|
|
|
.
|
|
|
|
|
|
|
|
تفسیر موضوعی قرآن کریم
برگرفته شده از کتاب پیام قرآن نوشته آیت الله العظمی مکارم شیرازی
علم و معرفت
نخستین مسألهاى که انسان در تمام بحثهاى علمى با آن روبه رو است همین مسأله شناخت و معرفت است.
نخستین سؤالهایى که قبل از هر سؤال دیگر در ذهن انسان جوانه مىزند این سؤالات است:
1. آیا در خارج از وجود ما جهانى وجود دارد؟ یا آنچه را مىبینیم همانند رؤیاهایى است که در حال خواب در نظر مجسّم مىشود و جهان خارجى، خواب و خیالى بیش نیست؟!
2. اگر چنین جهانى وجود دارد، آیا براى ما امکان راهیابى به این دنیاى خارجى و معرفت و شناخت آن هست یا نه؟!
3. اگر پاسخ دو سؤال فوق مثبت است، یعنى هم جهان در بیرون وجود ما است و هم شناخت آن امکان دارد، این سؤال پیش مىآید که طرق و منابع شناخت آن کدام است؟ از طریق استدلالهاى عقلى؟ از طریق تجربه و علوم تجربى؟ یا از طریق وحى یا طرق دیگر؟ و کدامیک از این طرق مطمئنتر است؟
4. از همه اینها گذشته با چه ابزارى باید این جهان را شناخت؟
5. سپس این مسأله مطرح مى شود که بعد از قبول مسائل فوق چه امورى مى تواند زمینههاى معرفت و شناخت را در انسان تقویت کند و روح و جان را آماده معرفت سازد؟
چه موانعى بر سر راه شناخت وجود دارد و انسان را از معرفت واقعیّت هاى عالم هستى باز مىدارد و به گمراهى مىکشاند؟
آیا جهانى در خارج از ذهن ما وجود دارد؟
در مورد مسأله اوّل (یعنى وجود جهانى بیرون ذهن و اندیشه ما) فلاسفه به دو گروه تقسیم شده اند:
1. واقع گرایان (رئالیستها)
2. پندارگرایان (ایده آلیستها)
گروه دوّم در واقع شاخهاى از سوفسطاییان هستند که همه حقایق را منکرند، بلکه بعضى معتقدند سوفسطاییان همان پندار گرایاناند که اصل وجود خویشتن و ذهن را قبول دارند و بقیه را خواب و خیال مىدانند، وگرنه چگونه ممکن است انسان عاقلى همه چیز حتى وجود خود را نیز انکار کند، مگر این که گرفتار نوعى بیمارى روانى باشد!
به هر حال براى پى بردن به وجود خارجى اشیاء بهترین راه این است که این امر را موکول به وجدان کنیم. وجدان عمومى مردم جهان و تمامى عقلاء و خردمندان و حتى وجدان خود ایده آلیستها که همه چیز را منکرند شاهد این مدعا است.
زیرا همه انسانها هنگامى که تشنه مىشوند به سراغ آب مىروند، یعنى عملا وجود تشنگى، وجود آب و تأثیر آب در رفع تشنگى را همه، حتى کودکان و حتى حیوانات قبول دارند. سوفسطاییان نیز در عمل با دیگران هیچ تفاوتى ندارند و یا هنگامى که انسان مىخواهد از خیابان پر رفت و آمدى عبور کند نخست در کنار خیابان مىایستد، به طرف چپ و راست نگاه مىکند، وسایل نقلیه یکى پس از دیگرى مىآیند و مىگذرند، خیابان کمى خلوت و آماده عبور مىشود و او با احتیاط از خیابان مىگذرد، مبادا تصادفى پیش آید و او را مجروح و گرفتار کند.
این طرز عمل در میان واقعگرایان و پندارگرایان یکسان است، یعنى همه آنها عملا وجود خارجى خیابان، اتومبیلها، خطرات ناشى از تصادف و بسیارى از مسائل دیگر را در این رابطه پذیرفتهاند و با دقت و احتیاط مراقب آن هستند.
یا این که وقتى انسان بیمار مىشود و آثار مختلف بیمارى را در خود مىبیند، به طبیب مراجعه مىکند. طبیب دستور آزمایش مىدهد و بعد از انجام آزمایشها، دستورات دارویى و غذایى مىنویسد و دقیقاً همه را زمانبندى و اندازه گیرى مىکند، بیمار نیز براى به دست آوردن سلامت از دست رفته، خود را موظّف به رعایت همه این دستورات مىبیند.
