زندگينامه پيامبران الهي/ حضرت اسماعيل (عليهالسلام)
اسماعیل (علیهالسلام): فرزند بزرگ حضرت ابراهیم (علیهالسلام)، نیاى عرب حجاز 1 و جدّ اعلاى پیامبر خاتم (صلى الله علیه و آله)2، از پیامبران الهى و ملقّب به ذبیح اللّه است.
ولادت و كودكي حضرت اسماعيل (عليهالسلام)
هاجر خدمتكار ساره بود كه پادشاه قبطى شام (يا به گفتهي بسيارى پادشاه مصر)3 به او بخشيد. هاجر پيوسته به خدمت ساره مشغول بود و در خانهي آنها زندگى مىكرد.
ساره دختر خالهي حضرت ابراهيم بود، كه آن حضرت او را به همسرى اختيار كرد و به او علاقه داشت، اما سالها از اين ازدواج گذشت و صاحب فرزندى نشدند.
در اين وقت بود كه ابراهيم به ساره پيشنهاد كرد تا هاجر را از او خريدارى كند، شايد خدا فرزندى به وى دهد. هم چنين مطابق برخى از روايات، اين پيشنهاد از ساره بود كه وقتى شوهرش را در آرزوى فرزند ديد و خود نيز بچهدار نمىشد، به ابراهيم پيشنهاد كرد كه من هاجر را به تو مىبخشم، شايد خداوند از وى فرزندى به تو بدهد و تو از اين تنهايى رهايى يافته و از لذت ديدار فرزند كامياب شوى.
خداوند پسرى از هاجر به ابراهيم (عليهالسلام) عنايت كرد كه او را اسماعيل (عليهالسلام) ناميد.
اين واقعه در سرزمين شام اتفاق افتاد، ولى طولى نكشيد كه ابراهيم، هاجر و فرزندش اسماعيل (عليهالسلام) را به مكه آورد و در آنجا سكونت داد.
در اينكه سبب اين كار چه بود و در چه وقت انجام شد، اختلافى در روايات ديده مىشود. ما در اينجا روايتى را كه على بن ابراهيم (رحمة الله عليه) در تفسير خود از امام صادق (عليهالسلام) روايت كرده و تا حدودى جامعتر از ساير روايات است انتخاب كرده و قسمتى از آنرا كه مربوط به اين ماجرا است، نقل مىكنيم:
ابراهيم در سرزمين باديهي شام فرود آمد. وقتى اسماعيل (عليهالسلام) به دنيا آمد، ساره ديد كه هاجر فرزند دار شده، ولى او فرزندى ندارد. به سختى از اين پيش آمد غمگين شد و سبب ناراحتى ابراهيم گرديد. ابراهيم از خداى متعال رفع اين مشكل را درخواست كرد و خداوند به ابراهيم (عليهالسلام) وحى كرد تا هاجر و اسماعيل (عليهالسلام) را به جايى ديگر ببرد.
ابراهيم پرسيد: پروردگارا! آنها را به كجا ببرم؟
خداوند فرمود: به حرم و محل امن و نخستين بقعهاى از زمين كه آنرا آفريدهام، يعنى مكه. به دنبال اين دستور، خداى تعالى به جبرئيل ماموريت داد كه ابراهيم را همراهى و راهنمايى كند و مركب براق را براى او ببرد.
ابراهيم (عليهالسلام)، با هاجر و اسماعيل به راه افتاد و به هر سرزمين سرسبزى كه داراى آب و سبزه بود مىرسيد، به جبرئيل مىگفت: اى جبرئيل در اينجا آنها را فرود آرم؟ جبرئيل در پاسخ مىگفت: نه، پيش برو. تا به سرزمين مكه رسيد و در آنجا آنها را در جاى خانهي كعبه فرود آورد، و چون ابراهيم به ساره قول داده بود كه از مركب پياده نشود تا نزد وى بازگردد، قصد بازگشت نمود.
جايى كه هاجر و اسماعيل فرود آمده بودند. درختى بود، هاجر براى اينكه خود و فرزندش از تابش آفتاب سوزان محفوظ باشند، چادرى را كه همراه داشت روى آن درخت انداخته و در سايه آن آرميدند، ولى هنگامى كه فهميد ابراهيم قصد بازگشت دارد، برخاست و به او گفت: اى ابراهيم! چگونه ما را در اينجا كه هيچ همدمى نداريم و آب و علفى نيست مىگذارى و مىروى؟
ابراهيم پاسخ داد: كسى كه مرا مامور كرده شما را در اينجا بگذارم، شما را سرپرستى و كفايت مىكند. اين سخن را گفته و به راه افتاد. وقتى به كوه كدى كه در ذى طوى بود رسيد، برگشت و نگاهى به آنها كرده و به درگاه الهى عرض كرد: پروردگارا! من فرزند خود را در بيابانى غيرقابل كشت و در كنار خانهي تو سكونت دادم تا نماز به پا دارند، پس دلهاى مردم را چنان كن كه متوجه آنها شوند و از ميوهها روزيشان كن، شايد سپاس گزارند. پس از اين دعا، از آنجا سرازير شد و هاجر در آنجا ماند. همينكه خورشيد بالا آمد، اسماعيل تشنه شد و آب خواست. هاجر برخاست و در جايى كه اكنون محل سَعىِ حاجيان است، به جست و جوى آب پرداخت و فرياد زد: آيا در اين بيابان همدم و انيسى هست؟ ولى پاسخى نشيند و همچنان به دنبال آب مىرفت تا اسماعيل از ديدهاش پنهان شد. بالاى بلندى صفا رفت و هنگامى كه چشم گرداند، سرابى در آن بيابان به نظرش آمد و خيال كرد آب است. به اين سبب به ميان درّه بازگشت و همچنان پيش رفت تا به مروه رسيد و دوباره فرزندش اسماعيل از نظر وى غايب شد، از اينرو چشم گرداند و باز سرابى در طرف صفا نظرش را جلب كرد. به دنبال آب به سوى صفا بازگشت و متوجه شد كه آب نبوده، دوباره همان مسير را بازگشت و هفت بار اين كار را تكرار كرد. وقتى بار هفتم شد و او بالاى مروه بود، نگاهى به اسماعيل كرد و ديد آب از زير پايش ظاهر شده و چشمهاى پديدار گشته است.4
هاجر پيش دويد و وقتى ديد كه آب پيدا شده و جريان دارد، مقدارى ريگ در اطراف آن جمع كرد و با آن ريگها از جريان آب جلوگيري نمود و همان آب، چشمهي زمزم ناميده شد.
