|
|
|
.
|
|
|
|
|
|
|
|
زندگينامه پيامبران الهي/ حضرت لوط (عليهالسلام)
لوط از كسانى بود كه به ابراهيم ايمان آورد و همراه وى به فلسطين مهاجرت كرد.
در نسب لوط و نسبت وى با ابراهيم اختلاف است. جمعى او را برادرزادهي ابراهيم يعنى فرزند هاران بن تارخ مىدانند. قول ديگر آن است كه گفتهاند: لوط پسرخالهي ابراهيم و برادر ساره، همسر آن حضرت بوده و در چند حديث نيز اين قول نقل شده است. برخى هم مانند مسعودى لوط را خواهر زادهي ابراهيم دانسته و مىگويند: ابراهيم دايى لوط بوده است.
نام لوط در 14 سوره از قرآن كريم ذكر شده كه در 11 سوره از آنها نام قوم او و بحث و گفت و گوى آن حضرت با آنها نيز به اجمال و تفصيل آمده است. آن 14 سوره عبارت است از: اعراف، هود، انعام، حج، شعرا، حجر، نمل، عنكبوت، ص، ق، قمر، تحريم، انبياء و صافات و به جز صافات، تحريم، و انعام، در سورههاى ديگر نام قوم لوط نيز ذكر شده است.
براى فهم آيات و رواياتى كه در اين زمينه رسيده و نيز طريقهي استدلال آن حضرت با قوم خود، احتياج به دانستن وضع اجمالى آن مردم و اعمال و رفتارشان داريم، از اين رو لازم است اشارهاى به زندگى قوم لوط و شهر و ديار آنها و موقعيت لوطِ پيغمبر ميان آنها بشود.
دربارهي شهر و مسكن قوم لوط در تواريخ و همچنين در روايات اختلاف است. معروف است كه آنها در شهرى به نام سدوم در سرزمين فلسطين و مابين مدينه و شام سكونت داشتند و لوط پيغمبر نيز در همان شهر سكونت داشت، اما در حديثى كه كلينى1 و صدوق (رحمة الله)2 روايت كردهاند، امام صادق (عليهالسلام) فرمود: شهرهاى آنها چهار شهر به نامهاى سدوم، صديم، لدنا و عميرا بود.
طبرسى (رحمة الله) نقل كرده كه قوم لوط چهار شهر داشتند كه مؤتفكات نيز ناميده شده است. و آنها عبارت بودند از شهرهاى سدوم، عامورا، دوما و صبواءيم كه سدوم بزرگتر از همه آنها بود و لوط هم در آن شهر زندگى مىكرد.3
لوط ميان مردم شهر سدوم
در اينكه چگونه و به چه علت لوط پيغمبر به ميان آن مردم رفت و آيا رفتن آن حضرت بدان شهر به درخواست مردم آنجا يا ساير نواحى بوده يا اينكه لوط از طرف خداى تعالى و ابراهيم خليل مامور شد تا براى ارشاد و اصلاح آن مردم به سدوم برود، اختلاف است.
على بن ابراهيم در تفسير خود روايت كرده است كه ابراهيم در سرزمين شام فرود آمد و مردم آنجا را به پرستش خدا و دين حق دعوت كرد. در هفت فرسنگى او شهرهاى آباد و پُر خير و بركتى بود كه سر راه كاروانيان قرار داشت و هركس از آنجا عبور مىكرد، از درختها و كشاورزى آنها استفاده مىكرد. اين مسئله بر اهالى آنجا گران آمد و درصدد چاره برآمدند تا اينكه شيطان به صورت پيرمردى نزدشان آمد و گفت: عملى به شما ياد مىدهم كه اگر آنرا انجام دهيد، ديگر كسى به شهرهاى شما نيايد! مردم پرسيدند: اين چهكارى است؟ شيطان گفت: هر كس از اينجا عبور كرد با او لواط كنيد و جامههايشان را بيرون آوريد. پس از اين دستور، خودش به صورت پسرى زيباروى نزد آنها آمده و ايشان با وى لواط كردند و از اين كار خوششان آمد. سپس با مردان و پسران ديگر نيز اين عمل را انجام دادند تا به تدريج اين كار زشت در ميانشان رواج يافت و مردان به مردان و زنان به زنان اكتفا مىكردند.
مردمِ ديگر (يعنى نيكان از همان مردم) به ابراهيم شكايت بردند. ابراهيم نيز براى پند و اندرز دادن، لوط را نزد ايشان فرستاد. وقتى لوط را ديدند از وى پرسيدند: تو كيستى؟ گفت: من پسرخالهي ابراهيم هستم كه پادشاه او را در آتش انداخت، ولى آتش در وى كارگر نشد و خدا آنرا بر وى سرد نمود و او اكنون در نزديكى شما سكونت گزيده است، پس از خدا بترسيد و اين كارها را نكنيد كه خدا شما را هلاك و نابود مىكند.
