زندگينامه معصومين (عليهماالسلام)/ امام حسن (عليهالسلام)/ قسمت پنجم
مناظرات امام حسن (عليهالسلام)
مناظره امام حسن مجتبی (علیهالسلام) با معاویه و یارانش1
نزد معاویه، عمروبن عثمان بن عفان و عمروبن عاص و عتبة بن ابى سفیان و ولید بن عقبة بن ابى معیط و مغیرة بن ابى شعبه گرد آمده، بودند، همه یک هدف داشتند، (و آن تضعیف آن حضرت بود).
عمروبن عاص به معاویه گفت: چرا نزد حسن بن على نمىفرستى، زیرا او روش پدرش را زنده کرده و مردم زیادى گرد او جمع شدهاند، دستور مىدهد، و اطاعت مىشود و سخن مىگوید و پذیرفته مىشود، و این دو امر او را به مقامات بالاترى مىرساند، اگر نزد او بفرستى ما او و پدرش را تضعیف کرده و به او و پدرش ناسزا مىگوئیم، و از ارزش او و پدرش بکاهیم، تا آنجا که او گفتار ما را بپذیرد.
معاویه گفت: مىترسم بر شما امورى را بیاویزد، که ننگ آن تا زمان مرگتان باقى بماند، سوگند به خدا هرگاه او را دیدم، دیدارش را ناپسند شمردم و از او هراسیدم، و اگر نزد او بفرستم، میان شما به انصاف رفتار مىکنم.
آنگاه نزد آن حضرت فرستاد، هنگامیکه فرستاده نزد ایشان آمد، گفت: معاویه تو را مىخواند، امام (عليهالسلام) فرمودند: نزد او چه کسانى هستند؟ فرستنده گفت: نزد او این افراد هستند - و نام آنان را برد، امام (عليهالسلام) فرمودند: آنان را چه شده است، چرا سقف بر سرشان فرو نمىریزد، و عذاب الهى از جائى که گمان نمىکنند بر سرشان وارد نمىشود.
هنگامىکه نزد معاویه رسیدند، او از امام بسیار استقبال کرده، و با ایشان مصافحه نمود، معاویه گفت: این گروه گفتارم، را عمل نکرده و نزد تو فرستادند، تا از تو اقرار گیرند که عثمان مظلوم کشته شده است و اینکه پدرت او را کشته است، گفتارمان را بشنو آنگاه به مانند کلامشان پاسخشان را بگو، وجود من تو را از سخن گفتن باز ندارد.
امام حسن (عليهالسلام) فرمودند: سبحانالله، خانه، خانه تو و اجازه در آن از توست، سوگند به خدا اگر به آنان پاسخ دهم از ناسزاگوئى به تو حیا مىکنم، و اگر آنان بر اراده تو غالب گردیدند، از ضعف تو حیا و شرم دارم، به کدامیک اقرار داشته و از کدام یک معذرت مىخواهى، و اگر گردهمائى آنان را مىدانستم به عده آنان از بنىهشام مىآورم، چه آنکه وجود من به تنهائى براى آن ترسناکتر است از وجود همگى آنان براى من، خداوند امروز و روزهاى دیگر سرپرست من خواهد بود، دستور ده، تا بگویند، مىشنوم، و نیرو و توانائى جز به اراده، خداوند نیست.
آنگاه همگى آنان سخن گفتند و تمامى کلامشان ناسزاگوئى به على (علیهالسلام) بود آنگاه ساکت شدند، امام (علیهالسلام) به سخن گفتن پرداختند و فرمودند: سپاس خداى را که پیشینیان ما و غیر آنان را به دیگران از ما هدایت فرمود و درود خدا بر جد من محمد (صلي الله عليه و آله) و خاندان او باد، معاویه سوگند به خدا آنان به من ناسزا نگفتند بلکه تو ناسزاگوئى، و آنان مرا شماتت ننمودند، بلکه تو مرا شماتت کردى، و این عملها از تو انجام گرفت، و این به خاطر ناسزاگوئى و عقیده زشت و تجاوزگرى و دشمنى و حسادت تو بر ما و دشمنيت بر محمد (صلى الله علیه و آله) مىباشد که در گذشته و حال و جود دارد.
و سوگند به خدا، اگر من و ایشان در مسجد پیامبر حضور داشته باشیم و اطراف ما مهاجرین و انصار قرار داشتند، آنان قادر به بیان چنین مطالبى نبوده و جرأت ذکر این گفتارها را نداشتند.
اى گروهى که در اینجا جمع شده و بر علیه من متحد گردیدهاید، بشنوید، و حقى که به آن آگاهید، را کتمان نکنید، و اگر سخن باطلى را گفتم آن را تصدیق ننمائید، و اى معاویه از تو شروع مىکنم، و کمتر از آنچه باید بگویم را در مورد تو بیان مىدارم.
شما را به خدا سوگند آیا مىدانید مردى را که به او دشنام دادید به دو قبله (بیتالمقدس و کعبه) نماز گزارده، و تو هر دوى آنها را دیدهاى، در حالیکه تو در گمراهى بوده و لات و عزى را مىپرستیدى، و او دو بار بیعت کرد یعنى بیعت رضوان و بیعت فتح در حالیکه تو اى معاویه به بیعت اولى کافر و بیعت دومى را شکستى.
آنگاه فرمودند:
شما را به خدا سوگند آیا مىدانید، آنچه مىگویم حق است، او شما را در حالیکه با پیامبر بود در جنگ بدر ملاقات کرد، و با او پرچم پیامبر و مؤمنین بود، و با تو اى معاویه پرچم مشرکین، و تو لات و عزى را مىپرستیدى، و جنگ با پیامبر را امرى واجب مىدانستى، و در جنگ احد با شما برخورد کرد؛ در حالیکه پرچم پیامبر با او، و اى معاویه پرچم مشرکین در دست تو قرار داشت، و در جنگ احزاب با شما برخورد کرد، در حالیکه پرچم پیامبر با او بود، و اى معاویه پرچم مشرکین، در دست تو قرار داشت.