در آن نزديكى يعنى صحراى عرفات و ذىالمجاز، قبيلهاى به نام جرهم زندگى مىكردند. وقتى چشمهي زمزم پديدار شد، پرندهها كه تا آن روز در آنجا پر نمىزدند، شروع به رفت و آمد در آن بيابان كردند. قبيلهي جرهم كه پرواز آنها را ديد، در تعقيب آنها به آن درّه آمدند و مشاهده كردند كه زن و كودكى در آنجا هستند و در زير درختى سايبان ساخته و كنار آبى كه ظاهر گشته به سر مىبردند.
آنها رو به هاجر كرده گفتند: تو كيستى و سرگذشت تو و اين كودك چيست؟ هاجر گفت: من كنيز ابراهيم خليلالرحمان و مادر اين فرزند هستم. خدا به ابراهيم دستور داده تا ما را در اين سرزمين فرود آورد.
بدو گفتند: آيا به ما اجازه مىدهى تا در نزديكى شما به سر بريم؟
هاجر گفت: باشد تا ابراهيم بيايد و از وى براى سكونت اجازه بگيرم.
وقتى ابراهيم به ديدن آنها آمد، هاجر بدو گفت: اى خليل خدا! در اينجا قومى از جرهم هستند كه از تو خواستهاند بدانها اجازه دهى در نزديكى ما منزل كرده و در اينجا سكونت كنند؟ ابراهيم گفت: اشكالى ندارد.
هاجر موضوع را به اطلاع قبيلهي جرهم رسانيد و آنها دسته دسته بدان سرزمين آمده و در كنار هاجر و اسماعيل (عليهالسلام) سكونت كرده و بدين ترتيب هاجر از وحشت تنهايى رهايى يافت و با آنها مانوس شد.
وقتى براى بار سوم ابراهيم به ديدن زن و فرزند آمد، از ديدن آن مردم بسيار كه در اطراف آن جمع شده بودند خوشحال و مسرور گرديد.5
ذبح اسماعيل (عليهالسلام)6
ابراهيم خليل، گاه گاهى به ديدار هاجر و اسماعيل مىآمد. در يكى از اين سفرها بود كه مامور شد اسماعيل را به قربانگاه برده و او را به دست خويش سر ببرد.
طبق روايتى كه صدوق (رحمة الله عليه) در خصال نقل كرده، اين موضوع امتحان و آزمايشى بود براى ابراهيم خليل تا مقدار صبر و تحملش در برابر فرمان الهى معلوم گردد، و نيز بخشش پروردگار به آن حضرت، از روى شايستگى باشد و از اين گذشته، ديگران هم از آن پيغمبر بزرگوار سرمشق بگيرند و در برابر دستورهاى الهى فرمانبردار باشند.
به راستى امتحانى عجيب و آزمايشي بس دشوار بود، آنهم براى ابراهيم كه پس از سالها تنهايى، خدا فرزندى بدو داده و با گذشتن چند سال به تدريج برومند و چشم و چراغ زندگى او گرديده و او در چنين موقعيتي مامور مىشود او را به دست خود ذبح كرده و پيش روى خود در خاك و خونش ببيند.
اما ابراهيم كه دل و جانش لبريز از عشق خدا و گوشت و پوستش با علاقه به حق آميخته است و هر چه مىخواهد، براى خدا مىخواهد، كوچكترين تنزلزل و ترديدى به دل راه نداده و در صدد انجام فرمان الهى برآمد. ولى براى اينكه قبل از اجراى آن دستور موضوع را با فرزند نيز مطرح كند و او را آمادهي فرمانبردارى حق سازد، ماموريت خود را با اين صورت به اطلاع وى رساند: پسر جان من در خواب ديدم كه تو را ذبح مىكنم، نظر تو در اينباره چيست؟ 7 از آن جايى كه رؤياى پيغمبران حق است و از وسوسههاى شيطانى پيراسته و دور است، اين خواب ماموريتى بود كه در اينباره به ابراهيم داده شد و او نيز ماموريت خويش را با فرزند در ميان گذارد.
در آن وقت اسماعيل (عليهالسلام) سنّ چندانى نداشت و به گفتهي بسيارى از مورخان سيزده سال بيشتر از عمرش نگذشته بود، اما از آنجا كه مقام تسليم، ايمان، عشق و علاقه به حق را از پدر به ارث برده و در دامان مادرى تربيت يافته بود كه به سبب فرمانبردارى حق حاضر شد در آن بيابانى بى آب و علف با آن همه سختى سالها به سر برد و سختىها را تحمل كند، بىدرنگ آمادگى خود را به پدر اطلاع داده و با كمال ادب گفت: پدر جان به هر چه مامورى عمل كن كه انشاءاللّه مرا از صابران خواهى يافت.8
با بيان اين جمله ضمن اعلام آمادگى خود، پدر را نيز دلخوش كرد كه در هنگام انجام اين دستور بىتابى نخواهد كرد و با تحمل سوزش تيغ كارد و بردبارى خويش، رنج اين كار را بر پدر افزون نخواهد ساخت.
به ويژه با ذكر جمله ان شاءاللّه كمال صفا و خلوص خود را به اطلاع پدر رسانيد؛ يعنى اينكه مىگويم مرا از صابران خواهى يافت منوط به ارادهي حق تعالى است و اگر بتوانم صبر كنم، خداى تعالى اين توان را به من عنايت فرموده و گرنه من از خود چيزى ندارم و توان اين كار نيز در من نيست.