در تمام این امور رئالیستها و ایده آلیستها یکسانند، یعنى همگى از طریق درک وجدانى، نسبت به بیمارى خود واکنش نشان مىدهند و ده ها واقعیّت عینى را از آثار بیمارى گرفته، تا وجود طبّ و طبیب و آزمایشها و مواد دارویى و غذایى را، پذیرا مىشوند.
به همین دلیل مىگوییم: ایده آلیستها در عمل رئالیست هستند! و پندارگرایان به هنگامى که وارد صحنه زندگى مى شوند تمام سخنان خود را فراموش کرده و خویش را با واقعیّتهاى عینى روبه رو مىبینند و موافق آن عکسالعمل نشان مىدهند.
قرآن مجید نیز در آیات خود به وضوح بر این معنا صحّه نهاده و سرتاسر آیات قرآن از واقعیتهاى عینى خارجى، آسمان و زمین، انسانها و فرشتگان، جهان طبیعت و ماوراى طبیعت دنیا و آخرت خبر مىدهد.
به قدرى این مطلب از دیدگاه قرآن آشکار و روشن است که نیاز بیشترى به بحث درباره آن نمىبینیم، لذا این مسأله را همین جا پایان داده و به سراغ مسأله دوّم امکان معرفت و شناخت مىرویم. (1)
قرآن و لزوم معرفت (40 نکته قرآنى درباره اهمیّت علم و آگاهى)
مقدمه:
قرآن مجید نه تنها مسأله شناخت و معرفت انسان را نسبت به جهان خارج، یک امر ممکن مىشمرد، بلکه آن را از اهم واجبات معرفى مىکند.
قرآن با انواع بیانات صریح، ظاهر و کنایى، پیروان خود را به فراگیرى علم و دانش و شناخت رازهاى هستى و اسرار عالم آفرینش دعوت مىکند.
بررسى تعبیرات قرآن در این زمینه افق تازهاى در برابر چشمان ما مىگشاید و مسأله معرفت و شناخت را در سطحى بسیار بالا به عنوان یک وظیفه قطعى منعکس مىکند.
جالب این که: این دعوت در زمان و مکانى صورت گرفت که ابرهاى سیاه و تاریک جهل و بى خبرى افق را پوشانده بود و به راستى عمق و گستردگى این تعبیرات قبل از هر چیز دلیل عظمت قرآن و حقانیت آورنده آن است.
با توجّه به این نکته به سراغ تعبیرات مختلف قرآن در این زمینه مىرویم.
این دعوت به صورت هاى کاملا متنوّعى است که چهل نمونه آن را از آیات مختلف جمع آورى کردهایم و هریک از این نمونهها این مسأله سرنوشت ساز را از زوایه خاصّى مورد توجّه قرار مىدهد.
ضمناً به تناسب این آیات، روایات ارزندهاى در پاورقى ها آمده است که هماهنگى کامل کتاب و سنّت را در این زمینه روشن مىسازد.
1. لزوم فراگیرى علم
در 27 آیه از قرآن مجید با استفاده از جمله «اعلموا» (بدانید) دعوت صریح به فراگیرى علم شده است که نمونههایى از آن را در زير مىخوانیم.
1. ( فَاعْلَمُوا أَنَّ اللهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ ): «بدانید زیرا خداوند توانا و حکیم است.» (2)
2. ( وَاعْلَمُوا أَنَّ اللهَ بِکُلِّ شَىْء عَلِیمٌ ): «و بدانید خداوند از هر چیزى آگاه است.» (3)
3. ( وَاعْلَمُوا أَنَّ اللهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ ): «و بدانید خدا، به آنچه انجام مىدهید، بیناست.» (4)
4. ( اعْلَمُوا أَنَّ اللهَ یُحْىِ الاَْرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا ): «بدانید خداوند زمین را بعد از مرگ آن زنده مىکند» (5)
5. ( وَاعْلَمُوا أَنَّکُمْ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ ): «و بدانید شما به سوى او محشور خواهید شد!» (6)
6. ( فَاعْلَمُوا أَنَّمَا عَلَى رَسُولِنَا الْبَلاَغُ الْمُبِینُ ): «و بدانید بر پیامبر ما، جز ابلاغ آشکار، نیست.» (7)
7. ( وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِّنْ شَىْء فَأَنَّ للهِِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ ... ): «بدانید هر گونه غنیمتى بدست آوردید، خمس آن براى خدا، و پیامبر،...است.» (8)
8. ( اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ ...): « بدانید زندگى دنیا تنها بازى و سرگرمى ... است» (9)
آیه اوّل و دوّم و سوّم توجّه به ذات پاک خدا و صفات او اعم از صفات ذات و صفات فعل مىکند.
آیه چهارم سخن از آفرینش حیات به میان مىآورد.
در آیه پنجم بحث از قیامت و رستاخیز است.