تا اینکه خداوند به دست پدرم مسلمانان را پیروز و حجتش را آشکار ساخت و دینش را یارى نمود و سخنش را تصدیق کرد، و در تمامى این موارد پیامبر از او راضى و بر تو خشمگین بود.
شما را به خدا سوگند، آیا مىدانید، که پیامبر بنىقریظه و بنىنضیر را محاصره کرده بود، آنگاه در حالیکه عمربن الخطاب پرچم مهاجرین و سعد بن معاذ پرچم انصار را به دست داشت و آنان را به سوى جنگ فرستاد، سعد بن معاذ به سوى میدان جنگ رفت و مجروح برگردانده شد، و اما عمر فرار کرد و برگشت در حالیکه اصحابش را مىترساند و اصحابش او را مىترساندند، پیامبر فرمودند: فردا پرچم را به دست کسى مىدهم که خدا و رسولش را دوست داشته و خدا و رسول او را دوست دارند، حمله کننده است و فرار نمىکند، آنگاه باز نمىگردد مگر آنکه خداوند پیروزى را به دستش محقق سازد.
ابوبکر و عمر و دیگر مهاجرین، و انصار خودشان، به پیامبر عرضه مىکردند تا آنان انتخاب شوند، و على (علیهالسلام) آن روز بیمار بود و چشمانش درد مىکرد، پیامبر او را نزد خود خواند و در چشمهایش آب دهان ریخت و آن حضرت سالم گردید، و پیامبر پرچم را به او داد، و بازنگشت، تا اینکه به یارى الهى، پیروزى را به دست آورد، و تو آن روز در مکه بودى و دشمن خدا و پیامبرش به شمار مىرفتى، آیا مردى که خدا و رسولش را یارى مىکرد؛ با کسى که دشمن خدا و رسولش است مساوى مىباشند؟ آنگاه فرمودند: به خدا سوگند مىخورم که هنوز قلبت ایمان نیاورده، ولکن زبانت مىترسد و از این رو به آنچه در قلب نیست سخن مىگوید.
شما را به خدا سوگند، آیا مىدانید، که پیامبر (صلي الله عليه و آله) او را در جنگ تبوک به عنوان جانشین خود در مدینه قرار داد، در حالىکه او را دشمن نداشته و از او خشمگین نبود، منافقین در این مورد سخن گفتند و آن را عیبى بر آن حضرت تلقى کردند، على (علیهالسلام) گفت: اى پیامبر مرا در شهر مگذار چرا که تاکنون در غزوهاى تو را تنها نگذاردهام، پیامبر (صلي الله عليه و آله) فرمودند: تو وصى و خلیفه من در خاندانم هستى همانگونه که هارون نسبت به موسى (علیهالسلام) چنین بود، آنگاه دستهاى على (علیهالسلام) را گرفتند و فرمودند: اى مردم هر که مرا دوست دارد خداوند را دوست داشته، و هر که على را دوست بدارد مرا دوست داشته، و هر که مرا اطاعت کند، خداوند را اطاعت کرده، و هر که على را اطاعت کند، مرا اطاعت نموده، و هر که مرا دوست بدارد، خداوند، را دوست داشته، و هر که على را دوست بدارد مرا دوست داشته است.
آنگاه فرمودند:
شما را به خدا سوگند، آیا میدانید، که پیامبر (صلي الله عليه و آله) در حجةالوداع فرمودند: اى مردم من در میان شما دو چیز را باقى مىگذارم، که بعد از آن هرگز گمراه نگردید، و آن کتاب خدا و خاندانم مىباشند، حلال قرآن را حلال و حرامش را حرام بشمارید، و به حکم آن عمل و به متشابهش، ایمان آورید، و بگوئید: به آنچه خداوند در کتابش فرستاده ایمان داریم، و خاندانم، را دوست بدارید، و هر که آنان را دوست مىدارد مرا دوست داشته و آنان را در مقابل دشمنانشان یارى کنید، و این دو در میان شما باقى مىمانند، تا روز قیامت، در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند.
آنگاه در حالیکه روى منبر بودند على (علیهالسلام) را نزد خود خواندند و او را به دست خود گرفتند و فرمودند: خداوند دوستدار او را دوست و دشمنانش را دشمن دار، خداوند براى هر که با على دشمنى کند، جایگاهى در زمین و راه فرارى در آسمان قرار مده، و او را در بدترین درجات آتش قرار بده.
شما را به خدا سوگند، آیا مىدانید، که پیامبر (صلي الله عليه و آله) به او فرمودند: تو در روز قیامت مردم را از کنار حوضم، دور مىکنى، همچنانکه شما شتر غریب را از میان شترانش دور مىگردانید.
شما را به خدا سوگند، آیا مىدانید، که او در بیمارى پیامبر که در آن رحلت فرمودند بر ایشان وارد شد، پیامبر گریستند، على (علیهالسلام) فرمودند: اى پیامبر چرا مىگریيد؟ فرمودند: براى آن مىگریم، که مىدانم در قلوب گروهى از امتم کینههایى است که آن را زمانى آشکار مىکنند که از دنیا بروم.
شما را به خدا سوگند، آیا مىدانید، که پیامبر در هنگام وفات در حالیکه خاندانش کنارشان جمع شده بودند، فرمودند: خداوندا اینان خاندان و اهلبیتم، مىباشند، خداوندا دوستدارانشان، را دوست داشته و دشمنانشان را دشمن دار، و فرمودند: مثل اهلبیتم در میان شما مانند کشتى نوح است، هر که داخل آن گردد، نجات یافته و هر که از آن کناره گیرد، غرق مىشود.
و شما را به خدا سوگند، آیا مىدانید، که اصحاب پیامبر (صلي الله عليه و آله) در عهد آن حضرت و در زمان زندگى ايشان به ولایت و رهبرى به على (علیهالسلام) سلام کردند.