طبق نقلى كه طبرسى (رحمة الله عليه) و ديگران چون ابى اثير و طبرى كردهاند، صرف نظر از اختلاف كمى كه در نقل آنهاست، اسماعيل (عليهالسلام) براى سرعت عمل و انجام زودتر اين كار، رو به پدر كرد و گفت: اكنون كه تصميم به كشتن من دارى، دست و پايم را محكم ببند تا در وقت سر بريدن، آن موقع كه كارد بر گلويم مىرسد، دست و پا نزنم و به اين وسيله از پاداش من كاسته نشود، زيرا مرگ سخت است و ترس آن دارم كه هنگام احساس آن مضطرب گردم. ديگر آنكه كاردت را تيز كن و به سرعت بر گلويم بكش تا زودتر آسوده شوم و هنگامى كه مرا بر زمين خوابانيدى صورتم را بر زمين بنه، زيرا مىترسم وقتى نگاهت به صورت من بيفتد، حال رقّت به تو دست دهد و مانع انجام فرمان الهى گردد. همچنين جامهات را هنگام سر بريدن، بيرون آر كه از خون من چيزى بر آن نريزد و مادرم آن را نبيند.
اگر مانعى نديدى پيراهنم را براى مادرم ببر، شايد براى تسليت خاطرش در مرگ من وسيلهي مؤثرى باشد و به اين وسيله بهتر دلدارى شود و آلام درونىاش تخفيف يابد.
پس از اين سخنها بود كه ابراهيم بدو گفت: به راستى كه تو اى فرزند براى انجام فرمان خدا نيكو ياور و مددكارى هستى.9
به دنبال آن فرزند را به مِنى آورد. كارد را تيز كرد و دست و پاى اسماعيل را بست و روى او را بر خاك نهاد، ولى از نگاه كردن به او خوددارى نموده و سر را به سوى آسمان بلند كرد. آنگاه كارد را بر گلويش نهاد و به حركت در آورد، اما ديد كه لبهي كارد برگشت. در اخبار ائمهي اهل بيت (عليهالسلام) است كه جبرئيل لبه كارد را به پشت برگرداند. براى بار دوم لبه كارد را صاف كرد ولى مشاهده نمود كه دوباره به عقب برگشت. چند بار اين عمل تكرار شد و در اين وقت از جانب مسجد خيف ندا آمد: اى ابراهيم حقاً كه رؤياى خويش را راست كردى.10 و ماءموريت حق را به خوبى انجام دادى و به دنبال آن جبرئيل گوسفندى براى قربانى آورد. ابراهيم آن گوسفند را قربانى كرد و اين سنّت براى حاجيان به جاى ماند كه هر ساله در مِنى گوسفندى قربانى كنند.
در حديث از على بن ابراهيم است: هنگامى كه ابراهيم با فرزند خود به سوى مِنى رفت، پيرى سر راه آن حضرت آمد و گفت: اى ابراهيم از اين فرزند چه مىخواهى؟ فرمود: مى خواهم او را ذبح كنم. پير گفت: سبحان اللّه مىخواهى پسرى را بكشى كه چشم برهم زدنى نافرمانى خدا نكرده؟ ابراهيم گفت: خداوند مرا به اين كار فرمان داد. پيرگفت: اين فرمان را شيطان به تو داده است.
ابراهيم گفت: واى بر تو، آنكس كه مرا به اين مقام رسانده، مرا به اين كار فرمان داده است.
پيرگفت: نه به خدا قسم جز شيطان كسى تو را به اين كار مامور نكرده است.
ابراهيم گفت: به خدا ديگر با تو سخن نخواهم گفت، و به دنبال ماموريت خويش روان شد. پير ادامه داد و گفت: اى ابراهيم! تو پيشوا و رهبر مردم هستى و اگر چنين كارى بكنى، مردم ديگر نيز فرزندان خود را ذبح خواهند كرد. ولى ابراهيم به سخن او وقعى ننهاده به دنبال كار خود به راه افتاد.11
در نقل طبرى، چنين است كه ابراهيم پيش از آنكه موضوع خواب خود را به اسماعيل بگويد، به او فرمود: پسرم طناب و كارد را بردار تا به اين درّه برويم و مقدارى هيزم تهيه كنيم. وقتى به راه افتادند، شيطان به صورت مردى سر راه ابراهيم آمد تا او را از انجام فرمان الهى باز دارد، از اين رو به ابراهيم رو كرد و گفت: اى پير بزرگ در اينجا چه مىخواهى؟
ابراهيم گفت: در اين درّه كارى دارم و به دنبال آن مىروم.
شيطان گفت: به خدا من چنين مىبينم كه شيطان به خواب تو آمده و به تو دستور داده تا فرزندت را ذبح كنى و تو ميخواهى او را بكشى.
ابراهيم كه شيطان را شناخت، او را از خود دور كرده و فرمود: اى دشمن خدا از من دور شو كه به خدا سوگند به دنبال انجام ماموريت پروردگارم خواهم رفت و آنرا انجام خواهم داد.
شيطان كه از ابراهيم مايوس شد، نزد اسماعيل كه پشت سر پدر راه مىرفت آمد و گفت: اى پسر هيچ مىدانى پدرت تو را به كجا مىبرد؟
اسماعيل گفت: مرا مىبرد تا در اين درّه هيزم تهيه كنيم.
شيطان گفت: به خدا مىخواهد تو را بكشد.
اسماعيل گفت: چرا؟
شيطان گفت: پنداشته كه پروردگارش او را به اين كار دستور داده است.
اسماعيل با روى باز گفت: هرچه پروردگارش به وى دستو داده، بايد انجام دهد و من هم به جان و دل مطيع او هستم.
شيطان كه از او نيز مايوس شد، نزد هاجر كه در خانهي خود در شهر مكه بود بيامد و به او گفت: هيچ مىدانى ابراهيم فرزندت اسماعيل را كجا برد؟
هاجر گفت: او را برده تا از ميان درّه هيزم تهيه كند.