در آیه ششم سخن از نبوّت و وظیفه پیامبر (صلى الله علیه وآله) است.
آیه هفتم بحث از احکام عملى اسلام مىکند.
آیه هشتم چهره واقعى زندگى دنیا و بى ارزش بودن آن را مجسّم مىسازد، که وسیلهاى است براى دعوت به زهد و پارسایى و نجات از دنیا پرستى و گناهان ناشى از آن.
به این ترتیب تمام آنچه مربوط به عقاید و اعمال و برنامه زندگى است همراه با خطاب «اِعْلَمُوا» مورد توجّه قرار گرفته و دعوت به آگاهى هرچه بیشتر در تمام این زمینهها شده است. (10)
2. سرزنش هاى مکررّ بر ترک تفکّر
گاه مىفرماید: (أَفَلاَ تَتَفَکَّرُونَ): «پس چرا نمىاندیشید؟!» (11)
گاه بعد از تبیین آیات مختلف الهى اعم از تکوینى و تشریعى مى فرماید: (لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ): «اینها به خاطر آن است که شاید اندیشه کنند» (12)
گاه مى گوید: (أَوَلَمْ یَتَفَکَّرُوا): «آیا آنها فکر و اندیشه خود را به راه نینداختند؟» (13)
همه این تعبیرات دعوتى است به لزوم اندیشه و لزوم اندیشه دلیلى است بر امکان شناخت. (14)
3. تأکید بر لزوم «تعلیم» و «تعلّم»
در سوره توبه آیه 122 آمده است:
(فَلَوْلاَ نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَة مِّنْهُمْ طَائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِى الدِّینِ وَلِیُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ) : «چرا از هر گروهى طایفه اى از آنان کوچ نمىکنند تا در دین آگاهى یابند و به هنگام بازگشت به سوى قوم خود آنها را انذار نمایند، شاید از مخالفتِ فرمان الهى حذر نمایند.»
این آیه نه تنها فراگیرى آیین الهى را واجب مىشمرد، بلکه تعلیم دادن آن را بعد از فراگیرى نیز لازم مىداند.
تعبیر به «نَفَر» نشان مىدهد که منظور کوچ کردن به سوى میدان جهاد است. زیرا این تعبیر در آیات مختلف قرآن به همین معنا به کار رفته بنابراین مسلمانان موظّف بودند که در غیر موارد ضرورت همگى به میدان جهاد با دشمن نروند، بلکه گروهى به جهاد روند و گروهى براى جهاد با جهل در مدینه بمانند و احکام الهى را فرا گیرند و به دیگران بعد از بازگشت تعلیم دهند.
تفسیر دیگر آیه این است که مسلمانان به دو گروه تقسیم شوند: گروهى براى حفظ مدینه در آن جا بمانند و گروهى که به میدان جهاد رفتهاند آثار عظمت الهى و امدادهاى غیبى و پیروزى هاى اعجازآمیز مسلمین را با چشم خود در میدان جهاد مشاهده کنند و به هنگام بازگشت به دیگران بیاموزند.
احتمال سوّمى در تفسیر آیه نیز داده شده است که بر مردم اطراف مدینه لازم بود گروهى در شهر و آبادى خود براى حفظ نظم زندگى عمومى بمانند و گروهى به مدینه نزد پیامبر (صلى الله علیه وآله) آیند و احکام الهى را فرا گیرند و به دیگران برسانند. (15)
هریک از این تفسیرهاى سه گانه مزیّتى دارد که در دیگرى نیست (16) ولى هر کدام را بپذیریم براى آنچه ما به دنبال آن هستیم تفاوتى ندارد که هم فراگیرى علم واجب است و هم تعلیم دادن به دیگران و تأکید بر این دو واجب، دلیل روشنى بر امکان و لزوم مسأله معرفت و شناخت است. (17)
4. هدف آفرینش جهان، علم و معرفت است.
(الله الَّذی خَلقَ سَبعَ سَمواتٍ و مِن الاَرضِ
مِثلَهُنَّ یَتَنَزَّلُ الاَمرُ بَینَهُنَّ لِتَعلَموا انَّ الله کُلُّ
شیءٍ قَدیر و اِنَّ اللهَ قد اَحاطَ بِکُلِِّ شَیءٍ عِلماٌ)«خداوند همان کسى است که هفت آسمان را آفرید و از زمین نیز همانند آن ها را، فرمان (و تدبیر) او در میان آنها پیوسته فرود مىآید، تا بدانید خداوند بر هر چیز تواناست و این که علم خدا به همه چیز احاطه دارد.» (18)
در این که منظور از آسمان هاى هفتگانه و زمین هاى هفتگانه چیست؟ در تفسیر نمونه بحث کافى داشتهایم (19) ولى به هر حال آیه به وضوح این حقیقت را مىرساند که یکى از اهداف آفرینش جهان آگاه ساختن انسانها از علم و قدرت خداوند و معرفت ذات و صفات او است و این با صراحت امکان معرفت را در سطح وسیع بازگو مىکند. (20)
5. هدف بعثت انبیاء تعلیم و تربیت است.