شما را به خدا سوگند، آیا میدانید که على (علیهالسلام) اولین کسى است که در میان اصحاب پیامبر لذائذ دنیوى را بر خود حرام کرد، و خداوند این آیه را نازل فرمودند:
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تُحَرِّمُواْ طَيِّبَاتِ مَا أَحَلَّ
اللهُ لَكُمْ وَ لاَ تَعْتَدُواْ إِنَّ اللهَ لاَ يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ - وَ كُلُواْ مِمَّا رَزَقَكُمُ اللهُ حَلاَلًا طَيِّبًا وَ اتَّقُواْ اللهَ الَّذِيَ أَنتُم بِهِ مُؤْمِنُونَ2: اى ایمانآورندگان چیزهاى پاکى که بر شما حلال شد را بر خود حرام نکنید، و تجاوز ننمائید، که خداوند تجاوزگران را دوست ندارد و از آنچه خداوند بر شما نازل کرده و حلال و پاک است بخورید، و نسبت به خداوند که به آن ایمان دارید راه تقوا پیشه خود سازید.
و نزد او دانش زمان مرگها و دانش احکام و کتاب خداوند، و علم راسخ و قرآن نازل شده مىباشد.
و او در گروهى بود که عدد آنها را نمىدانیم که به ده نفر مىرسیدند، و خداوند خبر داد که ایشان مؤمن هستند، و شما نیز در گروهى هستید که به تنها به همان تعداد مىباشید، آنان در زبان پیامبر لعنت شدهاند، شما را شاهد گرفته و بر شما گواهم که تمامى شما از طرف پیامبر لعنت شدهاید.
شما را به خدا سوگند، آیا مىدانید که پیامبر نزد تو فرستاد تا نامهاى براى بنىخزیمه بنویسى - زمانى که خالد بن ولید با آنان مواجه شد، سه بار فرستاده نزد تو آمد و هر بار نزد پیامبر باز مىگشت، و مىگفت او غذا مىخورد، پیامبر (صلى الله علیه و آله) فرمودند: خداوند شکمش را هرگز سیر مگردان، سوگند به خدا که آن تا روز قیامت، در غذاى، تو تحقق مىیابد.
سپس فرمودند:
شما را به خدا سوگند، آیا مىدانید، که آنچه مىگویم حق است. اى معاویه در روز احزاب که پدرت روى شتر سرخ موئى نشسته بود و تو آن را از عقب و برادرت آن را از جلو حرکت مىدادید، و پیامبر شخصى که سوار بر آن بود و کسى که از عقب و از جلو آن را حرکت مىداد را لعنت کرده و پدرت سوار آن، و تو اى معاویه از پشت سر و برادرت از جلو آن را هدایت مىکردید.
شما را به خدا سوگند، آیا مىدانید، که پیامبر ابوسفیان را در هفت جا لعنت کرد:
1- هنگامىکه از مکه به مدینه حرکت کرد و ابوسفیان از شام سر رسید، و آن حضرت را ناسزا گفت و آن حضرت را ترسانید و خواست آن حضرت را دستگیر کند، و خداوند شر او را از پیامبر دور گرداند.
2- روزى که (کاروان مشرکین قریش از شام آمد و پیامبر مىخواستند، آن را توقیف کنند ولى) ابوسفیان کاروان را از بیراهه به مکه برد تا به دست پیامبر نیفتد (و جنگ بدر صورت گرفت).
3- در روز احد، پیامبر فرمودند: خدا مولاى ماست و شما مولا و سرپرستى ندارید، و ابوسفیان گفت: ما عزى داریم، و شما عزى ندارید، پس خداوند و فرشتگان و پیامبران و مؤمنان او را لعنت کردند.
4- روز حنین، روزى که ابوسفیان، قریش و هوازن، و عیینه، غطفان، و یهود را مجتمع و بر ضد پیامبر بسیج کرد، پس خداوند آنان را با ناراحتى بازگرداند، در حالیکه خیر و نیکى به ایشان نرسیده بود،3 این سخن خداوند است دربارهي او در دو سوره كه در هر دو سوره ابوسفیان و اصحابش را کفار نامید، و تو اى معاویه در آن روز در مکه بودي، و بر دین پدرت یعنى شرک قرار داشتى، و على در آن روز با پیامبر و بر دین و عقیده او بود.
5- سخن خداى بزرگ است: وَ الْهَدْيَ مَعْكُوفًا أَن يَبْلُغَ مَحِلَّهُ4: و قربانى را که نمىگذارد به جایگاهش برسد و تو و پدرت و مشرکین قریش مانع رفتن پیامبر شدید، پس خداوند او را لعنت کرد، لعنتى که او و فرزندانش را تا روز قیامت شامل مىگردد.
6- روز احزاب، روزى که ابوسفیان، و قریش و عیینة بن حصین بن بدر غطفان را گرد آوردند، و پیامبر رهبر و تابعین و دنباله روندگانش را تا روز قیامت لعنت کردند، گفته شد: اى پیامبر آیا در دنباله روندگانش مؤمنى نیست؟ فرمودند: در میان دنباله روندگانش لعنت شامل مؤمنان نمىگردد، اما در هر آن در بین آنان مؤمن و اجابتکننده و نجاتیافتهاى نیست.
7- روزى که دوازده نفر نسبت به پیامبر سوء قصد کرده بودند، هفت نفر آنان از بنىامیه، و پنج نفر از دیگر افراد قریش بودند، پس خداوند و پیامبرش آنانکه از تنگه عبور کردند، را لعنت کردند، غیر از پیامبر و کسانى که از عقب و جلو شتر ایشان را حرکت مىدادند.
شما را به خدا سوگند آیا میدانید که ابوسفیان بر عثمان وارد شد، زمانى که در مسجد پیامبر با او بیعت شده بود، و گفت: اى پسر برادرم آیا کسى ما را مىبیند؟ گفت: نه. ابوسفیان گفت: اى جوانان بنىامیه خلافت را بین خود بگردانید، سوگند به آنکه جان ابوسفیان به دست اوست بهشت و دوزخى وجود ندارد.