شيطان گفت: نه، او را برده تا ذبح كند.
هاجر گفت: هرگز اين كار را نخواهد كرد، زيرا محبّتى كه ابراهيم به او دارد، مانع اين كار خواهد شد.
شيطان گفت: آخر ابراهيم خيال كرده كه خداوند او را به اين كار دستور داده است؟
هاجرگفت: اگر پروردگارش او را به اين كار دستور داده ما همگى تسليم امر او هستيم.
شيطان با خشم و ناراحتى از آنجا دور شد و نتوانست از خاندان ابراهيم نصيبى برگيرد.12
در حديثى كه صدوق (رحمة الله عليه) از حضرت موسى بن جعفر (عليهالسلام) نقل كرده، آن حضرت فرمود: علت اينكه حاجيان بايد در مِنى رمى جَمَرِه كنند، اين است كه شيطان در آنجا، چند بار به نظر ابراهيم آمد و آن حضرت او را سنگ زد، از اين رو سنّت بر اين جارى شد.13
اسماعيل و بناى كعبه
چنانكه گفتيم ابراهيم گاه گاهى به ديدن فرزندش اسماعيل مىرفت و در هر سفر، ماموريت و داستانى داشت. در يكى از سفرها ابراهيم مامور شد خانهي كعبه را به كمك اسماعيل بنا كند.
طبق روايات، نخستين كسى كه خانهي كعبه را بنا كرد و حج به جا آورد، آدم ابوالبشر بود، سپس در توفان نوح، خداى تعالى اساس و پايههاى آنرا به آسمان برد و دوباره به زمين آورد. هنگامى كه ابراهيم خواست از نو آنرا بنا كند، جبرئيل بر وى فرود آمد و با خط كشيدن، محل آنرا به وى نشان داد.
به هر صورت ابراهيم ماموريت خود را به فرزند ابلاغ كرد. وقتى اسماعيل از مكان آن پرسيد، ابراهيم تپهاى را كه در آن صحرا بود نشان داد و به او فرمود: بايد اين تپه را برداريم و به جاى آن خانهي كعبه را بنا كنيم.
ابراهيم دست به كار ساخت خانه شد. اسماعيل سنگ و گِل و ساير ابزار كار را آماده مىكرد و به دست پدر مىداد. هم چنين مطابق حديثى كه نقل شده، فرشتگان نيز در نقل و انتقال سنگها و كار گذاردن آنها به آن دو كمك كردند تا خانه ساخته شد و حجرالاسود را كه سنگى سياه و در كوه ابوقبيس بود، به دستور خداى تعالى در جايگاه مخصوص نصب كردند.14
خداى تعالى در سورهي بقره حكايت مىكند كه ابراهيم و اسماعيل، در وقت بناى كعبه دعاهايى مىكردند و از همين حكايت دعاها معلوم مىشود كه خداى تعالى دعاى آنان را مستجاب فرمود، چنانكه دعاى ابراهيم را هنگام آوردن اسماعيل و هاجر به مكه و دعاى او در هنگام مهاجرت به سوريه، و دعايى كه براى آمرزش خود و پدر و مادرش كرد و دعايى كه براى مردم مكه كرد و دعاهاى ديگر او را مستجاب فرمود.
از جمله دعاهايى كه در هنگام بناى كعبه كردند، اين بود:
پروردگارا اين عمل را از ما بپذير كه تو شنوا و دانايى، پروردگارا ما را مسلمان (و تسليم فرمان) خود گردان و فرزندان ما را نيز جماعتى مسلمان (و تسليم و فرمانبردار) خويش گردان، و مناسك ما (و آداب عبادت و راه و روش آن) را به ما بياموز و بر ما ببخشا (و ما را تحت عنايت خويش قرار ده) كه تو بخشنده و مهربانى؛ پروردگارا ميان فرزندان ما پيغمبرى از خودشان بر انگيز كه آيات تو را برايشان بخواند و كتاب و حكمت به آنها بياموزد كه براستى تو عزيز و فرزانهاى.15
خداى بزرگ نيز عملشان را مقبول درگاه خويش قرار داد، فرزندانشان را مسلمان گرداند، مناسك و آداب حج و ساير آداب عبادت را به ايشان آموخت و پيغمبر بزرگوارى از جنس خود آنان ميانشان مبعوث فرمود تا آيات الهى را برايشان بخواند و علم و كتاب و حكمت به ايشان بياموزد.
در حديثى است كه رسول خدا (صلي الله عليه و آله) فرمود:
انا دعوة ابى ابراهيم؛ من همان دعوت و خواستهي پدرم ابراهيم هستم.16
به اين ترتيب بناى خداپرستى به دست قهرمان يكتاپرستى و فرزند بزرگوارش در سرزمين مكه بنا شد و ابراهيم مامور شد تا مردم را به طواف و زيارت آن خانه دعوت كند و متن فرمان الهى در اين باره اين بود:
و اداى مناسك حج را به مردم اعلام كن تا مردم پياده و سواره از هر راه دورى به سوى تو آيند، تا در آنجا شاهد منافع خويش باشند و نام خدا را در روزهايى معين ياد كنند كه ما از حيوانات زبان بسته روزيشان داديم، پس از آنها بخورند و به درماندهي فقير بخورانند، سپس از احرام خويش بيرون آيند و به نذرها و پيمانهاى خويش وفا كنند و طواف خانهي كعبه را به جا آرند.17
ابراهيم فرمان الهى را به مردم ابلاغ كرد و مناسك حج را به آنها ياد داد و تا زمان ظهور اسلام مردم حج به جا مىآورند، ولى طىّ سالها، پيرايههايى بر آن بسته بودند. اسلام كه آمد آن پيرايهها و خرافاتى را كه اعراب بر آن بسته بودند، از بين برد و همان دستورهاى اوّليهاي را كه ابراهيم به فرمان الهى به مردم ابلاغ كرده بود، بر جاى نهاد و به صورت فريضه بر مردم واجب نمود.
