من بر شما پيشى نمى‌گيرم‌، پس حضرت فرمودند: آب بخور من هم مى‌آشامم و دست فرا بردند و كفى آب برداشتند تا به آن اسب بدهند كه ناگاه سوارى فرياد زد كه اى حسين تو آب مى‌نوشى و لشكر به خيمه‌هايت مى‌روند و هتك حرمت تو مى‌كنند.

چون امام اين كلام را از آن ملعون شنيد آب از كف ريختند و به سرعت از شريعه بيرون رفتند و بر لشكر حمله كردند تا به سراپرده خويش رسيدند، معلوم شد كه كسى متعرّض خيام نگشته و گوينده اين خبر مكر كرده بوده. پس دوباره با اهل‌بيت خود وداع كردند، اهل‌بيت همگان با حال آشفته و جگرهاى سوخته و خاطرهاى خسته و دل‌هاى شكسته نزد آن حضرت جمع شدند. 

پس امام با ايشان وداع كردند و به صبر و شكيبائى وصيتشان كردند و فرمان دادند تا چادر اسيرى بر سر كنند و آماده لشكر مصيبت و بلا باشند، و فرمودند بدانيد كه خداوند شما را حفظ و حمايت مي‌كند و از شرّدشمنان نجات مي‌دهد و عاقبت امر شما را به خير مي‌كند و دشمنان شما را به انواع عذاب و بلا مبتلا مي‌سازد و شما را به انواع نِعَم و كرم مزد و عوض كرامت مي‌فرمايد، پس زبان به شكوه نگشائيد و سخنى نگوئيد كه از مرتبت و منزلت شما بكاهد، اين سخنان را گفتند و رو به ميدان نمودند.

با اينكه امام تشنه و زخمي بودند ولي نفرات زيادي از دشمن را به هلاكت رساندند، لشكر از هر طرف ايشان را تيرباران نمودند، آن حضرت در راه حق، آن تيرها را بر رو و گلو و سينه مبارك خود مى‌خريدند تا از كثرت تير، سينه مباركشان چون پشت خارپشت گشت. در اين وقت حضرت از شدت جراحت و كثرت تشنگى و بسيارى ضعف و خستگى توقف كردند تا ساعتى استراحت كنند كه ناگاه ظالمى سنگى به سمت آن حضرت انداخت كه آن سنگ بر پيشاني مباركشان رسيد و خون از جاى او بر صورت نازنينشان جارى گرديد. حضرت جامه خود را برداشتند تا چشم و چهره خود را از خون پاك كنند كه ناگهان تيرى سه شعبه كه پيكانش زهرآلود بود بر سينه مباركشان و به قولى بر دل پاكشان رسيد و از سوي ديگر بيرون آمد و حضرت در آن حال گفتند: بِسْمِ الله وَ بالله وَ عَلى مِلَّةِ رَسُولِ الله (صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ).
آنگاه رو به سوى آسمان كردند و فرمودند: اى خداوند من! تو مى‌دانى كه اين جماعت مردى را كه در روى زمين پسر پيغمبرى جز او نيست‌، مى‌كشند.

پس دست بُردند و آن تير را از پشت بيرون كشيدند، از جاى آن تير مسموم مانند ناودان خون جارى شد. حضرت دست به زير آن جراحت مى‌بردند و چون از خون پر مى‌شد به جانب آسمان مى‌افشاندند و از آن خون شريف قطره‌اى بر نمى‌گشت‌، ديگر باره كف دست را از خون پر كردند و بر سر و روى و محاسن خود ماليدند و فرمودند كه با سر و روى خون آلوده و به خون خويش خضاب كرده، جدم رسول خدا (صلى الله عليه و آله) را ديدار خواهم كرد و نام كشندگان خود را به ايشان عرضه خواهم كرد.14

ضعف و ناتوانى بر امام غلبه كرد و از جنگ باز ايستادند، هر كه نزديك ايشان مى‌آمد يا از بيم و يا از شرم بر مى‌گشت. تا آنكه مردى از قبيله كنده كه نام نحسش مالك بن يسر15 بود به سمت امام آمد و ناسزا و دشنام به ايشان گفت و با شمشير ضربتى بر سر مباركشان زد. كلاهى كه بر سر مقدس آن حضرت بود شكافته شد و شمشير بر سر مقدسشان رسيد و خون جارى شد به حدى كه آن كلاه از خون پر شد.
حضرت در حق او نفرين كردند و فرمودند: با اين دست نخورى و نياشامى و خداوند تو را با ظالمان محشور كند. پس آن كلاه پر خون را از فرق مبارك انداختند و دستمالى طلبيدند و زخم سر را بستند و كلاه ديگر بر سر گذاشتند و عمامه بر روى آن بستند.16