وقتى كه قوم لوط سخنان آن حضرت را شنيدند، جرئت آزار او را پيدا نكردند و از وى ترسيدند و از آزارش دست برداشتند. لوط ميانشان سكونت گزيد و هرگاه شخص غريبى مىديد، لوط او را از دست آن مردم نجات مىداد.
از متن حديث معلوم مىشود كه رفتن لوط به آن ديار به درخواست يا شكايت مردم بوده است.4
از حديث كلينى كه در روضه كافى روايت كرده استفاده مىشود كه لوط هنگام ورود به شام در همان شهرهاى سدوم و ميان قوم لوط سكونت اختيار كرد و هنگامى كه ديد مردم به آن اعمال زشت مبتلا هستند، به پند و اندرز آنها اقدام كرد و همچنان بود تا منجرّ به هلاكت قوم لوط گرديد.
به هر ترتيب مسلّم است كه حضرت لوط با آن مردم خويشاوندى نداشت و به جز همسرى كه از آنها گرفت، ارتباط و نسبتى ميان آنها نبود و لوط به درخواست مردم يا روى انجام ماموريت الهى به آنجا آمده بود. از اين رو رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در حديثى كه صدوق از آن حضرت روايت كرده، فرمود: لوط از آن مردم نبود، بلكه ميان آنها آمده بود و عشيره و فاميلى در بين ايشان نداشت و (چون ديد به آن اعمال دست زدهاند) آنها را به خداى عزوجل دعوت كرد و از كارهاى زشت بازشان داشت، ولى مردم به او ايمان نياورده و سخنش را نپذيرفتند.5
علت شيوع لواط در قوم لوط
دربارهي اينكه عمل زشت لواط (و به اصطلاح امروز هم جنس بازى) چگونه ميان آنها شيوع يافت - با اينكه مطابق روايات و تواريخ تا به آن روز سابقه نداشت - و اينكه علت آنچه بود، اختلاف است كه در صفحات قبل نيز بدان اشاره شد. در حديثى كه كلينى و ديگران از امام باقر (عليهالسلام) روايت كردهاند، آن حضرت فرمود: قوم لوط بهترين خلق خدا بودند و شيطان براى گمراهى آنها پيوسته در تلاش بود و دنبال وسيلهاى براى اين كار مىگشت. از كارهاى نيك آنها آن بود كه براى انجام كار به طور دسته جمعى بيرون مىرفتند و زنان را در خانهها به جاى مىگذارند. شيطان براى گمراهى آنها به سراغشان آمد و نخستين كارى كه كرد آن بود كه چون مردم به خانهها باز مىگشتند، آنچه ساخته و تهيه كرده بودند همه را ويران و تباه مىساخت.
مردم كه چنان ديدند به يكديگر گفتند: خوب است در كمين بنشينيم و بينيم اين كيست كه محصول زحمات و دست رنج ما را تباه مىسازد. وقتى كمين كردند، ديدند پسرى بسيار زيباروست كه بدان كار دست مىزند و چون از وى پرسيدند: آيا تو هستى كه محصول كارهاى ما را ويران و تباه مىكنى؟ گفت: آرى. مردم كه چنان ديدند تصميم به قتل او گرفتند و قرار شد آن شب او را در خانهي مردى زندانى كنند و روز ديگر به قتل برسانند.
همان شب شيطان عمل لواط را به آن مرد ياد داد و روز ديگر هم از ميان آنها رفت. آن مرد نيز آن عمل را به ديگران ياد داد و به اين ترتيب ميان مردم رسوخ كرد تا جايى كه مردان به يكديگر اكتفا مىكردند و اندك اندك با مسافرانى كه به شهر و ديارشان وارد مىشدند اين عمل را انجام مىدادند. همينكار سبب شد كه پاى رهگذران از آنجا قطع شود و ديگر كسى بدانجا نرود.