پوشش خانهي كعبه
شيخ كلينى و صدوق (رحمة الله عليه) با كمى اختلاف، دنبالهي داستان را از امام صادق (عليهالسلام) به اين مضمون نقل كردهاند: هنگامى كه بناى خانهي كعبه به پايان رسيد، براى آن خانه دو در ساختند كه يكى براى ورود و در ديگر براى خروج بود. در ضمن براى آن درها نيز آستانهاى ساختند و حلقهاى نيز بر آن آويختند، ولى درها و خانه پرده نداشت. تا اينكه اسماعيل زنى از قبيله حمير گرفت. او زنِ عاقلهاى بود، روزى آن زن به اسماعيل گفت: آيا بر درهاى كعبه پردهاى نياويزيم؟ اسماعيل گفت: آرى خوب است. به دنبال اين پيشنهاد دو پرده تهيه كردند و بر درهاى كعبه آويختند. زن كه چنان ديد پيشنهاد كرد كه خوب است پردهي ديگرى نيز تهيه كنيم و همهي ديوارهاى اطراف كعبه را بپوشانيم كه اين سنگ بد نما شده است. اسماعيل با اين پيشنهاد نيز موافقت كرد و آن زن به دنبال اين تصميم از قبيلهي خود استمداد نمود و پشم زيادى تهيه كرد و زنهاى قبيله مشغول رشتن آن پشمها و بافتن آن شدند و هر قطعهاى كه حاضر مىشد، به قسمتى از خانهي كعبه مىآويختند. وقتى كه هنگام حج و آمدن مردم به مكه شد قسمت زيادى از آن را پوشاندند، اما هنوز بخشى از آن بدون پوشش مانده بود. همسر اسماعيل گفت: خوب است اين قسمت را با حصيرهاى علف بپوشانيم. و همين كار را كردند.
هنگامى كه اعراب براى زيارت آمدند و آن وضع را مشاهده كردند، گفتند: سزاوارتر آن است كه براى تعمير اين خانه، هديهاى بياوريم. پس از آن مرسوم شد كه براى خانهي كعبه هديه بياورند. وقتى مقدار زيادى پول و هدايا جمع شد، آن حصير را برچيده و به جاى آن پردههايى كشيدند. بدين ترتيب تمام خانهي كعبه پوشيده شد.
كعبه سقف نداشت و اسماعيل چوبهايى به اين منظور تهيه كرد و به وسيلهي آنها، سقفى بر آن زد و روى آن را با گِل پوشانيد.
اسماعيل و مردم از نظر آب در مضيقه بودند. اين موضوع را به ابراهيم گفتند. او به دستور خداوند مكانهايى را حفر كرد تا به آب رسيد و از اين نظر نيز آسوده خاطر شدند.
اسماعيل از آن همسرش صاحب فرزندى شد، ولى آن فرزند اولاد دار نشد. پس از او چهار زن ديگر اختيار كرد كه خداوند از هر يك چهار پسر به او داد كه در مجموع صاحب دوازده يا شانزده پسر شد.18 ولى در اين حديث نام فرزندانش ذكر نشده است.
اما در كتابهاى تاريخى آمده كه اسامى فرزندان اسماعيل بدين شرح بوده است: نابت، 19 قيدار، ادبيل، مبسام، مشماع، دومه، مسا، حدار، تيما، يطور، نافيش و قدمه.
در تاريخ طبرى با اختلاف در نقل، اين اسامى آمده و گفته كه مادر اين دوازده پسر سيده دختر مضاض بن عمرو جرهمى بوده و نسل عرب به نابت و قيدار مىرسد.20
مسعودى مىنويسد: اسماعيل سيزده پسر داشت كه بزرگترين آنها قيدار بود.21
در بحار الانوار از كتاب قصصالانبياء نقل شده است كه اسماعيل پس از مرگ مادر، زنى از قبيله جرهم گرفت به نام زعله يا عماده و از وى صاحب فرزند نشد، سپس او را طلاق داد و سيده دختر حارث بن مضاض را به همسرى اختيار كرد و از وى صاحب چندين فرزند شد.22
ثعلبى گفته كه سيده دختر مضاض بن عمرو جرهمى بود.
طبرى هم همين را نقل كرده است، ولى يعقوبى نام اين زن را حيفاء نوشته است، 23 و اللّه اعلم.
اسماعيل صادقالوعد كيست؟
در پايان داستان اسماعيل، بد نيست بحثى نيز دربارهي اسماعيل صادقالوعد كه در قرآن نامش آمده است بشود، زيرا گروه بسيارى از مفسران و به ويژه مفسران اهل سنت و مورخان آنها معتقدند كه وى همان اسماعيل فرزند ابراهيم است و مسعودى نيز همين را نقل كرده 24 اما در چند روايت از روايات شيعه، او را پيغمبر ديگرى دانسته و فرمودهاند كه او اسماعيل بن حزقيل بوده به شرحى كه در ذيل خواهد آمد.
داستان اسماعيل صادقالوعد فقط در يك آيه از سورهي مريم آمده كه ترجمهي آن اين است:
و در اين كتاب اسماعيل را ياد كن كه او راست وعده و فرستاده و پيغمبر بود، و چنان بود كه كسان خود را به نماز و زكات دستور مىداد و نزد پروردگار خويش پسنديده بود.25
در دو آيهي قبل از اين آيه، خداوند داستان ابراهيم و اسحاق را ذكر فرموده و سپس نام موسى و هارون را برده و بعد اين آيه است. اين خود شاهدى است بر اينكه اسماعيل صادقالوعد فرزند ابراهيم نبوده و گرنه مناسب آن بود كه نام او نيز دنبال نام ابراهيم و قبل از نام موسى برده شود، نه بعد از آن.