و شما را به خدا سوگند آیا میدانید که دست حسین (علیهالسلام) را گرفت، در زمانى که با عثمان بیعت شد و گفت: اى پسر برادرم مرا به بقیع ببر، پس خارج شد، تا زمانى که به وسط قبرستان رسیدند، که دست خود را کشید و به صداى بلند فریاد زد، اى به گور رفتهها که دیروز در مورد (حکومت) با ما مىجنگیدید، امروز به دست ما رسیده و شما خاک گردیدهاید، حسین بن على (علیهالسلام) گفت: خداوند موهاى سفیدت را زشت و چهرهات را کریه گرداند، آنگاه دستش را کشید و او را رها کرد، و اگر نعمان بن بشیر دست او را نمىگرفت، و به مدینه نمىآورد، هلاک مىگردید.
این براى تو بود اى معاویه، پس آیا مىتوان یکى از این لعنتها را به ما بازگردانى. پدرت ابوسفیان قصد داشت مسلمان شود، و تو شعر معروفى که در قریش و دیگر قبائل معروف است را نزد او فرستادى تا او را بازدارى. و از آن جمله عمر بن خطاب تو را سرپرست شام نمود و خیانت ورزیدى، و عثمان، تو را حاکم نمود و تو در انتظار مرگش بودى، از آن بالاتر جرأت تو بر خدا و رسولش مىباشد که با على (علیهالسلام) جنگ نمودى، در حالیکه او را شناخته و سوابق و فضل و علم او را نزد خدا و مردم در مورد امرى که از تو و دیگران بر آن سزاوارتر است مىدانى، و بر مردم حاکم گردیدى، و به کید و مکر و فریب، خون بسیارى از مردم را ریختى، و این کار کسى است که به جهان آخرت، ایمان نداشته و از عقاب الهى نمىهراسد.
و هنگامى که زمان مرگ رسد تو به بدترین جایگاه رفته و على در نیکوترین مکان قرار مىگیرد، و خدا در کمین توست، و اى معاویه این تنها براى تو بود و بدیها و عیوبى که از آنها سکوت اختیار کردم، به خاطر طولانى شدن بوده است.
و اما تو اى عمر و بن عاص، به خاطر احمق بودن، شایسته پاسخگوئى نیستى، پىجوئى این امور براى تو مانند مگسى است که به درخت مىگوید: بایست که مىخواهم روى شاخههایت بنشینم، درخت به او مىگوید: من اصلاً متوجه نشستن تو نشدم چگونه نشستن تو بر من دشوار باشد، و سوگند به خدا گمان نمىکنم که قدرت داشته باشى که با من دشمنى کنى تا بر من دشوار آید، اما من به گفتارت پاسخ مىگویم.
ناسزاگوئیت به على (علیهالسلام) آیا از ارزشش مىکاهد، یا او را از پیامبر دور مىگرداند، یا عملکردش را در اسلام ناپسند مىنماید، یا او را متهم به ظلم در حکم، یا رغبتى به دنیا مىکند، اگر یکى از آنها را بگوئى دروغ گفتهاى.
و اما سخن تو، براى شما در نزد ما نوزده خون است، به سبب کشتن مشرکین بنىامیه در جنگ بدر، در حالیکه خدا و رسولش آنان را کشتند و به جان خودم سوگند شما از بنىهاشم نوزده نفر و سه نفر بعد از نوزده نفر را مى کشید، آنگاه نوزده نفر و نوزده نفر در یک مکان از بنىامیه کشته مىشوند، غیر از آنانکه از بنىامیه کشته مىشوند و عددشان را تنها خدا مىداند.
و پیامبر فرمودند: هنگامیکه فرزندان قورباغه سى نفر شدند مال خدا را غارت، و بندگانش را عبید و برده، و کتابش را راه فریب قرار مىدهند، در این حال که پیامبر مشغول سخن بود، حکم بن ابى العاص وارد شد، پیامبر فرمودند: سخنتان را آهسته گوئید، چرا که قورباغه مىشنود، و این زمانى بود که پیامبر آنان و کسانى که بعد از او رهبرى این امت را به دست مىگیرند را در خواب دید، و این امر او را اندوهگین کرد و بر او سخت آمد.
و پس خداوند در کتابش این آیه را نازل کرد: و خوابى را که به تو نمایاندیم تنها براى آزمایش مردم و دیدن درختى که در قرآن مورد لعنت قرار گرفته دادیم که مراد بنىامیه مىباشد، و همچنین نازل فرمود: شب قدر بهتر از هزار ماه است، شما را شاهد گرفته و خود گواهم مىدهم که بعد از شهادت على (علیهالسلام) قدرت شما بیش از هزار ماه که خداوند در کتابش مقرر داشته امتداد نمىیابد.
و اما تو اى عمر و بن عاص، استهزاء کننده ملعون، که نسلت منقطع گردیده، تو از آغاز پرخاشگر بودى، مادرت زناکار بود و در بسترى به دنیا آمدى که به چند نفر تعلق داشتى، و مردان قریش در مورد تو اختلاف کردند، از آن جمله ابوسفیان بن حرب و ولید بن مغیره، و عثمان بن حارث و نضربن حارث بن کلده و عاص بن وائل، همگى تو را بچه خود مىدانستند، و از بین آنان کسى پیروز شد که از جهت نژاد پستتر و از جهت مقام پائینتر، و از جهت زناکارى بیشتر از همه بوده است.
آنگاه برخاسته و گفتى: این محمد را استهزاء مىکنم، و عاص بن وائل گفت: محمد مردى است که فرزند نداشته و نسلش منقطع است، اگر بمیرد، از بین مىرود، پس خداوند این آیه را نازل کرد، إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ5: استهزا کننده تو نسلش منقطع است.