عاقبت كارشان به جايى رسيد كه يكسره از زنان روگردان شده و به پسران روى آوردند. شيطان كه ديد نقشهاش در مورد مردان عملى شده، سراغ زنانشان آمد و به آنها گفت: اكنون كه مردانتان براى دفع شهوت جنسى به يكديگر اكتفا كردهاند، شما هم براى دفع شهوت به يكديگر بپردازيد و به اين ترتيب مساحقه را هم به آنها ياد داد.6
در حديث ديگرى كه صدوق از امام باقر (عليهالسلام) روايت كرده آن حضرت علت شيوع اين عمل را ميان آنها خصلت نكوهيدهي بخل ذكر فرموده است و به ابوبصير كه راوى حديث و يكى از اصحاب اوست چنين مىگويد: اى ابامحمد، رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در هر صبح و شام از بخل به خدا پناه مىبرد و ما نيز از اين صفت به خدا پناه مىبريم. خداى تعالى فرمود: و كسانى كه نفسشان از بخل نگهدارى شود، آنان رستگارند. و اكنون سرانجام (شوم) بخل را به تو خبر خواهم داد. سپس داستان قوم لوط را براى ابوبصير به عنوان شاهد نقل فرمود و گفت: قوم لوط اهل قريهاى بودند كه بخل داشتند و همين بخل باعث درد بى درمانى در مورد شهوت جنسى آنها شد. ابوبصير گويد: پرسيدم كه چه دردى براى آنها به بار آورد؟
فرمود: قريهي قوم لوط سر راه مردمى بود كه به شام و مصر سفر مىكردند و وقتى كاروانى بر آنها مىگذشت، از آنها پذيرايى مىكردند. هنگامى كه اين ماجرا ادامه پيدا كرد، از روى بخل و خسّتى كه داشتند، ناراحت شده و در فكر چارهاى افتادند و همان بخل موجب شد كه چون ميهمانى بر آنها وارد مىشد، با او لواط مىكردند بى آنكه شهوتى به اين كار داشته باشند و تنها اين عمل را با مردم انجام مىدادند تا كسى به ديار آنها وارد نشود و همين سبب شد كه پاى مسافران از سرزمين آنها قطع شود و ديگر كسى بدانجا نيايد، اما اين عمل ميان آنها رسوخ پيدا كرد و سرانجام موجب هلاكت آنها گرديد.7
در حديثى از تفسير على بن ابراهيم نقل شده، وقتى از رفت و آمد كاروانيان ناراحت شدند، در صدد چاره برآمدند. شيطان به صورت پيرمردى نزد آنها آمده و بدانها گفت: اگر مىخواهيد ديگر كسى به شهر و ديار شما نيايد، از اين پس با آنها اين عمل را انجام دهيد. بعد خود به صورت جوانى زيبا روى نزد آنها آمد و ايشان با او لواط كردند و از اين كار خوششان آمد. كم كم اين عمل ميانشان رسوخ كرد تا جايى كه مردان به مردان و زنان به زنان اكتفا كردند.
در احاديث ديگرى هم نظير اين علت ذكر شده است. به هر صورت اين خصلت نكوهيده وسيلهاى به دست شيطان داد تا آنها را به كارى زشت و گناهى بزرگ وادار كند و سبب نابودى آن مردم تيره بخت گردد.
بحث و گفت و گوى لوط با قومش
پس از آنكه لوط به ميان آن مردم آمد يا پس از آنكه مدتى ميان آنها توقف كرد و آن اعمال نكوهيده را ديد، طبق فرمان الهى به موعظه و اندرز آنها پرداخت، زشتىهاى اعمالشان را به آنها گوشزد فرمود و از عذاب الهى بيمشان داد.
از جمله تذكراتى كه لوط به آن مردم مىداد، همان بود كه ساير انبيا نيز در آغاز دعوتشان به مردم خويش تذكر مىدادند و آن اين بود كه مىگفت: مردم چرا پرهيز نمىكنيد، من پيامبر خيرخواهى براى شما هستم، از خدا بترسيد و اطاعتم كنيد.8 و براى اينكه خيال نكنند كه از دعوت خويش منظورى مادّى و دريافت مزدى دارد، اين نكته را نيز متذكر مىشد كه: من از شما مزدى براى اين كار درخواست نمىكنم كه مزد من تنها بر عهدهي پروردگار جهانيان است. آنگاه زشتى عملشان را به آنها گوشزد مىكرد و مىگفت: چرا به مردان زمانه رو مىكنيد9 و به وسيلهي آنها دفع شهوت مىنماييد و همسرانى را كه خدا براى شما آفريده10 و روى قانون فطرى خلقت و ناموس طبيعت براى اين كار خلق فرموده وا مىگذاريد؟ براستى كه شما مردمى متجاوز و ستمگر هستيد11 كه از حدّ گذارنده و اسرافگرانيد و بلكه خود را به نادانى مىزنيد، يا از عقاب خدا و كيفر اعمالتان جهالت مىورزيد!