لشكر لحظه‌اى از جنگ با آن حضرت ايستادند پس از آن ايشان را دائره‌وار احاطه كردند.17 وقتي عبدالله بن حسن كه كودكى خردسال بود، عموي بزرگوار خود را در اين حال ديد تاب و توان از دست داد و به قصد دفاع از آن حضرت از خيمه بيرون دويد تا خود را به عموى بزرگوارش برساند. جناب زينب (عليهاالسلام) پشت سر او به شتاب از خيمه بيرون آمدند و او را گرفتند و از آن سوى امام (عليه‌السلام) فرياد زدند كه اى خواهر، عبدالله را نگاه دار و نگذار كه در اين ميدان بلاانگيز بيايد و خود را هدف تير و شمشير اين بى‌رحمان نمايد. حضرت زينب (عليهاالسلام) هر چه كردند كه مانع او شوند فايده‌اي نبخشيد و عبدلله از برگشتن به سوى خيمه امتناع سختى نمود و گفت: به خدا قسم! از عموى خويش دوري نمي‌كنم و خود را از چنگ عمه رهانيد و با شتاب خود را به عموى خود رسانيد.

در اين وقت اَبْجَر بن كعب شمشير خود را بلند كرده بود كه به امام حسين (عليهالسلام) فرود آورد كه آن شاهزاده رسيد و به آن ظالم فرمود: واى بر تو! اى پسر زانيه، مى‌خواهى عموى مرا بكشى‌؟ آن ملعون چون تيغ فرود آورد، عبدالله دست خود را سپر ساخت و در جلوي شمشير داد، شمشير دست او را قطع كرد، چنانكه صداى قطع شدنش بلند شد و به نحوى بريده شد كه به پوست زيرين آويزان شد. عبدالله فرياد زد يا ابتاه! يا عمّاه! امام او را گرفتند و بر سينه خود چسباندند و فرمودند: اى فرزند برادر! بر آنچه بر تو فرود آيد صبر كن و آن را از در خير و خوبى ببين، هم اكنون خداوند تو را به پدران بزرگوارت ملحق خواهد نمود. پس حرمله تيرى به جانب آن كودك انداخت و او را در بغل عموي خويش شهيد كرد.18
حميدبن مسلم گفته كه شنيدم امام حسين (عليه‌السلام) در آن وقت مى‌گفتند: اَللَّهُمَّ اَمْسِكْ عَنْهُمْ فَطْرَ السَّماءِ وَ امْنَعْهُمْ بَرَكاتِ الاَرْضِ.19

پس از آن سپاه از راست و چپ بر باقيمانده‌ي سپاه امام حمله كردند و آنها را به شهادت رساندند تا جايي كه فقط سه يا چهار نفر با امام ماندند. پس حضرت سيدالشهداء (عليه‌السلام) فرمودند:20 براى من جامه‌اى بياوريد كه كسى به آن رغبت نكند، مي‌خواهم آن را در زير جامه‌هايم بپوشم تا وقتي كشته شدم و جامه‌هايم را بيرون كردند، كسى آن جامه را از تن من بيرون نكند. پس جامه‌اى براي ايشان آوردند، چون كوچك بود و بر بدن مباركشان تنگ مي‌نمود آن را نپوشيدند، و فرمودند اين جامه‌ي اهل ذلّت است جامه‌اي از اين گشادتر بياوريد؛ پس جامه‌اي گشاد‌تر آوردند و امام آن را پوشيدند. و به روايت سيد (رحمة الله عليه) جامه‌اي كهنه آوردند و حضرت چند موضع آن را پاره كردند تا از قيمت بيفتد و آن را در زير جامه‌هاى خود پوشيدند، و  فَلَمّا قُتِلَ جَرَّدُوهُ مِنْهُ چون شهيد شدند آن جامه‌ي كهنه را نيز از تن شريفشان بيرون آوردند.