و مادرت نزد قبیله عبد قیس مىرفت تا زنا کند، در خانهها و مجالس و دشتهاى آنان به دنبال زنا کردن، مىگشت، آنگاه تو در هر مکانى که پیامبر با دشمنان برخوردار داشت حاضر بودى، در حالیکه از همه دشمنتر و تکذیبکنندهتر نسبت به آن حضرت به شمار مىرفتى.
آنگاه در میان افرادى که در کشتى حاضر بودند، و نزد نجاشى مىرفتند، تا خون جعفر بن ابى طالب و یارانش را بریزند قرار داشتى، اما فریب زشتت به خودت رجوع کرد، و آرزویت بر باد رفت، و امیدت نا امید گردید، و تلاشت زائل، و کوششت به نتیجه نرسید، و سخن خداوند و سخن کافران پست گردید.
و اما سخن تو در مورد عثمان، اى کسى که کمحیا، و بىدینى، آتشى را بر او افروختى، آنگاه به فلسطین گریخته و در انتظار پیشآمدن بلاها بر او بودى، هنگامى که خبر قتل او به تو رسید، خود را در اختیار معاویه قرار دادى، اى خبیث، دینت را به دنیاى دیگرى فروختى، و ما تو را بر دشمنى با خود ملامت نکرده و بر محبتتان سرزنش نمىکنیم، و تو در جاهلیت و اسلام دشمن بنىهاشم بودى، و پیامبر را به هفتاد بیت شعر، هجو کردى، پیامبر فرمودند: خداوندا سزاوار نیست که من شعر بگویم، پس عمروبن عاص را در مقابل هر بیت هزار لعنت بفرست.
آنگاه تو اى عمرو، دنیایت را بر دینت ترجیح مىدهى، به نجاشى، هدایایى را دادى و دومین بار نزد او کوچ کردى، و ماجراى مرحله اول تو را از دوباره رفتن نزد او باز نداشت، در هر مورد نا امید و شکست خورده، باز مىگشتى، مقصدت هلاک کردن جعفر و یارانش بود، هنگامى که امید و آرزویت، زائل گردید، به دوستت عمارة بن ولید امرت را واگذاردى.
و اما تو اى ولید بن عقبه، سوگند به خدا تو را در بغض على ملامت نمىکنم، در حالیکه تو را درباره شرابخوارى هشتاد ضربه تازیانه زد، و پدرت را در روز بدر به قتل رسانید. چگونه او را ناسزا مىگوئى در حالیکه خداوند او را در ده آیه از قرآن مؤمن و تو را فاسق نامید، و سخن خداوند است که مىفرماید: أَفَمَن كَانَ مُؤْمِنًا كَمَن كَانَ فَاسِقًا لَّا يَسْتَوُونَ6 آيا کسى که مؤمن است مانند کسى که فاسق است مىباشد، آنان مساوى نیستند و سخن خداوند: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِن جَاءكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَأٍ
فَتَبَيَّنُوا أَن تُصِيبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَى مَا
فَعَلْتُمْ نَادِمِينَ7: اگر فاسقى نزد شما خبرى آورد، در مورد آن بررسى کنید تا جاهلانه با گروهى برخورد نکنید، و در مقابل کار خود پشیمان گردید. و تو را چه به نام قریش را آوردن، و تو پسر شخصى سیاهپوست به نام ذکوان از اهل صفدریه هستى.
و اما اینکه گمان کردى، که ما عثمان را کشتیم، سوگند به خدا که طلحه و زبیر و عایشه نتوانستند، این نسبت را به على بن ابى طالب (علیهالسلام) بدهند، چگونه تو این نسبت را به او مىدهى.
و اگر از مادرت در مورد پدرت سوال کنى که ذکوان را ترک و تو را به عقبة ابن معیط منسوب ساخت، و به این وسیله در نزد خود مقام و جایگاهى یافت، و با آنچه خداوند براى تو و پدرت و مادرت از خوارى و پستى در دنیا و آخرت، آماده ساخته، و خداوند، به بندگان ظلم نمىکند.
و تو اى ولید، الله اکبر، در مورد ولادت از کسى که خود را به او منسوب ساختهاى، چگونه على را ناسزا مىگوئى، و اى کاش به خودت مشغول باشى تا نسبتت به پدرت را ثابت کنى نه به کسى که خود را به او منسوب کردهاى، و مادرت به تو گفت: اى پسرم سوگند به خدا که پدرت پستتر و خبیثتر از عقبه است.
و اما تو اى عتبه بن ابى سفیان، سوگند به خدا تو دانا نیستى، تا پاسخت را بیان کنم، و عاقل نیستى تا تو را سرزنش نمایم، و نزد تو خیرى که انتظار آن مىرود نیست، و من نسبت به ناسزاگوئیت به على تو را ملامت نمىکنم، زیرا نزد من تو همشأن برده و بنده على بن ابیطالب (علیهالسلام) هم نیستى، تا پاسخت را گفته و ملامت کنم، ولکن خدا نسبت به تو و پدر و مادر و برادرت در کمینگاه است، و تو فرزند پدرانت هستى که خداوند آنان را در قرآن یاد کرده، و مىفرماید: عَامِلَةٌ نَّاصِبَةٌ- تَصْلَى نَارًا حَامِيَةً - تُسْقَى مِنْ عَيْنٍ آنِيَةٍ اِلَي قَوْلَهُ مِن جُوعٍ8: کارکننده و رنجبرنده آتشسوزان، را مىچشد، از چشمهجوشان، نوشانده شوند - تا آنجا که مىفرماید: از گرسنگى.
و اما تهدیدت نسبت به من که مرا مىکشى، چرا کسى که روى بسترت همراه با همسرت دیدى را به قتل نرساندى، در حالیکه با او نزدیکى مىکرد، و در فرزند او با تو شریک گردید، تا آنکه فرزند را به تو منسوب کرد، فرزندى که براى تو نبود، واى بر تو، و اگر به خود مشغول بودى و انتقامت را از او مىگرفتى، شایستهتر بود، و تو براى آن سزاوارترى، تا اینکه مرا به قتل تهدید کرده و به آن مىترسانى.