قرآن مجید کراراً این مطلب را در مورد پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله) یادآور مىشود. از جمله در سوره بقره مىفرماید:
(کَمَا أَرْسَلْنَا فِیکُمْ رَسُولا مِنْکُمْ یَتْلُوا عَلَیْکُمْ آیَاتِنَا وَیُزَکِّیکُمْ وَیُعَلِّمُکُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَیُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ ): «همان گونه که رسولى (براى هدایت شما) از خودتان در میان شما فرستادیم، تا آیات ما را بر شما بخواند و شما را پاکیزه سازد و به شما کتاب و حکمت بیاموزد و آنچه را نمىدانستید، به شما یاد دهد.» (21)
همین معنا در سوره بقره آیه 129، سوره آل عمران، آیه 164 و سوره جمعه، آیه 2 آمده است.
اگر معرفت و شناخت امکان نداشت چگونه ممکن بود یکى از اهداف مهم بعثت پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله) را تشکیل دهد؟ (22)
6. هدف از نزول قرآن اندیشه و تدبیر است
(کِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَیْکَ مُبَارَکٌ لِیَدَّبَّرُوا آیَاتِهِ وَلِیَتَذَکَّرَ أُوْلُوا الاَْلْبَابِ ): «این کتابى است پر برکت که بر تو نازل کردهایم، تا در آیات آن تدبر کنند و خردمندان متذکر شوند.» (23)
(أَفَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَى قُلُوب أَقْفَالُهَا): «آیا آنها در قرآن تدبر نمىکنند یا بر دلهایشان قفلهایى نهاده شده است؟!» (24)
«لیدبروا» از مادّه «دبر» (بر وزن شتر) به معناى پشت هر چیز است، سپس به معناى تفکر و عاقبت اندیشى به کار رفته، چرا که با اندیشه، عواقب و نتایج و پشت و روى مطالب روشن مىشود.
در آیه نخست هدف از نزول قرآن را تدبر بیان کرده، تا مردم تنها به خواندن آیات به عنوان یک سلسله کلمات مقدّس قناعت نکنند و هدف نهایى را به دست فراموشى نسپارند.
در آیه دوّم ترک اندیشه را دلیل بر وجود قفل بر دلها و از کار افتادن حس تشخیص مىدهد و در هر حال این آیات دعوتى است عام به سوى اندیشیدن، دعوتى که امکان شناخت را به وضوح روشن مىسازد. (25)
7. هدف از معراج پیامبر معرفت بود
(سُبْحَانَ الَّذِى أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِّنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الاَْقْصَا الَّذِی بَارَکْنَا حَوْلَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ آیَاتِنَا إِنَّه هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ): «پاک و منزّه است آن کس که بندهاش را در یک شب، از مسجدالحرام به مسجدالأقصى ـ که گرداگردش را پربرکت ساختهایم ـ برد، تا برخى از نشانههاى خود را به او ارائه دهیم، چرا که او شنوا و بیناست» (26)
همین معنا در سوره نجم که از معراج پیامبر (صلى الله علیه وآله) سخن مىگوید به تعبیر دیگرى آمده است:
(لَقَدْ رَأَى مِنْ آیَاتِ رَبِّهِ الْکُبْرَى): «به یقین او بزرگترین نشانههاى پروردگارش را (در آن سفر آسمانى) دید» (27)
این آیات حدّاقل یکى از اهداف مهم معراج پیامبر (صلى الله علیه وآله) را مسأله مشاهده آیات بزرگ حق معرفى مىکند، مشاهدهاى که یکى از منابع مهم معرفت است. (28)
8. دعوت اسلام با دعوت به علم آغاز شد
(اقْرَأْ بِسْمِ رَبِّکَ الَّذِى خَلَقَ خَلَقَ الاِْنسَانَ مِنْ عَلَق اقْرَأْ وَرَبُّکَ الاَْکْرَمُ الَّذِى عَلَّمَ بِالْقَلَمِ عَلَّمَ الاِْنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ): «بخوان به نام پروردگارت که (جهان را) آفرید ـ و انسان را از خون بسته اى خلق کرد ـ بخوان که پروردگارت (از همه) والاتر است ـ همان کسى که بوسیله قلم تعلیم نمود ـ و به انسان آنچه را نمىدانست آموخت.» ( 29)
این آیات که از نخستین جرقّه هاى وحى بر قلب پاک پیامبر (صلى الله علیه وآله) (در جبل النور، و در کنار غار حرا) حکایت ميکند، با مسأله معرفت شروع و با معرفت پایان مىگیرد.