شما دست به كار زشتى زدهايد كه هيچ يك از جهانيان پيش از شما چنين كارى نكردهاند، شما پيش مردان مىرويد و راهها را مىزنيد و در انجمن خود (و در حضور ديگران) كارهاى ناروا انجام مىدهيد12 اين چه رفتار زشتى است كه شما داريد، و اين چه كارهاى ناهنجارى است كه مىكنيد؟
اما آن مردم خود سر، به جاى اينكه سخنان خيرخواهانهي لوط را به جان و دل بپزيرند و از غفلت و بى خبرى در آيند و از آن كارهاى ناپسند دست بردارند، به گمراهى خويش ادامه داده و به تهديد آن پيغمبر بزرگوار پرداختند، تا بلكه زبان حقگوى او را ببندند و آزادانه كارهاى زشت خود را دنبال كنند.
آنان در جواب لوط گفتند: اى لوط اگر دست از اين سخنان برندارى از اين ديار تبعيد خواهى شد،13 و تو را بيرون خواهيم كرد. و با يكديگر گفتند كه خاندان لوط را از شهر خود بيرون كنيد كه اينان مردمانى پاكيزه جويند14، و رفتار ما را ناپسند مىدانند. و حتى بى شرمى را از اين حد نيز گذارنده و به لوط گفتند: اگر راست مىگويى عذاب خود را بر ما بياور.15
لوط كه چنان ديد از خدا خواست تا او را بر آن مردم زشت كار پيروز گرداند و خود و خاندانش را از رفتار زشت آنها نجات بخشد و عذاب دردناك خود را برايشان بفرستد. خداى سبحان نيز دعوت پيغمبر خود را مستجاب فرمود و چند تن از فرشتگان بزرگ خود را مامور نابودى آنها كرد و ايشان را به كيفر اعمال ناشايست خود رسانيد و لوط و پيروانش را نجات بخشيد.
آمدن فرشتگان براى عذاب قوم لوط
از احاديثى كه در داستان عذاب قوم لوط نقل شده، به دست مىآيد كه خداى تعالى هر بار كه مىخواست قوم لوط را عذاب فرمايد، شفاعت ابراهيم و محبت لوط جلوى اين را مىگرفت، يعنى به خاطر ابراهيم و لوط آن را به تاخير مىانداخت تا هنگامى كه عذاب بر آنها حتم و مقدّر گرديد. خداوند خواست تا قبل از هلاكتشان ابراهيم را تسليت و دلدارى دهد و اندوه او را در نابودى قومش به وسيلهاى جبران كند. از اين رو فرشتگان خود را مامور كرد تا پيش از رفتن به شهر سدوم، به خانهي ابراهيم بروند و او را بشارت دهند كه صاحب فرزندى خواهد شد.
در تعداد فرشتگان مزبور اختلاف است. در بيشتر روايات تعداد آنان چهار نفر به نامهاى: جبرئيل، ميكائيل، اسرافيل و كروبيل ذكر شده است.
در بعضى از روايات نيز سه نفر بيشتر ذكر نشده و نام كروبيل را نياوردهاند. برخى از مفسران هم تعدادشان را تا نُه يا يازده نفر ذكر كردهاند. اين فرشتگان، همگى به صورت جوانانى زيبا صورت و خوش لباس وارد شدند.
در اوّلين برخوردى كه ابراهيم با آنان كرد و به خصوص وقتى متوجه شد كه دستى به غذاى او نمىزنند (به شرحى كه در داستان ولادت اسحاق گفتيم) ترسى از ايشان در دل او جاىگير شد، ولى طولى نكشيد كه آنها ابراهيم را از هراس و ترس بيرون آوردند و خود را معرفى كردند و بلافاصله او را به پسرى دانا بشارت دادند.
ابراهيم پرسيد: پس از اين بشارت چه ماموريّتى داريد و براى چه كار آمدهايد؟ گفتند: ما مامور عذاب قوم لوط هستيم كه مردمانى فاسق و تبهكار هستند و آمدهايم تا سنگهاى عذاب را برايشان فرو ريزيم و آن سنگهاى نشان دارى است كه نزد پروردگارت براى اسرافگران آماده و مهيا گرديده است.
در اينجا دل ابراهيم به حال آن مردم تيره بخت سوخت و از روى مهربانى به آنها گفت: لوط ميان آنهاست؟ و با بودن لوط كه پيغمبر خداست چگونه آنها را عذاب مىكنيد؟ و با اين پرسش خواست بداند آيا رهايى آنها از عذاب وجود دارد يا نه؟
در بعضى از احاديث آمده كه جبرئيل - كه سِمَت رياست آنان را داشت - پرسيد: اگر در شهر ايشان صد نفر مرد با ايمان باشد، شما آنان را نيز هلاك مىكنيد؟
جبرئيل گفت: نه.