و تو را از اینکه على را ناسزا مى گوئى ملامت نمىکنم، چرا که برادرت را در مبارزه به قتل رسانید، و او و حمزه در قتل پدرت شریک بودند، تا اینکه به دست آنان در جهنم سقوط نمودند، و عذاب دردناکى را به آنان چشاندند، و عمویت به دستور پیامبر تبعید گردید.
و اما اینکه من آرزومند خلافتم، سوگند به خدا اگر بدان امیدوار باشم من لیاقت آن را دارم، و من مشابه برادرت (معاویه) نبوده و جانشین پدرت نیستم، چرا که برادرت نسبت به خدا متمرد، و نسبت به ریختن خون مسلمانان و یافتن آنچه سزاوار آن نیست بسیار حریص است، و مردم را مکر و فریب مىدهد، و خداوند نیز مکر مىکند و او بهترین مکرکنندگان است.
و اما سخن تو که على بدترین فرد قریش براى قبیله قریش بود، سوگند به خدا که شخص محترمى را تحقیر نکرد، و مظلومى را نکشت.
و اما تو اى مغیرة بن شعبه، تو دشمن خدا، و رهاکننده کتاب خدا و تکذیبکننده پیامبر خدا مىباشى، و تو زناکار بوده، و سنگسار نمودنت واجب است، و انسانهاى عادل و پاک و و متقى بر زنایت گواهى دادند، اما سنگسار نمودنت را به تأخیر انداخت و حق را با اباطیل و سخن را با گفتارهاى نادرست قبول نکرد، و اینها علاوه بر عذاب دردناک و پستى در دنیا که خداوند برایت مهیا ساخته است مىباشد، و عذاب آخرت خوارکنندهتر مىباشد.
و تو کسى هستى که فاطمه دختر پیامبر را زدى، تا اینکه خونریزى نمود و فرزندش را سقط کرد، و این به خاطر آن بود که پیامبر را خوار گردانى و با دستورش مخالفت نموده و احترامش را زائل سازى، در حالیکه پیامبر (صلي الله عليه و آله) فرموده بودند: اى فاطمه تو برترین زن اهل بهشت هستى، و خداوند تو را در آتش افکنده و وبال گفتارت را دامنگیرت مىکند.
پس به کدامیک از این سه امر على را ناسزا مىگوئى: آیا نسبش ناقص است، یا از پیامبر دور مىباشد، یا در اسلام کار بدى انجام داده است، یا در حکم و قضاوت ستم ورزید، یا در دنیا میل و رغبت دارد، اگر یکى از آنها را بیان نمائى دروغ گفته و مردم تو را تکذیب مىکنند.
آیا گمان مىکنى على (علیهالسلام) عثمان را مظلومانه کشته، سوگند به خدا که على (علیهالسلام) متقىتر و پاکتر از سرزنشکنندهاش در این زمینه مىباشد، سوگند به خدا اگر على (علیهالسلام) عثمان را مظلومانه مىکشت به تو هیچ ارتباطى نداشت، تو او را در زمان زندگیش یارى نکرده و بعد از مرگ نیز از او یارى ننمودى، و همواره خانهات در طائف، زناکاران را مىپرورانید، و امر جاهلیت را زنده و اسلام را مىراندى، تا آنکه آنچه تحقق یافت محقق شد.
و اما اعتراضت در بنىهاشم، و بنىامیه، آن ادعاى توست نزد معاویه، و اما سخنت در شأن امارت و رهبرى و سخن یارانت در خلافتى که تصاحب کردهاید، فرعون نیز چهار صد سال بر مصر حکومت کرد، در حالیکه موسى و هارون دو پیامبر بودند و آزارهاى بسیارى را تحمل کردند و این ملک خداست که به نیکوکار و بدکار مىدهد، و خداوند، مىفرمایند: وَ إِنْ أَدْرِي لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَّكُمْ وَ مَتَاعٌ إِلَى حِينٍ9: و نمىدانى شاید آن آزمایشى براى شما و بهرهمندى اندکى براى آنان باشد و وَ إِذَا أَرَدْنَا أَن نُّهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنَا مُتْرَفِيهَا
فَفَسَقُواْ فِيهَا فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْنَاهَا
تَدْمِيرًا10: هنگامى که مىخواهیم شهرى را هلاک گردانیم، دستور مىدهیم که سرمایهدارانشان گناه کنند تا نزول عذاب بر آنان محقق گردد، آنگاه ایشان را نابود کنیم.
آنگاه امام حسن (علیهالسلام) برخاستند و پیراهنشان را تکان دادند در حالیکه گفتند:
الْخَبِيثَاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَالْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثَاتِ11: زنان پليد براى مردان پليد و مردان پليد براى زنان پليد هستند، سوگند به خدا اى معاویه آنان تو و یاران تو هستند، وَ الطَّيِّبَاتُ لِلطَّيِّبِينَ وَ الطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّبَاتِ أُوْلَئِكَ
مُبَرَّؤُونَ مِمَّا يَقُولُونَ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ12: و زنان پاك براي مردان پاك و مردان پاک براى زنان پاکند، آنان از آنچه درباره آنان مىگویند، بركنارند، براى آنان بخشش و روزى کریمانه مىباشد، آنان على (علیهالسلام) و یاران و پیروان او هستند.
آنگاه امام خارج شدند در حالیکه به معاویه مىگفتند:
بچش پیامد آنچه خود کسب کرده و به دست آوردى، و آنچه خداوند براى تو و آنان از خوارى در دنیا و عذاب دردناک در آخرت آماده کرده است.
معاویه به اصحابش گفت: و شما نیز پیامد عمل خود را بچشید، ولید بن عقبه گفت: سوگند به خدا تو بسیار بیشتر از ما چشیدى، و تنها بر تو جسارت نمود.