نخست از قرائت که یکى از ابزار شناخت است، سخن مىگوید و در آخر نیز از معلم بزرگ عالم هستى یعنى خداوند که انسان شاگرد کوچک دبستان او است بحث مىکند. آیا اینها دلیل روشنى بر امکان و لزوم شناخت نیست؟
9. علم، نور و روشنایى است
(قُلْ هَلْ یَسْتَوِى الاَْعْمَى وَالْبَصِیرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِى الظُّلُمَاتُ وَالنُّورُ ؟): «بگو: 'آیا نابینا و بینا یکسانند؟! یا ظلمتها و نور برابرند؟!'» ( 30)
(وَمَا یَسْتَوِى الاَْعْمَى وَالْبَصِیرُ وَلاَ الظُّلُمَاتُ وَلاَ النُّورُ وَلاَ الظِّلُّ وَلاَ الْحَرُورُ): «(بدانید) نابینا و بینا هرگز برابر نیستند، ـ و نه تاریکى ها و روشنایى، ـ و نه سایه (آرام بخش) و باد داغ و سوزان.» ( 31)
در این آیات «ظلمت» را هم ردیف نابینایى و «نور» را هم ردیف بصیرت و بینایى قرار داده. اشاره به این که علم و معرفت، نور و روشنایى است، جهل و ناآگاهى مساوى با کورى است، این از زیباترین تعبیرات براى تشویق به معرفت و شناخت است. ( 32)
10. درک اسرار هستى ویژه عالمان است.
(وَمِنْ آیَاتِهِ خَلْقُ السَّماوَاتِ وَالاَْرْضِ وَاخْتِلاَفُ أَلْسِنَتِکُمْ وَأَلْوَانِکُمْ إِنَّ فِى ذَلِکَ لاَیَات لِلْعَالِمِینَ ): «و از نشانه هاى او آفرینش آسمانها و زمین و تفاوت زبانها و رنگهاى شماست، در این نشانههایى است براى اهل دانش.» ( 33)
(وَتِلْکَ الاَْمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَمَا یَعْقِلُهَا إِلاَّ الْعَالِمُونَ ): «اینها مثالهایى است که ما براى مردم مى زنیم و جز اهل دانش آن را درک نمىکنند.» ( 34)
در آیه اوّل فهم اسرار کتاب تکوین را ویژه عالمان مىشمرد، و در آیه دوّم درک رازهاى کتاب تدوین یعنى قرآن را مخصوص آنها.
و اینها از یک سو تشویقى است براى علم و معرفت و از سوى دیگر دلیلى است بر مسأله شناخت.
11. خداوند نخستین معلّم است
(وَعَلَّمَ ءَادَمَ الاَْسْمَاءَ کُلَّهَا): «سپس، تمامى علم اسماء (علم اسرار آفرینش و نامگذارى موجودات) را به آدم آموخت.» (35)
(الرَّحْمَنُ عَلَّمَ الْقُرْآنَ خَلَقَ الاِْنسَانَ عَلَّمَهُ الْبَیَانَ): «خداوند رحمان ـ قرآن را تعلیم فرمود ـ انسان را آفرید ـ و به او سخن گفتن آموخت.» (36)
(عَلَّمَ الاِْنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ): «و به انسان آنچه را نمىدانست آموخت.» (37)
(الَّذِى عَلَّمَ بِالْقَلَمِ): «همان کسى که بوسیله قلم تعلیم نمود» (38)
این معلم بزرگ عالم هستى گاه به آدم تمامى علم اسماء را مى آموزد و گاه به نوع انسان آنچه را که نمىداند و به آن نیاز دارد (از طریق تکوین و تشریع) تعلیم مىدهد.
گاه قلم به دست او مىدهد، نوشتن را مىآموزد و گاه یک حرف و دو حرف بر زبانش مىنهد و شیوه سخن گفتن را به او تعلیم مىدهد، اینها همه حاکى از آن است که یکى از بزرگترین اوصاف او تعلیم دادن بندگان است، تعلیمى که وسیله شناخت و معرفت آنها مىشود.