ابراهيم پرسيد: اگر پنجاه نفر باشند چطور؟ جبرئيل پاسخ داد: نه
ابراهيم گفت: اگر سى نفر باشند؟ جبرئيل گفت: نه.
ابراهيم گفت: اگر بيست نفر باشند؟ جبرئيل گفت: نه.
ابراهيم پرسيد: اگر ده نفر باشند؟ جبرئيل گفت: نه.
ابراهيم پرسيد: اگر پنج نفر باشند؟ جبرئيل گفت: نه.
ابراهيم پرسيد: اگر يك نفر باشند؟ و چون جبرئيل پاسخ داد كه نه، ابراهيم گفت: لوط ميان آنهاست! يعنى وقتى لوط ميان آنها باشد، به طور مسلم يك نفر مرد با ايمان ميان ايشان وجود دارد، پس چگونه آنها را عذاب مىكنيد؟
اما جبرئيل و همراهانش خيال او را از اين نظر آسوده كردند و در ضمن قطعى بودن عذاب را نيز به اطلاع او رساندند و به او گفتند: ما خود داناتريم كه چه كسى ميان آنهاست. ما لوط را با خاندانش - به جز همسر بدكارش - نجات خواهيم داد.16 و به دنبال آن ادامه دادند: اى ابراهيم از اين موضوع درگذر.17 و دربارهي عذاب قوم لوط با ما مجادله مكن و در صدد آمرزش و نجات آنها نباش كه عذاب حتمى آنها آمده و بازگشتى در آن نيست.18
فرشتگان از خانهي ابراهيم بيرون آمدند و به سوى قوم لوط روان شدند و هنگامى كه لوط در بيرون شهر به زراعت مشغول بود، نزد وى آمدند و بر او سلام كردند. لوط كه نگاهش به آن قيافههاى زيبا افتاد و از طرفى مردم بد عمل شهر را مىشناخت، پيش خود فكر كرد كه اگر اينان به شهر در آيند، مردم بدكار دست از ايشان بر نمىدارند. پس براى محافظت آنان از شرّ آن مردم به فكر افتاد كه آنها را به خانهي خود ببرد، از اين رو به منزل دعوتشان كرد، آنها نيز پذيرفتند. در روايتى است كه خود آنان به لوط پيشنهاد كردند كه امشب از ما پذيرايى كن و لوط پذيرفت. به هر صورت، لوط به جانب منزل به راه افتاد و ميهمانان نيز پشت سرش مىرفتند. هنوز چند قدمى نرفته بودند كه ناگهان پشيمان شد و به فكر افتاد و پيش خود گفت كه اين چه كارى بود كردم؟ اينان را نزد قومى مىبرم كه من خود به وضع آنها آشناترم! كم كم اين افكار او را احاطه كرد و از اين پيشنهادى كه كرده بود به شدّت ناراحت شد به حدّى كه خداى تعالى مىفرمايد: از آمدنشان ناراحت شد و دل تنگ گرديد و با خود گفت: امروز براى من روز بسيار سخت و پر شرّى است.19
به دنبال همين افكار بود كه برگشت و به آنان گفت: اين را بدانيد كه شما نزد مردمان پست و شرورى مىآييد.
جبرئيل گفت: اين يكى!
و علت اين گفتار جبرئيل آن بود كه خداى تعالى به او دستور داده بود در عذاب قوم لوط شتاب نكنيد تا وقتى كه خود لوط سه بار به بدى آن مردم گواهى دهد، از اين رو جبرئيل گفت كه اين يكى.
سپس مقدارى راه رفتند و براى بار دوم لوط رو به آنها كرد و گفت: به راستى كه شما نزد بد مردمى مىرويد!
جبرئيل گفت: اين دوبار.
سپس به راه افتادند. وقتى به دروازهي شهر رسيدند، لوط براى سومين بار برگشت و به آنان گفت: به راستى كه شما نزد بد مردمى مىآييد!
جبرئيل كه اين سخن راشنيد گفت: اين سه بار.
سپس وارد شهر شد و ميهمانان نيز پشت سرش وارد شدند تا به خانه رسيدند. زن لوط، كه با آن قوم هم عقيده و هماهنگ بود و در قرآن و روايات از وى به بدى ياد شده، وقتى آنها را با آن قيافههاى زيبا و جامههاى نيكو مشاهده كرد، بالاى بام رفت و فرياد كشيد و در روايتى است كه سوت كشيد، ولى مردم نشنيدند، از اين رو آتشى روشن كرد. چون دود بلند شد، مردم فهميدند كه براى لوط ميهمان آمده و شتابان و شادان به طرف خانهي لوط آمدند.