معاویه گفت: آیا به شما نگفتم که نمىتوانید، از مقام او بکاهید، چرا از آغاز فرمانم را اطاعت نکردید، و خواستید، از او یارى بخواهید، ولى شما را مسخره نمود، سوگند به خدا برنخاست، تا آنکه خانه بر من تاریک گردید، و خواستم او را دستگیر کنم، امروز بعد از آن براى شما خیر و نیکى وجود ندارد.
مروان بن حکم این ماجرا را شنید، نزد آنان آمد و گفت: چرا مرا حاضر نکردید، سوگند به خدا او و پدر و خاندانش را به گونهاى ناسزا مىگویم که کنیزان و بندهها آن را در رقصهاى خود بخوانند، معاویه نزد امام حسن (علیهالسلام) فرستاد، هنگامى که فرستاده نزد ایشان آمد، امام (عليهالسلام) فرمودند:
این طغیانگر از من چه مىخواهد، سوگند به خدا اگر سخنش را تکرار کند گوشهایش از مطالبى پر کنم، که عیب و ننگ آن تا روز قیامت بر آنان باقى بماند.
هنگامى که امام حسن (علیهالسلام) نزد آنان رسید، مروان گفت: سوگند به خدا تو و پدر و خاندانت را به گونهاى ناسزا گویم، که کنیزان و بندهها آن را در رقصهاى خود بخوانند.
امام (عليهالسلام) فرمودند:
اما تو مروان، من تو و پدرت را ناسزا نمىگویم، اما خدا تو و پدر و خاندان و فرزندانت، هر که از صلب پدرت تا روز قیامت، خارج شود، را بر زبان پیامبر لعنت کرد، سوگند به خدا، اى مروان تو و هیچکس از آنان که هنگام لعنت نمودن پیامبر (صلي الله عليه و آله) حاضر بودید این امر را در مورد تو و پدرت انکار نمىکنند، در مقابل تهدید خداوند تجاوزگرى تو زیادتر شد و خدا و پیامبرش راست مىگویند، خداوند مىفرماید: وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِيالقُرْآنِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَمَا يَزِيدُهُمْ إِلاَّ طُغْيَانًا كَبِيرًا13: و شجره ملعونه در قرآن و آنان را مىترسانم، اما تنها طغیانگرى، و تجاوزگرى آنان بیشتر مىشود، و تو اى مروان و فرزندانت درخت ملعون در قرآن مىباشید، و این امر از طرف پیامبر از جبرئیل از خداوند رسیده است.
معاویه برخاست، و دست بر دهان امام حسن (علیهالسلام) نهاد و گفت: ابا محمد تو ناسزاگو نبودى، امام حسن (علیهالسلام) لباسهایش را جمع کرد و برخاست و خارج شد، گروه با ناراحتى و حزن و چهرههاى سیاه در دنیا و آخرت پراکنده شوند.
مناظره آن حضرت در شناسائى خود و عیوب مخالفین14
روایت شده که امام حسن (علیهالسلام) بر معاویه وارد شدند و در مجلس او حضور یافتند، در آنجا گروهى از یارانش حاضر بودند، هر یک از آنان افتخارات خود را بر بنىهاشم، ذکر کرد و از ارزش آنان کاستند، و مطالبى را ذکر کردند که بر امام حسن (علیهالسلام) دشوار آمد و ایشان را ناراحت کرد، آنگاه ایشان به سخن پرداختند و فرمودند:
من از بهترین قبائل، و پدرانم، ارزشمندترین، خاندان در عرب مىباشند، در هنگام محاسبه افتخار و نسب برتر و جوانمردى براى ماست، و ما از بهترین درختى هستیم که شاخههاى بارور و میوههاى پاکیزه و بدنهاى بر جاماندهاى را رویانید، در آن اصل اسلام و علم نبوت است، آنگاه که جاى افتخار رسید برتر گردیده، و آنگاه که از برتر شدن ما جلوگیرى شد، ما طلب برترى نمودیم، و ما دریاهاى عمیقى هستیم که تهى از آن نگردیده، و کوههاى محکمى هستیم که مغلوب نمىگردیم.
در این هنگام مروان بن حکم و مغیرة بن شعبه سخن گفتند و او و پدرش را کمارزش جلوه دادند، امام حسن (علیهالسلام) سخن گفتند و فرمودند: گمان کردى که خود را ستودم در حالیکه پسر پیامبر خدایم، و مقامم را بالا بردم در حالیکه سرور جوانان اهل بهشتم. واى بر کسى که فخر مىفروشد، و تکبر مىکند تا خود را برتر جلوه دهد، و کسى که خود را بزرگ مىنمایاند، و قصد گردن فرازى دارد. اما ما خاندان رحمت و جایگاه کرامت و بزرگوارى و موضع خیر و نیکى، و معدن ایمان، و نیزه اسلام، و شمشیر دین هستیم.
مادرت به عزایت بنشیند، چرا سکوت نمىکنى قبل از آنکه امور هولناک را به سویت برفستم و بیان دارم، و تو را به نشانهاى بنمایانم که از نامت بىنیاز شوى، اما بازگشتت با غارت آیا در روزى بود که نادارى را سرپرستى کرده و ترسوئى را پناه دادى، بهره و غنیمتت فرارت بود و نیرنگت به طلحه، در زمانى که به او مکر زده، و او را به قتل رساندى15 زشت باد چهرهات که چقدر کریه و ناپسند است.
مروان سر به زیر انداخت و مغیره مبهوت ایستاد، امام (علیهالسلام) رو به مغیره کردند و فرمودند:
اى کور قبیله ثقیف، تو را چه به قریش که نسبت به تو افتخار کنم، واى بر تو آیا مرا نمىشناسى، من پسر بهترین زنان و سرور زنان هستم، پیامبر ما را به علم الهى تغذیه کرده، و تأویل قرآن، و مشکلات احکام را آموختهایم، عزت برتر و افتخار و برترى از ماست.