12. امتیاز انسان بر سایر موجودات به علم است
(قَالَ یَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمِآئِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمِآئِهِمْ قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَّکُمْ إِنِّى أَعْلَمُ غَیْبَ السَّمَوَتِ وَالاَْرْضِ وَأَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا کُنتُمْ تَکْتُمُونَ): «فرمود: 'اى آدم! آنان را از اسامى (و اسرار) این موجودات آگاه کن.' هنگامى که آدم آنان را آگاه کرد، خداوند فرمود: 'آیا به شما نگفتم که من، غیب آسمانها و زمین را مىدانم؟! و مىدانم آنچه را شما آشکار مىکنید و آنچه را پنهان مىداشتید!» (39)
این سخن بعد از آن گفته شد که خداوند به فرشتگان دستور داد هنگامى که خلیفه و نماینده خودم «آدم» را آفریدم، همه در برابر او سجده و خضوع کنید و از این طریق برترى او را آشکار سازید. فرشتگان هنگامى که آمادگى و استعداد آدم را براى علم و معرفت در بالاترین حدّ یافتند پى به این حقیقت بردند که چرا او خلیفة الله و گل سر سبد عالم هستى است و از گفتگویى که قبلا در این زمینه کرده بودند نادم و پشیمان گشتند. (40)
13. درجات قُرب به خدا متناسب با درجات معرفت است
(... یَرْفَعِ اللهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَالَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَات): «اگر چنین کنید، خداوند کسانى از شما را که ایمان آوردهاند و کسانى را که علم به آنان داده شده درجات عظیمى مىبخشد» (41)
در آغاز این آیه سخن از چند دستور اخلاقى درباره آداب مجلس است و به دنبال آن درجات عالمان و مؤمنان را در پیشگاه خداوند به عنوان نتیجه و پاداش کسانى که به این دستورات عمل کنند ذکر مىکند.
«درجات» جمع «درجه» به معناى پلههایى است که به طرف بالا مىرود، در مقابل «درکات» جمع «درکه» که به معناى پلههایى است که رو به پایین مىرود (مانند پله هاى سرداب).
تعبیر «درجات» به صورت نکره اشاره اى است به عظمت این درجات و جمع بودن آن شاید اشاره اى است به تفاوت میان عالمان در این درجات.
به هر حال منظور از بالا بردن درجات، مسلّماً بالا بردن مکانى نیست، بلکه بالا بردن از نظر مقام قرّب در درگاه خداوند است.
در تفسیر المیزان آمده است که از این آیه استفاده مىشود که مؤمنان دو گروهاند: مؤمنان عالم و مؤمنان غیرعالم و مؤمنان عالم برترند، سپس به آیه شریفه (هَلْ یَسْتَوِى الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لاَ یَعْلَمُونَ): «آیا کسانى که مىدانند با کسانى که نمىدانند یکسانند؟!» استدلال مى کند. (42)
این احتمال نیز وجود دارد که آیه رابطه ایمان و علم را بیان مىکند، كه بعداً به خواست خدا مشروحاً به این معنا اشاره مىشود. (43)
14. انبیا خواهان علم بیشترند
(وَقُلْ رَّبِّ زِدْنِی عِلْماً): «بگو: پروردگارا! علم مرا افزون کن» (44)
این آیه که مخاطب در آن شخص پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله) است مىگوید حتى پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله) با آن مقام علم عظیم باز مأمور بود علم بیشترى را طلب کند و این نشان مىدهد که انسان در هیچ مرحله از عمر فارغ التحصیل نمىشود و مسیر علم و دانش و معرفت نقطه پایانى ندارد.
(قَالَ لَهُ مُوسَى هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلَى أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً): «موسى به او گفت: 'آیا (اجازه مىدهى) از تو پیروى کنم تا از آنچه به تو تعلیم داده شده و مایه رشد و صلاح است، به من بیاموزى؟» (45)
به این ترتیب موسى (علیه السلام) آن پیامبر اولوالعزم با آن شرح صدرى که به مقتضاى ( رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی): «پروردگارا سینه ام را گشاده کن» (46) و به مقتضاى (وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَى آتَیْنَاهُ حُکْماً وَعِلْماً): «هنگامى که موسى به رشد و کمال رسید، حکمت و دانش به او دادیم» (47) مقام علمى بلندى داشت باز مأمور مىشود که در برابر خضر (علیه السلام) زانو زند، و همچون یک شاگرد از او درس بیاموزد.
به هر حال این آیات دلیل روشنى بر مسأله امکان و لزوم معرفت و تلاش مستمر و توقف ناپذیر در مسیر فراگیرى علم و شناخت است. (48)
15. کلید نجات انسان معرفت است
(قُلْ إِنَّمَا أَعِظُکُمْ بِوَاحِدَة أَنْ تَقُومُوا للهِِ مَثْنَى وَفُرَادَى ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا): «بگو: 'شما را تنها به یک چیز اندرز مىدهم، دو نفر دو نفر، یا بتنهائى براى خدا قیام کنید، سپس بیندیشید» (49)
این سخن را پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله) به دشمنان لجوج و سرسختى مىگوید که آلوده کفر و شرک و همه گونه فساد اخلاق بودند و به این ترتیب کلید نجات آنها را از این گرداب هاى خطرناک در تفکر و اندیشه که طریق و مسیر معرفت است، معرفى مىکند.