در حديثى است كه ميان آن زن و قوم لوط نشانه و علامت آن بود كه اگر روزى ميهمانى براى لوط مىآمد، آن زن بالاى بام دود مىكرد و اگر شب ميهمان مىآمد، آتش روشن مىكرد. به هر صورت چون در آن شب آتش روشن كرد مردم فهميدند و به سرعت اطراف خانه لوط جمع شدند.
لوط كه چنان ديد (و همين پيشبينى را مىكرد)، سخت پريشان شد و با لحنى تضرّعآمير به آنها گفت: از خدا بترسيد و در مورد ميهمانانم مرا رسوا نكنيد و موجب ننگ و رسوايى من نشويد، آيا يك مرد رشيد ميان شما نيست؟
آن مردم به جاى اينكه از خدا بترسند و از آن مرد الهى شرم كنند، به طغيان خود افزودند و در پاسخ او گفتند: مگر ما تو را از حمايت مردمان منع نكرديم20 و نگفتيم از مسافران اين شهر حمايت نكن و كسى را به خانهات راه نده؟ در حديثى است كه با كمال وقاحت به لوط گفتند: اى لوط تو هم به كار ما دست زدهاى!
لوط كه آنها را مست شهوترانى ديد، براى دفع آن، آنها را به پيروى از قانون مشروع طبيعى دعوت كرد و به كامجويى از همسران خودشان هدايت كرد و از شدت ناراحتى و پريشانى، ازدواج با دختران خود را پيشنهاد كرد و تذكر داد كه اين، براى آنها پاكتر است. اما آن مردم بىشرم باز هم زبان به پاسخ پيغمبر بزرگوار الهى گشوده و گفتند: تو خود دانستهاى كه ما را به دختران تو نيازى نيست، و تو خود خواستهي ما را بهتر مىدانى.21
به گفتهي بعضى منظور آن حضرت شايد دختران صُلبى و نسبى وى نبود و نظرش به همان زنان و همسران خودشان بود، چون زنان امت هر پيغمبر به منزلهي دختران اويند، چنانكه مردانشان همچون پسران او هستند.22
به هرحال آن مردم باز هم سخن لوط را نپذيرفتند و به خانهي او حمله كردند. لوط كه چنان ديد، دستهاى خود را به دو طرف در گذارد و دو طرف را محكم گرفت، ولى مردم فشار آورده و در خانه را شكستند و لوط را به كنارى انداخته، وارد خانه شدند.
راستى كه شهوت چگونه انسان را پست مىكند و او را كور و كر مىسازد! خداى متعال قوم لوط را به مردمان مستى تشبيه كرده كه عقل از سرشان پريده و به حال سرگردانى به چپ و راست متمايل مىشوند و در سورهي حجر مىفرمايد: به جان تو سوگند (اى محمد) كه آنها، (در آن حال) در مستى خود سرگردان بودند.
لوط كه در كمال اندوه فرو رفته بود و فشار روحى سختى او را آزار مىداد و راه چارهاى هم به نظرش نمىرسيد، آه سردى از دل كشيد و گفت: اى كاش نيرو (يا فاميلى) داشتم (كه با آنان از ميهمانان خود دفاع مىكردم) يا به پناهگاهى سخت پناه مىبردم!23
بدين ترتيب نالهي غربت و بى كسي لوط بلند شد. در حديث است كه پس از لوط خداوند هيچ پيغمبرى را نفرستاد، جز آنكه او را ميان قوم و عشيرهاى نيرومند مبعوث فرمود.
امام صادق (عليهالسلام) فرمودند: هنگامى كه لوط اين سخن را بر زبان جارى كرد، جبرئيل گفت: اى كاش مىدانست اكنون چه نيرويى در خانه دارد!
بارى مردم هجوم آوردند و وارد خانه شدند و لوط نيز به هر وسيله مىتوانست آنها را دور مىكرد. فرشتگان كه افسردگى حال و پريشانى خاطر آن بزرگوار را مشاهده كردند و متوجه شدند كه براى دفاع از ميهمانان عزيز خود چه ناگوارىهايى را متحمل شده و چگونه رنج مىبرد، به منظور دلدارى او خود را معرفى كردند و به او گفتند: اى لوط بيمناك مباش و خوفى در دل راه مده كه ما فرستادگان پروردگار تو هستيم.24 كه براى نابودى اين مردم آمدهايم و اينها هرگز نمىتوانند آسيبى به تو برسانند، و خاطرت از اين بابت آسوده باشد. ما، تو و خاندانت را نجات خواهيم داد، به جز زنت كه او از ماندگان است و ما به مردم اين دهكده عذابى آسمانى نازل مىكنيم به جرم تبهكارى و عصيانى كه مىكردند، گفتند: خود را اذيت نكن و راه مردم را براى ورود به خانه باز كن (تا كيفر اين وقاحتشان را به آنها بدهيم)!