شيخ مفيد (رحمة الله عليه) فرموده زماني كه تمام سپاه امام شهيد شدند و فقط سه نفر از اهلشان يعني غلامان حضرت باقى ماندند، پس امام رو به آن قوم كردند و مشغول مدافعه شدند، و آن سه نفر از امام حمايت مى‌كردند تا آن سه نفر هم شهيد شدند و آن حضرت تنها ماندند. جسم امام از كثرت جراحت كه بر سر و بدنشان رسيده بود سنگين شده بود و با اين حال شمشير بر آن قوم كشيده و ايشان را به چپ و راست متفّرق مى‌نمودند. شمر كه اين حال امام را ديد سواران را طلبيد و امر كرد كه در پشت پيادگان صف كشند و كمانداران را امر كرد كه آن حضرت را تير باران كنند، پس كمانداران آن امام مظلوم را هدف تير نمودند و چندان تير بر بدن مباركشان رسيد كه آن تيرها مانند خارِ خارپشت بر بدن مباركشان نمايان شد. در اين هنگام آن حضرت از جنگ باز ايستادند و لشكر نيز در مقابلشان توقف كردند.

حضرت زينب (عليهاالسلام) كه چنين ديدند بر در خيمه آمدند و عمر سعد را خطاب كردند و فرمودند :
وَيْحَكَ يا عُمَر أَيُقْتَلُ اَبُوعَبْدِالله وَ اَنْتَ تَنْظَرُ اِلَيْهِ! عمر سعد جوابشان نداد. پس جناب زينب (عليهاالسلام) رو به لشكر كردند و فرمودند: واى بر شما آيا در ميان شما مسلمانى نيست؟ احدى جواب ايشان را نداد.

سيدبن طاوس (رحمة الله عليه) روايت كرده كه چون از كثرت زخم و جراحت اندام امام سست شد و قوت جنگ از ايشان گرفته شد و مثل خارپشت بدنشان پر از تير شد، اين وقت صالح بن وهب المُزَنى وقت را غنيمت شمرده به كنار حضرت آمد و با تمام نيرو نيزه بر پهلوى مباركشان زد، چنانكه از اسب افتادند و روى مباركشان از طرف راست بر زمين آمد21 در اين حال فرمودند :
بِسْمِ الله و َبِالله وَ عَلى مِلَّةِ رَسُولِ الله .
پس برخاستند و ايستادند. فَلَمّا خَلى سَرْجُ الْفَرَسِ مِنْ هَيْكَل الْوَحْى وَ التَّنْزيلِ وَ هَوى عَلَى الاَرْضِ عَرْشُ الْمَلِكِ الْجَليل جَعَلَ يُقاتِلُ وَ هُوَ راجِلٌ قِتالاً اَقْعَدَ الْفَوارِسَ وَ اَرْعَدَ الْفَرائِصَ وَ اَذْهَلَ عُقُولَ فُرْسانِ الْعَرَبِ وَ اَطارَعَنِ الرُّؤُسِ الاَلْبابَ وَ اللُّبَبَ.
حضرت زينب (عليهاالسلام) كه تمام توجهشان به سمت برادر بود چون اين ديدند از در خيمه بيرون دويدند و فرياد زدند: وا اخاه وا سيّداهُ وا اهلبيتاهُ، اى كاش آسمان خراب مى‌شد و بر زمين مى‌افتاد و كاش كوه‌ها از هم مى‌پاشيد و بر روى بيابان‌ها پراكنده مى‌شد .

راوى گفت‌: كه شمربن ذى الجوشن لشكر خود را ندا داد براى چه ايستاده‌ايد و منتظر چه هستيد؟ چرا كار حسين را تمام نمى‌كنيد؟ پس همگى از هر سو بر آن حضرت حمله كردند، حصين بن تميم تيرى بر دهان مباركشان زد، ابو ايوب غَنَوى تيرى بر حلقوم شريفشان زد و زُرْعَه بن شريك بر كف چپشان زد و قطعش كرد و ظالمى ديگر بر دوش مباركشان زخمى زد كه آن حضرت به روى افتادند و چنان ضعف بر آن حضرت غالب شده بود كه گاهى به مشقت زياد برمى‌خاستند، و طاقت نمى‌آوردند و به رو مى‌افتادند، تا اينكه سِنان ملعون نيزه به گلوى مباركشان فرو برد پس بيرون آورده و فرو برد در استخوا‌ن‌هاى سينه‌شان و بر اين هم اكتفا نكرد آنگاه كمان گرفت و تيرى بر نحر شريف آن حضرت زد كه آن امام مظلوم افتادند.22