به هر صورت در رواياتى كه صدوق (رحمة الله عليه) و ديگران از امام صادق (عليهالسلام) روايت كردهاند، آن حضرت فرمودهاند كه اسماعيل صادقالوعد كه خداوند نامش را در اين سوره برده است، اسماعيل بن ابراهيم نبوده، بلكه اسماعيل بن حزقيل است و علت آنكه او را صادقالوعد خواندهاند، اين بود كه با مردى وعدهاى گذارد و يك سال تمام در وعدهگاه به انتظار آن مرد نشست.26
در حديثى است كه خداوند او را براى هدايت قوم خويش به نبوت مبعوث فرمود و قوم وى در صدد آزارش بر آمده و پوست صورت و سرش را كندند. خداى تعالى فرشتهاى را به كمك وى فرستاد و آن فرشته نزد وى آمد و به او گفت: خداى بزرگ مرا به يارى تو فرستاده، اكنون بگو كه تا با اين مردم چه كنم؟
اسماعيل فرمود: مرا به كمك تو نيازى نيست و من در اين مصيبت از ساير پيغمبران الهى پيروى كرده و صبر مىكنم.27
در حديث ديگرى است كه گفت: به فرزند پيغمبر آخرالزمان تاسّى مىكنم.28
وفات اسماعيل ذبيح و محل دفن آن حضرت
درباره مدت عمر اسماعيل (عليهالسلام) در هنگام مرگ و مدفن آن حضرت در روايات اختلاف است. اكثر اهل سنت عمر آن حضرت را 137 سال 29 ذكر كردهاند، چنانكه در تورات نيز اينگونه نقل شده است و نيز نقل شده كه محل وفات آن حضرت در فلسطين است، ولى مورخان عرب، محل وفات آن حضرت را مكه ذكر كرده و محل دفن او را نيز در حِجر اسماعيل ذكر نمودهاند.30
ابن اثير گفته كه عمر اسماعيل (عليهالسلام) چنانكه گفتهاند، 137 سال بود و خداوند عرب را از دو فرزند اسماعيل قيدار و نابت پديد آورد. وقتى مرگ اسماعيل فرا رسيد، به برادرش اسحاق وصيت كرد كه دخترش را به عيصو فرزند اسحاق بدهد. وصيت ديگرش آن بود كه گفت: مرا در كنار قبر مادرم هاجر در حِجر به خاك بسپار.31
عمر آن حضرت در برخى از روايات شيعه 137 سال 32 و در روايتى كه صدوق از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) روايت كرده، 120 سال ذكر 33 شده است و مسعودى نيز در اثباتالوصيه همين را نقل كرده است. مدفن آن حضرت را عموماً همان حجر اسماعيل ذكر فرمودهاند.34
صفات و مقام اسماعیل (علیهالسلام):
در قرآن کریم هم اوصاف ویژهي اسماعیل (علیهالسلام) و هم اوصاف مشترک آن حضرت با دیگر پیامبران چنین بازگو شده است:
1- موهبت خاص الهى:
ابراهیم پس از اجابت درخواست موهبت فرزند: «رَبِّ هَب لى مِنَ الصّلِحین»35، خدا را که با وجود سالخوردگى، اسماعیل و اسحاق را به وى بخشید، سپاس مىگوید: «اَلحَمدُلِلّهِ الَّذى وَهَبَ لى عَلَى الکِبَرِ اِسمعیلَ و اِسحقَ اِنَّ رَبّى لَسَمیعُ الدُّعاء»36
2- بردبارى:
ویژگى حلم، تنها براى اسماعیل و ابراهیم به کار رفته است: «فَبَشَّرنهُ بِغُلـم حَلیم»37، «اِنَّ اِبرهیمَ لَحَلیمٌ اَوّاهٌ مُنیب»38
روایات فراوانى بشارت به غلام حلیم را مژده به تولد اسماعیل دانسته است. همراه شدن دو ویژگى حلم با جوانى در اسماعیل از امتیازات برجستهي وى دانسته شده است، زیرا این دو معمولاً با هم جمع نمىشوند.39
3- صبر و شکیبایى:
در آیهي ۸۵ انبیاء از اسماعیل و ذوالکفل با صفت صبر و شکیبایى یاد شده است40: «و اِسمعیلَ و اِدریسَ و ذَا الکِفلِ کُلٌّ مِنَ الصّـبِرین».
به گفتهي برخى مراد از صابر بودن اسماعیل، بردبارى او بر ذبح41 یا استقامت او در سرزمینى بدون کشت و پرداختن به بناى کعبه است.42
4- نیکى و نیکوکارى:
«و اذکُر اِسمعیلَ و الیَسَعَ و ذَا الکِفلِ کُلٌّ مِنَ الاَخیار» و اسماعیل و یسع و ذوالکفل را یادآور [که] همه از نیکاناند.43
5- وفا کننده به وعده:
«و اذکُر فِى الکِتبِ اِسمعیلَ اِنَّهُ کانَ صادِقَ الوَعدِ» و در این کتاب از اسماعیل یاد کن، زیرا او درست وعده بود.44
مقصود وعدهي میان اسماعیل و خدا، یا وعده به صبر بر ذبح 45 است. نیز گفتهاند: وى براى شخصى که وعدهي دیدار داده بود مدتى طولانى صبر کرد.46
6- امر کننده به نماز و زکات:
«و کانَ یَأمُرُ اَهلَهُ بِالصَّلوةِ و الزَّکوة» و خاندان خود را به نماز و زکات فرمان مىداد.47
7- مرضىّ پروردگار:
«و کانَ عِندَ رَبِّهِ مَرضیـّا» و همواره نزد پروردگارش پسندیده بود.48
به نظر مىرسد این جمله نهایت مدح باشد، زیرا کسى «مرضىّ» خداست که در هر طاعتى به بالاترین درجهي آن نایل شود.