درست به همین دلیل ریشه هر انقلاب و هرگونه تحوّل اساسى در اجتماعات بشرى را باید در انقلاب فکرى و فرهنگى جستجو کرد.
اگر معرفت امکان نداشت، اندیشه براى چه بود؟ به خصوص این که با تعبیر به انّما که براى حصر است روشن مىسازد که کلید اصلى نجات همین است و بس!
ولى این تفکر خواه گروهى باشد یا انفرادى، باید جدّى و توأم با قیام الهى و براى خدا باشد، لذا مىگوید: «اَنْ تَقومُوا لله» و دور از تعصّبها و لجاجتها و هوا و هوسها که شرح آن در موانع شناخت به خواست خدا خواهد آمد.
یوسف پیامبر (علیه السلام) نیز بر این موضوع تأکید کرده، به هنگام تکیه بر تخت حکومت مصر عرضه مىدارد:
(رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِى مِنْ الْمُلْکِ وَعَلَّمْتَنِى مِنْ تَأْوِیلِ الاَْحَادِیثِ فَاطِرَ السَّماوَاتِ وَالاَْرْضِ أَنْتَ وَلِىِّ فِى الدُّنْیَا وَالاْخِرَةِ تَوَفَّنِى مُسْلِماً وَأَلْحِقْنِى بِالصَّالِحِینَ): «پروردگارا! بهره اى (عظیم) از حکومت به من بخشیدى و مرا از علم تعبیر خواب آگاه ساختى. اى آفریننده آسمانها و زمین! تو ولىّ و سرپرست من در دنیا و آخرت هستى، مرا مسلمان بمیران و به صالحان ملحق فرما.» (50)
جالب این که علم تعبیر خواب از علوم بسیار کم اهمیّت است، ولى با این همه داستان یوسف (علیه السلام) در قرآن مجید به خوبى نشان مىدهد که آگاهى این پیغمبر بزرگ از این علم سبب شد که هم خودش از زندان عزیز مصر رهایى یابد و به مقام حکومت رسد، و هم این کشور پهناور را از قحطى خطرناکى رهایى بخشد; زیرا در آن هنگام که یوسف (علیه السلام) در زندان بود، سلطان مصر خواب عجیبى مىبیند که معبّران در تعبیر آن عاجز مىمانند. یکى از زندانیان که پس از تعبیر خواباش به وسیله یوسف (علیه السلام) از زندان آزاد شده بود و در دربار مصر حضور داشت، گفت: من کسى را سراغ دارم که به خوبى از تعبیر خواب آگاه است و هنگامى که یوسف (علیه السلام) آن خواب را که ارتباط با مسائل اقتصادى مصر در طول هفت سال آینده داشت تعبیر کرد، هم خودش از زندان آزاد شد و مقدمات حکومتاش فراهم گشت و هم برنامه ریزى دقیقى براى نجات مردم مصر در برابر سالهاى قحطى آینده انجام داد.
آیه فوق که بعد از مسأله نائل شدن یوسف (علیه السلام) به حکومت، سخن از علم تعبیر خواب او مىگوید ممکن است اشاره به رابطه این دو با یکدیگر باشد.