در روايت ابن شهر آشوب است كه آن تير بر سينه مباركشان رسيد پس آن حضرت بر زمين افتادند، و خون مقدسشان را با كف‌هاى خود مى‌گرفتند و بر سر خود مى‌ريختند. پس عمر سعد به مردى كه در طرف راست امام بود گفت: از اسب پياده شو و به سوى حسين برو و او را راحت كن. خَوْلى بن يزيد به سوى قتل آن حضرت سبقت گرفت و چون پياده شد و خواست كه سر مبارك آن حضرت را جدا كند رعد و لرزشى او را گرفت و نتوانست؛ شمر به وى گفت خدا بازويت را پاره پاره گرداند چرا مى‌لرزى‌؟
پس خود آن ملعون كافر، سر مقدس آن مظلوم را جدا كرد.23

سيد بن طاوس (رحمة الله عليه) فرموده كه سنان بن اَنَس (لعنة الله عليه) پياده شد و نزد آن حضرت آمد و شمشيرش را برحلقوم شريفشان زد و مى گفت: والله كه من سر تو را جدا مى‌كنم و مى‌دانم كه تو پسر پيغمبرى و از همه مردم از جهت پدر و مادر بهترى‌، پس سر مقدسشان را بريد!24

در اين هنگام غبار سختى كه سياه و تاريك بود در هوا پيدا شد و بادى سرخ ورزيدن گرفت و چنان هوا تيره و تار شد كه هيچ‌كس اثرى از ديگرى نمى‌ديد، مردمان منتظر عذاب و مترّصد عقاب بودند تا اينكه پس از ساعتى هوا روشن شد و تاريكي بر طرف شد.

ابن قولويه قمى (رحمه الله عليه) روايت كرده است كه حضرت صادق (عليه‌السلام) فرمودند: در آن هنگامى كه حضرت امام حسين (عليه‌السلام) شهيد شدند، لشكريان شخصى را نگريستند كه صيحه و نعره مى‌زند. گفتند: بس كن اى مرد! اين همه ناله و فرياد براى چيست؟ گفت: چگونه صيحه نزنم و فرياد نكنم و حال آنكه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) را مى‌بينم ايستاده گاهى نظر به سوى آسمان مى‌كند و زمانى حربگاه شما را نظاره مى‌فرمايد، از آن مى‌ترسم كه خدا را بخواند و نفرين كند و تمام اهل زمين را هلاك نمايد و من هم در ميان ايشان هلاك شوم‌. بعضى از لشكر با هم گفتند كه اين مردى است ديوانه و سخن سفيهانه مى‌گويد، و گروهى ديگر كه توّابون آنها را گويند از اين كلام متنبه شدند و گفتند به خدا قسم كه ستمى بزرگ بر خويشتن كرديم و به جهت خشنودى پسر سُميه سيّد جوانان اهل بهشت را كشتيم و همان‌جا توبه كردند و بر ابن زياد خروج كردند و واقع شد از امر ايشان آنچه واقع شد.
راوى گفت‌: فدايت شوم آن صيحه زننده چه كس بود؟ فرمودند: ما او را جز جبرئيل ندانيم.25

شيخ مفيد (رحمة الله عليه) در ارشاد فرموده كه حضرت سيد الشهداء (عليه‌السلام) در روز شنبه دهم محرم سال شصت و يكم هجرى بعد از نماز ظهر شهيد شدند. سن شريف آن حضرت پنجاه و هشت سال بود كه هفت سال از آن را با جد بزرگوارشان رسول خدا (صلى الله عليه و آله)  بودند و سى و هفت سال با پدرشان اميرالمؤمنين (عليه‌السلام) و چهل و هفت سال با برادرشان امام حسن (عليه‌السلام) بودند و مدت امامتشان بعد از امام حسن (عليه‌السلام) يازده سال بود.
26






پي‌نوشت‌ها:


1- به نقل از منتهي‌الآمال: مرحوم حاج شیخ عباس قمی.
2- المنتخب: طُريحى ص 438.
3- اثبات‌الوصية: مسعودى ص 167، انتشارات انصاريان.
4- از كتاب حدائق‌الورديه: نقل است كه چون روز عاشورا، انصار و اصحاب سيد الشهداء (عليه‌السلام) به درجه رفيعه شهادت رسيدند حضرت شروع كرد به ندا كردن اَلا ناصِرٌ فَيَنْصُرُنا! زنان و اطفال كه صداى آن حضرت را شنيدند صرخه و صيحه كشيدند.
سعد بن الحرث الانصارى العجلانى و برادرش ابوالحتوف كه در لشكر عمر سعد بودند چون اين ندا شنيدند و صيحه عيالات آن جناب را استماع كردند ميل به جانب آن جناب نمودند و پيوسته مقاتله كردند و جمعى را مقتول و برخى را مجروح نمودند آخر الامر هر دو شهيد شدند. (شيخ عباس ‍ قمى رحمة الله)
5- تذكرة‌الخواص: ص 227.
6- تذكرة‌الخواص: ص 227.
7- احتجاج: طبرسى، ج 2، ص 25.
8- جامه‌اى است يمانى.
9- تاريخ طبرى: ج 6، ص 243 با مختصر تفاوت.
10- بحار الانوار: ج 45، ص 47 - 48.
11- بحار الانوار: ج 45، ص 49.
12- همان مأخذ.
13- تاريخ طبرى: ج 6، ص 245/ بحار الانوار: ج 45، ص 50.
14- بحار الانوار: ج 45، 52 - 53.

15- در بعضى نسخه‌ها (بشر) و در ارشاد مفيد (نسر) ذكر شده.
16- مالك بن يسر آن كلاه پر خون را كه از خز بود برداشت و بعد از واقعه عاشورا به خانه خويش برد و خواست خون آن را بشويد. همسرش اُم عبدالله بنت الحرّ البدّى متوجه شد و به او گفت: در خانه من لباس فرزند پيغمبر را مىآورى؟ از خانه من بيرون شو خداوند قبرت را از آتش پر كند. آن ملعون پيوسته فقير و بدحال بود و از دعاى امام حسين (عليه‌السلام) هر دو دست او از كار افتاده بود و در تابستان مانند دو چوب خشك مى گرديد و در زمستان خون از آنها مى‌چكيد و بر اين حال خسران بود تابه جهنم واصل شد.
17- ترجمه لهوف: سوگنامه، ص 225/ ارشاد: شيخ مفيد، ج 2، ص 110.
18- ارشاد: ج 2، ص 111.
19- تاريخ طبرى: ج 6، ص 245.
20- ارشاد: شيخ مفيد، ج 2، ص 111.
21- ترجمه لهوف: سوگنامه، ص 229.
22- ارشاد: شيخ مفيد، ج 2
، ص 12.
23- مناقب: ابن شهر آشوب، ج 4، ص 120.
24- ترجمه لهوف: سوگنامه، ص 233.
25- كامل‌الزيارات: ص 351.
26- ارشاد: شيخ مفيد، ج 2، ص 133.


 
عکس روز
 

 
 
نوا
 

Salavate emam reza

 
 
ورود اعضاء
   
 
اخبار قرآني
 
 
  محفل انس با قرآن کریم به مناسبت ایام بهار قرآن در محل بنیاد تعاون سپاه کشور
  موسسه فرهنگی قرآن وعترت ثامن‌الائمه علیه السلام در نوزدهمین نمایشگاه بین المللی قرآن و عترت اصفهان
  حضور پسران ودختران نسیم رحمت در جشن انقلاب و راهپیمایی ۲۲ بهمن ماه سال 1402
  مراسم آیین نمادین زنگ انقلاب به مناسبت دهه فجر
  جشن عبادت دانش آموزان سوم دبستان دخترانه نسیم رحمت
  حضور خادمان امام رضا در دبستان و پیش دبستانی پسرانه نسیم رحمت
  جشن پایان سال تحصیلی نوآموزان پیش دبستانی های موسسه فرهنگی آموزشی نسیم رحمت رضوی
  برگزاری همایش اساتید، مربیان و معلمین موسسه فرهنگی قرآن و عترت ثامن الائمه علیهم السلام و نسیم رحمت رضوی
  برگزاری محفل انس با قرآن کریم در شهر افوس با همکاری مؤسسه فرهنگی قرآن و عترت ثامن الائمه علیه السلام
  به وقت کلاس رباتیک
 
 
 
میهمانان دانشجویان خردسالان   فارسی العربیة English
كليه حقوق اين سايت مربوط به مؤسسه ثامن الائمه(ع) ميباشد