و تو از گروهى هستى که در جاهلیت نسبى نداشته و در اسلام بهرهاى ندارند، بنده فرارى را چه شده که با شیران برخورد کرده و مزاحم قهرمانان گردد و دم از افتخار زند، ما سروران، و ما مدافعان برتر هستیم، از پیمانان حمایت کرده و عیب و ننگ را از خود دور مىکنیم، و من پسر زنان پاک هستم.
تو اشاره کردى -بر اساس گمانت- به وصى برترین پیامبران و او به ناتوانیت و به ضعفت آگاهتر بود، و تو براى رد کردن خودت نسبت به او شایستهتر هستى، به خاطر آن غیظى که در دل دارى، و فریبى که از چشمهایت پیداست، هیهات، او گمراهان را یاور انتخاب نمىکرد16.
و به گمانت، که اگر در صفین بودى از نیرومندى قیس و مهارت ثقیف از همه سزاوارتر بودى، مادرت به عزایت بنشیند، آیا این امور با ناتوانیت، در میدانهاى نبرد و فرارت در زمانهاى سخت تحقق مىپذیرد، سوگند به خدا اگر امیرالمؤمنین (عليهالسلام) پرچم شجاعان را به تو مىسپرد، مىدیدى که سختیها او را از پاى در نیاورده، و فریادهاى هولانگیز، مىکشیدى.
و اما دلیرى قیس، تو را چه کار به قیس، تو بنده فرارى هستى که علومى را آموختى و از این رو، ثقیف نامیده شدى، و بدین وسیله با حیله خود را از قبیله ثقیف برشمردى، تو از مردان آن قبیله نیستى، و تو به تعمیر وسایل صید و داخل شدن در آغل گوسفندان داناترى از جنگ نمودن و اما مهارت، چه مهارتى نزد بردگان و بندگان مىباشد.
خواستى با امیرالمؤمنین (عليهالسلام) ملاقات کنى، و او آنچنانکه تو او را شناختى: شیر بیشه و سمى کشنده بود. قهرمانان، در هنگام نبرد، در برابرش قدرت ایستادگى نداشتند، تا چه رسد که گرگها او را قصد کنند، و سوسک (مرد سیاه چهره) از عقب سر او را طلب نماید.
و اما نسبتت مجهول و نزدیکانت ناشناختهاند، خویشاوندى تو به آن قبیله مانند نسبت حیوانات دریایى به آهوان صحرائى است بلکه خویشاوندى، تو از این نسبت دورتر است.
مغیره برخاست و امام حسن (علیهالسلام) به معاویه مىفرمود:
ما را از بنىامیه معذور بدار، بعد از سخن بردگان، و افتخار نمودن بندگان.
معاویه گفت: اى مغیره باز گرد، اینان فرزند عبد منافند، قهرمانان در مقابلشان، قدرت ایستادگى و بزرگان در مقابلشان قدرت فخرفروشى ندارند، آنگاه امام حسن (علیهالسلام) را سوگند داد که ساکت شوند و امام ساکت شدند.
پينوشتها:
1- بحارالانوار، ج 44، ص 87 - 70.
2- مائده/ 87 و 88.
3- اشاره به قول خداوند متعال در سورهي احزاب آيه 26 دارد "و كسانى از اهل كتاب را كه با [مشركان] همپشتى كرده بودند از دژهايشان به زير آورد و در دلهايشان هراس افكند گروهى را مىكشتيد و گروهى را اسير مىكرديد" كه در جنگ احزاب نازل شد و دومين سوره، سوره فتح آيه24 است. "و اوست همان كسى كه در دل مكه پس از پيروزكردن شما بر آنان دستهاى آنها را از شما و دستهاى شما را از ايشان كوتاه گردانيد و خدا به آنچه مىكنيد همواره بيناست" كه در جنگ حديبيه نازل شد.
در اين جمله ي حديث داراي اضطراب است، زيرا ابوسفيان و عينية بن حصين در جنگ حنين مسلمان و رسولالله به هر يك از اين دو نفر صد شتراز فيء براي تأليف قلوب دادند و عينيه كه عجوزي از عجائر هوازن در اختيارش بود، براي او نيز از غنيمت سهمي گرفت. (بحار، پاورقي ص 77) (مگر اينكه بگوييم هر چند در ظاهر مسلمان بودند اما در باطن برضد پيامبر كار ميكردند و به اين دليل لعن شدند).
4- فتح/ 25.
-5كوثر/ 60.
-6سجده/ 18.
-7 حجرات/ 6.
-8 غاشيه/ 3 - 7.
-9انبياء/ 111.
-10اسراء/ 16.
11- نور/ 26.
12- نور/ 26.
13- اسراء/ 60.
14- بحارالانوار، ج 44، ص 94 - 97.
15- ابن اثیر در اسد الغابه، گوید که سبب قتل طلحه آن بود که مروان به سوى طلحه - که در میدان جنگ ایستاده بود - تیرى پرتاب کرد، اگر آن را مىبستند، پاهایش ورم مىکرد، و اگر باز مىگذاردند، خون جارى مىشد، مروان گفت: او را رها کنید، آن تیرى بود که خداوند فرستاد، و طلحه از آن تیر مرد، رو به سوى ابان بن عثمان کرد و گفت: بعضى از قاتلان پدرت را کشتم.
16- بعد از مرگ عثمان، مغیره نزد امام آمد، و گفت: نصیحتى به تو دارم، که اگر مىخواهى کارهایت سامان یابد، طلحه را بر کوفه و زبیر را بر بصره و معاویه را بر شام بگمار، و بعد از آنکه خلافتت سامان یافت، با آنان هرگونه که خواهى عمل کن، که امام (عليهالسلام) فرمودند: من از گمراهان یاور انتخاب نمىکنم. استیعاب حاشیه اصابه، ج 3، ص 371.
|