8- مشمول نعمت ویژه:
«و اذکُر فِى الکِتبِ اِسمعیلَ … اُولئِکَ الَّذینَ اَنعَمَ اللّهُ عَلَیهِم مِنَ النَّبیّینَ» و در این کتاب از اسماعیل یاد کن … آنان [از جمله اسماعیل] کسانى از پیامبران بودند که خداوند برایشان نعمت ارزانىداشت.49
مقصود از نعمت، نبوت، ثواب و سایر نعمتهاى دینى و دنیوى است.50
۹٫ خاضع در برابر آیات خدا:
«و اذکُر فِى الکِتـبِ اِسمعیلَ … اِذا تُتلى عَلَیهِم ءایتُ الرَّحمـنِ خَرّوا سُجَّدًا و بُکیـّا …» و در این کتاب از اسماعیل یاد کن … و هرگاه آیات خداى رحمان بر ایشان خوانده مىشد سجده کنان و گریان به خاک مىافتادند.51
10- برخودار از رحمت خاص الهى:
«و اِسمعیلَ و اِدریسَ و ذَا الکِفلِ … واَدخَلنهُم فى رَحمَتِنا» و اسماعیل و ادریس و ذوالکفل … آنان را در رحمت [خاص] خود داخل کردیم».52
11- شایسته:
«و اِسمعیلَ و اِدریسَ و ذَا الکِفلِ … اِنَّهُم مِنَ الصّلِحین» و اسماعیل و ادریس و ذوالکفل ایشان از شایستگان بودند.53
12- هدایت یافته و الگوى هدایت:
«و اِسمعیلَ و الیَسَعَ و یونُسَ و لوطـًا … اُولئِکَ الَّذینَ هَدَى اللّهُ فَبِهُدهُمُ اقتَدِهُ » و اسماعیل و یَسَع و یونس و لوط … اینان کسانى هستند که خدا هدایتشان کرده، پس به هدایت آنان اقتدا کن».54
خداوند آنان را به توحید55یا به صبر هدایت کرده56 و اقتداى پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله) به هدایت پیامبران پیشین در توحید و تنزیه پروردگار، اخلاق نیکو و برجسته، از جمله صبر بر اذیت جاهلان یا اقتدا به شرایع آنان به جز احکامِ ویژه شریعت اسلام است.57
13- پیامبرى و دریافت وحى:
«و اَوحَینا اِلى اِبرهیمَ واِسمعِیلَ و…» و به ابراهیم و اسماعیل و… وحى کردیم»58،
«اُولئِکَ الَّذینَ ءاتَینهُمُ الکِتبَ » آنان [از جمله اسماعیل] کسانى بودند که به ایشان کتاب دادیم».59
به نظر علامه طباطبایى، مراد از کتاب تنها نوشتار نیست، بلکه در قرآن بر وحى به پیامبران، به ویژه اگر در بردارندهي شریعت باشد، کتاب اطلاق شده است60; نیز گفتهاند: مراد از کتاب دانش گسترده است.61
14- داورى:
«اُولئِکَ الَّذینَ ءاتَینهُمُ الکِتبَ و الحُکمَ…».62
خداوند آنان را حاکم بر مردم و حکمشان را نافذ قرار داد.63
15- برترى بر جهانیان:
«و اِسمعیلَ و الیَسَعَ و یونُسَ و لوطـًا و کُلاًّ فَضَّلنا عَلَى العلَمین»64; یعنى خداوند آنان را براساس مقام دریافت بىواسطه هدایت ویژه الهى، بر مردم عصر خویش مقدم داشته است.65
16- وصىّابراهیم:
بر پایهي برخى روایات هنگام وفات ابراهیم (علیهالسلام) خداوند به او فرمان داد نور و حکمت الهى و میراث پیامبران را به اسماعیل بسپارد و او اسماعیل را وصىّ خود قرار داد.66 طبق برخى روایات، اسماعیل خود را در موسم حجّ براى پذیرایى از ابراهیم آماده مىساخت که جبرئیل او را به وفات پدر تعزیت گفت.67 در روایتى نیز مرگ اسماعیل قبل از وفات ابراهیم دانسته شده; ولى این گفته با عمر ۱۲۰ سال و وصیت ابراهیم به او که روایات و تاریخ گزارش مىکند سازگار نیست.68 بنا به گزارش تورات پیش از تولد اسحاق، ابراهیم گمان مىکرد که جانشین او اسماعیل خواهد بود; ولى با تولّد اسحاق خداوند به او خبر داد که عهد خود را با اسحاق کامل خواهد کرد و در پاسخ به درخواست ابراهیم، نسل اسماعیل را گسترده کرده و امتى عظیم از او پدید آمد.69 عمر اسماعیل را ۱۲۰، ۱۳۰ و ۱۳۷ سال ذکر کردهاند.70 مدفن او و مادرش هاجر در کنار کعبه در حِجْر اسماعیل است.71 بنا به نقلى اسماعیل از گرماى مکه به خداوند شکایت کرد و خداوند به او فرمود: به زودى از مکانى که در آن مدفون مىشوى درى به بهشت مىگشایم که تا روز قیامت از نسیم آن بر تو بوزد.72
پینوشتها:
1- جمهرة انساب العرب: ص۷; البدایة و النهایه: ج۱، ص۱۷۸٫
2- مجمعالبیان: ج۸، ص۷۰۷; السیرة النبویه: ج۱، ص۴; المعرب: ص۱۰۵٫
3- ممكن است هر دو پادشاه يكى بوده
كه سرزمين شام و مصر هر دو در حكومت او اداره مى شده است.
4- در روايت كلينى و صدوق و برقى
(رحمة الله عليه) چنين است كه وقتى هاجر هفت بار فاصله ميان صفا و مروه را طى كرد
و هربار فرياد زد: آيا در اين وادى همدمى هست؟ جبرئيل نزد وى آمد و
به او گفت: تو كيستى؟ گفت: من كنيز ابراهيم خليلم كه خدا از وى فرزندى
به من داده است. جبرئيل پرسيد: ابراهيم شما را به كه سپرده است؟
هاجر گفت: هنگامى كه ابراهيم مى خواست برود، به او گفتم كه ما را به
كه مىسپارى؟ گفت: به خداى عزوجل.