اين جملات، براى خاطر افسرده و پريشان لوط - كه از بى شرمى آن قوم رنج مىبرد و از اينكه مىديد وسيلهاى براى دفاع از ميهمانان خود ندارد و هم اكنون آبروى او را مىبرند و در آن حال كه تحت شكنجه و فشار روحى سختى قرار گرفته بود- دارويى جان بخش و درمانى مؤثر بود كه يكباره خيالش آسوده شد و به كنار رفت. مردم وارد خانه شدند، ولى با اشارهاى كه جبرئيل با انگشت خويش به سوى آنهاكرد، همه به عقب بازگشتند و قوهي بينايى خود را از دست دادند و براى بازگشت به بيرون خانه ناچار شدند دستها را به ديوار خانه بكشند و به اين ترتيب در خانه را پيدا كنند.
مردم كه آن وضع را مشاهده كردند، هول و وحشتى در دلشان افتاد و برگشتند: اما لوط را تهديد كردند و گفتند: چون صبح شد، سزاى اين كارت را به تو مىدهيم. بعد با يكديگر پيمان بستند كه اگر صبح شود، يك تن از خاندان لوط را باقى نگذارند.
در تاريخ طبرى نقل شده كه به همديگر گفتند كه لوط ما را با مردمى ساحر و جادوگر مواجه ساخته و به صورت تهديد به لوط گفتند: تو براى ما افراد ساحر مىآورى تا ما را سحر و جادو كنند، باشد تا فردا صبح شود، آن وقت سزاى كارت را خواهى ديد!25
لوط كه خيالش آسوده و پريشانىاش برطرف شده بود، به سخن تهديدآميز آنها وقعى ننهاد و خود را به ميهمانان رسانيد و از آنجايى كه حوصلهاش از دست آن مردم تنگ گرديده و كاسهي صبرش لبريز شده بود، مىخواست تا هر چه زودتر از دست آن مردم بدكار نجات يابد و عذاب دردناك آنها را به چشم ببيند. از اين رو به صورت خواهش از جبرئيل درخواست كرد و گفت: اكنون كه براى عذاب اين قوم آمدهايد، پس شتاب كنيد و هر چه زودتر آنها را نابود گردانيد!
جبرئيل در پاسخ وى گفت: موعد هلاكت و نابودى ايشان صبح است.26 و به دنبال آن براى دلدارى او اين جمله را افزود و گفت: آيا صبح نزديك نيست!27
فرشتگان سپس به لوط دستور دادند كه چون پاسى از شب گذشت، تو و خاندانت از شهر بيرون رويد تا دچار عذاب الهى نشويد. ميان خاندان تو، زنت تنها كسى است كه به عذاب دچار خواهد شد و به سرنوشت شوم اين قوم مبتلا مىگردد.
لوط و خاندان و پيروانش اوايل شب از شهر خارج شدند و مردم گنهكار آن شهر نيز شب سختى را به سر بردند. صبح، عذاب خداوند رسيد و فرشتگان الهى آن شهر را زير و رو كرده و سپس بارانى از سنگ ريزه بر آنها باريدند و هنگام روز، شهر سدوم و سرزمينهاى آنها به صورت تلّى از خاك و بيابان درآمده بود و اثرى از آن مردم كه به قول بعضى چهار هزار نفر بودند، به جاى نمانده بود.28
به دنبال اين داستان، خداى تعالى فرمود: و اين عذابى است كه از ستمكاران ديگر نيز دور نيست.29
در حديثى كه در تفسير اين آيه از امام صادق (عليهالسلام) روايت شده، آن حضرت فرمودند: هر كس عمل قوم لوط را حلال بداند و از دنيا برود، دچار همان عذاب خواهد شد و به همان سنگ ريزهها خواهد سوخت، ولى مردم نمىبينند.
آرى اين بود سرنوشت ملتى كه خداى تعالى انواع نعمتها را به آنها ارزانى داشت و همه گونه وسايل تحصيل سعادت مادى و معنوى را در اختيارشان گذاشت، اما قدردانى نكرده و آنرا در راه گناه و گمراهى صرف كردند و به عذاب و نابودى دچار شدند و به چنان روز شوم و سرنوشت بدى گرفتار آمدند كه يكسره از رحمت حق دور شدند. در نتيجه مايهي عبرت و پند ديگران گرديدند، چنانكه خداى سبحان فرموده: از اين داستان نشانهي روشنى به جاى گذاريم براى مردمى كه خردورزى مىكنند.30
پينوشتها:
1- فروع كافى: ج 2،ص 72.