جبرئيل گفت: شما را به سرپرستى كافى سپرده است. در اين هنگام هم چنان
كه اسماعيل پاى خود را به زمين مىساييد چشمه زمزم پديدار گشت و هاجر
از مروه نزد فرزند آمد و ديد كه آب از زير پايش جوشيده، از ترس آنكه آبها به هدر رود، خاكها را اطراف آن جمع كرد و اگر چنين نمىكرد
آبها بر زمين جارى مىشد. پرندگان كه چنان ديدند در اطراف آن آب حلقه
زدند. در اين وقت كاروانى از مردم يمن از آنجا عبور مىكرد و چون حلقه
پرندگان را ديدند، با هم گفتند كه حتما در ايجا آبى پيدا شده و نزديك
شدند و از هاجر آب گرفته و به جاى آن خوراكى و طعام به او دادند و نيز
ساير كاروانها بدانجا مىآمدند و از او آب مىگرفتند و خوراكى مىدادند.
5- تفسير قمى، ص 51 و 52.
6- بعضى معتقدند كه ذبيح اسحاق
بوده و رواياتى نيز در كتابهاى اهل سنت چون تاريخ طبرى و كامل ابن
اثير و بلكه در برخى از كتابهاى شيعه طبق اين قول آمده، لكن طبق
روايات زياد ديگرى كه از طريق شيعه نقل شده و شواهدى كه در آيات قرآن
كريم نيز به چشم مىخورد و دليلهاى ديگرى كه در اين مورد موجود است،
اين قول كه ذبيح همان اسماعيل بوده، صحيحتر و بلكه مىتوان گفت همين
قول درست است، از اين رو اشارهاى به اختلاف نكرده و همان را اختيار
كرديم.
7- صافات 102.
8- صافات 102.
9- كامل التواريخ، ج 1، ص 112؛
مجمع البيان، ج 8، ص 452-454.
10- صافات/ 104 و 105.
11- تفسير قمى: ص 557-559.
12- تاريخ طبرى: ج 1، ص 192-193.
13- عللالشرائع: ص 437.
14- عللالشرائع: ص 195-196.
15- بقره/ 127-129.
16- تفسير قمى: ص 53.
17- حج/ 27-29.
18- فروع كافى: ج 1، ص 220-221.
19- تاريخ طبرى: ج 1، ص 220-221؛
نجّار، قصصالانبياء، ص 109.
20- همان.
21- مسعودى: اثباتالوصيه، ص 35.
22- بحارالانوار: ج 12، ص 113.
23- تاريخ يعقوبى: ص 30.
24- اثباتالوصيه: ص 35.
25- مريم/ 54 و 55.
26- مجمعالبيان: ج 6، ص 518.
27- مجمعالبيان: ج 6، ص 518.
28- مجمعالبيان: ج 6، ص 518.
29- بحارالانوار: ج 12، ص 113 به
نقل از ثعلبى، عرائس الفنون.
30- فروع كافى: ج 1، ص 223.
31- كاملالتواريخ: ج 1، ص 125.
32- بحار الانوار: ج 12، ص 113 به
نقل از راوندى، قصصالانبياء.
33- بحار الانوار: ج 12، ص 113 به
نقل از راوندى، قصصالانبياء.
34- فروع كافى: ج 1، ص 23.
35- صافّات/ ۱۰۰
36- ابراهیم/ ۳۹
37- صافّات/ ۱۰۱
38- هود/ 75
39- روح المعانى: مج۱۳، ج۲۳، ص۱۸۶٫
40- جامعالبیان، مج۱۰، ج۱۷، ص۱۰۰٫
41- تفسیر قرطبى: ج۱۵، ص۶۷٫
42- مجمع البیان: ج۷، ص۹۴ـ۹۵٫42. التفسیر الکبیر، ج۲۱، ص۲۳۲٫
43- ص/ ۴۸
44- مریم/ ۵۴
45- صافّات/ ۱۰۲
46- التفسیر الکبیر: ج۲۱، ص۲۳۲٫
47- جامعالبیان: مج۹، ج۱۶، ص۱۲۰٫
48- مریم/ ۵۵
49- مریم/ ۵۵
50- مریم/ ۵۴ـ۵۸
51- مجمعالبیان: ج۶، ص۸۰۲٫
52- مریم/ ۵۴ـ۵۸
53- انبیاء/ ۸۵ ـ۸۶
54- انبیاء/ ۸۵ ـ۸۶
55- انعام/ ۸۶ـ۹۰
56- التفسیر الکبیر: ج۱۳، ص۷۰٫
57- مجمعالبیان: ج۴، ص۵۱۳٫
58- التفسیر الکبیر: ج۱۳، ص۶۹٫
59- نساء/ ۱۶۳
60- انعام /۸۹
61- المیزان: ج۷، ص۲۵۲٫
62- التفسیر الکبیر: ج۱۳، ص۶۸٫
63- انعام/ ۸۹
64- مجمع البیان: ج۴، ص۵۱۳; التفسیر الکبیر، ج۱۳، ص۶۸٫
65- انعام/ ۸۶
66- المیزان: ج۷، ص۲۴۳٫
67- اثباتالوصیه: ص۴۵; بحارالانوار، ج۱۷، ص۱۴۸٫
68- بحار الانوار: ج۱۲، ص۹۶; علل الشرایع، ج۲، ص۳۱۳٫
69- بحار الانوار: ج۴۴، ص۲۳۷٫
70- کتاب مقدس: پیدایش ۱۸: ۲۰ـ۲۳٫
71- اثباتالوصیه: ص۴۵; بحارالانوار: ج۱۲، ص۱۱۳; کتاب مقدس: پیدایش ۲۵: ۱۷; البدایة و النهایه: ج۱، ص۱۷۸٫
72- السیرة النبویه: ج۱، ص۵; تاریخ یعقوبى: ج۱، ص۲۲۲٫
73- البدایة و النهایه: ج۱، ص
|