2- عللالشرائع: ص 185.
3- مجمعالبيان: ج 5، ص 185.
4- تفسيرقمى: ص 308-313.
5- عللالشرائع: ص 184.
6- ثوابالاعمال: ص 255-257.
7- عللالشرائع: ص 183-184.
8- شعراء/ 161-163.
9- شعراء/ 165.
10- شعراء/ 166.
11- همان.
12- نمل/ 28.
13- شعراء/ 167.
14- نمل/ 56.
15- عنكبوت/ 29.
16- عنكبوت/ 32.
17- هود/ 76-77.
18- هود/ 76-77.
19- هود/ 76-77.
20- حجر/ 70.
21- هود/ 79.
22- در معناى سخن لوط كه به آنها
گفت: اينا دختران من هستند و آنها براى شما
پاكيزهترند ودر عرضه كردن دختران خويش به آنها، وجوه ديگرى هم
گفتهاند، مثل اينكه منظور لوط عرضه بر همه آنها نبود و آن مردم نيز
كه بيش از هزار نفر ديگر بودند، آن سه نفر ميهمان را براى خود نمىخواستند بلكه ميان آنها دو نفر زورمند و مقتدر بود كه سمت رياست بر
مردم لوط داشتند و مردم مىخواستند تا ميهمانان را براى آن دو نفر
ببرند و تصادفاً قبل از اين موضوع نيز از دختران لوط خواستگارى كرده
بودند، اما آن حضرت به خاطر كفرشان با وصلت آن دو مخالفت كرده بود. در
اين وقت كه با هجوم مردم آبروى خود را در خطر ديد و سخت درمانده شد، به
عنوان مواففت با اين وصلت اين سخن را اظهار كرد.
پاسخ ديگرى كه عبدالوهاب نجّار از فخر رازى و ديگران نقل كرده و آن را
پذيرفته، آن است كه لوط اين سخن را به طور جدى نمىگفت، بلكه اظهار
اين مطلب فقط براى آن بود كه آنها شرم كنند و از رسوايى ميهمانانش
دست بردارند، مانند اينكه اگر شما ببينيد كه شخصى ديگرى را كتك مىزند، براى وساطت، به شخص كتك زننده مىگوييد: او را نزن و مرا بزن.
مسلّم است كه شما اين سخن را فقط براى آن مىگوييد كه از زدن او دست
بردارد و منظورتان اين نيست كه شما را هم بزند و گرنه حاضر نيستيد به
خاطر آن شخص كتك خورده، كتك بخوريد و هيچگاه وساطت نخواهيد كرد.
و به اين پاسخ كه ما در متن ذكر كردهايم ايراد كرده و گفتهاند: اين
پاسخ صحيحى نيست، زيرا چگونه لوط پيغمبر، پدر آن مردم كافر بود و
چگونه آنها را دختران خود مىخواند با اينكه آنها منكر نبوت او بودند
و او را به رسالت و پيغمبرى قبول نداشتند؟ ولى اگر اشكال اين جواب فقط
همين باشد، پاسخ آن روشن است. زيرا پدر بودن پيغمبران خدا براى امتهاى خود به خاطر ايمان آوردن و نياوردن آنها نيست كه تنها برآن دسته
كه ايمان آوردهاند اطلاق پدرى صحيح باشد، بلكه به خاطر برترى و
امتيازى است كه انبيا نسبت به امت خويش دارند. چنانكه مقام خداوندگارى
پروردگار متعال بر بندگان، به فرمانبردارى و شناختن او به يگانگى از
طرف آنها نيست و بنده فرمان نيز بنده نافرمان نيز بنده خداست، چنانكه بنده فرمانبردار بنده اوست و خداى تعالى نيز نافرمانان را بنده
خويش خوانده است و در سورهي زمر آنها را مخاطب ساخته و مىفرمايد:
قل يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم لاتقنطوا من رحمة اللّه ان اللّه
يغفر الذنوب جمعيا؛ اى بندگان من كه
درباره خويش زياده روى (و ستم ) كردهايد از رحمت خدا نوميد نشويد كه
البته خدا همه بندگان را (چون توبه كنيد) خواهد بخشيد.
23- هود/ 80.
24- هود/ 80.
25- تاريخ طبرى: ج 1، ص 212.
26- هود/ 81.
27- هود/ 81.
28- بحار الانوار: ج 12،ص 169 به نقل
از تفسير عياشى.
29- هود/ 83.
30- عنكبوت/ 35.
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|