به هر حال این آیه نشان مىدهد کلید نجات در علم و معرفت است، حتى سادهترین علوم ممکن است مایه نجات کشورى گردد. (51)
16. علم در تمام اشکال افتخار است
(وَلَقَدْ آتَیْنَا دَاوُدَ وَسُلَیْمَانَ عِلْماً وَقَالاَ الْحَمْدُ للهِِ الَّذِى فَضَّلَنَا عَلَى کَثِیر مِّنْ عِبَادِهِ الْمُؤْمِنِینَ وَوَرِثَ سُلَیْمَانُ دَاوُدَ وَقَالَ یَا أَیُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّیْرِ وَأُوتِینَا مِنْ کُلِّ شَىْء إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِینُ): «و ما به داود و سلیمان، دانشى عظیم دادیم و آنان گفتند: 'ستایش مخصوص خداوندى است که ما را بر بسیارى از بندگان مؤمنش برترى بخشید.' ـ و سلیمان وارث داود شد و گفت: 'اى مردم! زبان پرندگان به ما تعلیم داده شده و از هر چیز به ما عطا گردیده به یقین، این فضیلت آشکارى است'.» (52)
با این که ملک و حشمت سلیمان و داوود (علیهما السلام) در جهان شبیه و نظیرى نداشت، حتى به گونه اى که از آیه 35 سوره ص (وَهَبْ لِى مُلْکاً لاَّ یَنْبَغِى لاَِحَد مِّنْ بَعْدِى) احتمالا استفاده مى شود در آینده جهان نیز چنین حکومت گستردهاى تحقّق نخواهد یافت; - به خصوص این که ابعاد حکومت سلیمان و داوود (علیهما السلام) از انسان ها گذشته و جن و حیوانات و حتى نیروهاى طبیعت را مانند باد شامل مى شد - باز هنگامى که خداوند نعمت و موهبت خودش را بر این پدر و فرزند مىشمرد نخست از نعمت علم و معرفت سخن مىگوید و آنها نیز به همین دلیل خدا را سپاس گفتند که خداوند آنها را بر بسیارى از بندگاناش برترى بخشیده ـ شاید این تعبیر به خاطر آن است که افرادى که از آن دو در جهان علم بیشترى داشته باشند از آنها برترند ـ و نیز قابل توجّه این که سلیمان (علیه السلام) با آن حشمت عظیم که (هرکس که شک نماید بر عقل و فکرت او خندند مرغ و ماهى) به علم کم اهمیّتى مانند آشنایى به سخن گفتن پرندگان افتخار مىکند، قبل از آن که به حکومت عظیم و سایر مواهبش افتخار کند!
این تعبیرات لطیف همه حاکى از عظمت مقام علم در تمامى ابعاد آن است، و خود دلیل روشنى است بر امکان و لزوم شناخت و معرفت. (53)
17. شرط اصلى مدیریت و رهبرى شناخت است
یوسف (علیه السلام) هنگامى که پیشنهاد مقام مهمّى در حکومت مصر به او شد، چنین گفت (اجْعَلْنِى عَلَى خَزَائِنِ الاَْرْضِ إِنِّى حَفِیظٌ عَلِیمٌ ) : «(یوسف) گفت: 'مرا سرپرست خزائن سرزمین (مصر) قرار ده، که من نگاهبانى آگاهم.'» (54)
در داستان بنى اسرائیل نیز مىخوانیم هنگامى که آمادگى خود را براى پیکار با پادشاه ظالمى به نام جالوت که آنها را در به در ساخته بود به پیامبر عصر خود اعلام کردند و تقاضا نمودند رهبر و فرماندهى براى آنان برگزیند تا تحت فرمان او با جالوت ستمگر پیکار کنند پیامبرشان به آنها چنین گفت: (إِنَّ اللهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طَالُوتَ مَلِکاً قَالُوا أَنَّى یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَیْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ وَلَمْ یُؤْتَ سَعَةً مِنْ الْمَالِ قَالَ إِنَّ اللهَ اصْطَفَاهُ عَلَیْکُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِى الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللهُ یُؤْتِى مُلْکَهُ مَنْ یَشَاءُ وَاللهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ): «و پیامبرشان به آنها گفت: 'خداوند' طالوت 'را براى زمامدارى شما برگزیده است.' گفتند: 'چگونه او بر ما حکومت کند، با این که ما از او شایستهتریم و او ثروت زیادى ندارد؟!' گفت: 'خدا او را بر شما برگزیده و او را در دانش و توانایى جسمانى، فزونى بخشیده است. خداوند، مُلکش را به هر کس بخواهد، مىبخشد و احسان خداوند، گسترده است و (از لیاقت افراد) آگاه است.» (55)
قابل توجّه این که طالوت که به زمامدارى بنى اسرائیل براى رسالت مهمّى یعنى پیکار با یک پادشاه مقتدر ظالم برگزیده شد یک نفر روستایى زاده بود که در یکى از دهکدهها در ساحل رودخانهاى به صورت گمنام مىزیست و چهارپایان پدرش را به چرا مىبرد و کشاورزى مىکرد!
امّا قلبى آگاه و جسمى نیرومند داشت و شناخت و معرفت او نسبت به مسائل بسیار دقیق و عمیق بود، به همین جهت هنگامى که چشم اشموئیل علیه السلام (پیامبر بنى اسرائیل) بر او افتاد او را به عنوان زمامدارى بنى اسرائیل برگزید و هر قدر سران بنى اسرائیل که معیار ارزش و گزینش را موهوماتى همچون فزونى ثروت و یا اسم و رسم پدر و مادر و فامیل مىدانستند به اشموئیل اعتراض کردند که با وجود ما، افراد ثروتمند سرشناس بنى اسرائیل، طالوت شایستگى این مقام را ندارد، او اعتنا نکرد و گفت: این یک انتخاب الهى است و همه شما باید در برابر آن تسلیم باشید.
این دو آیه به خوبى نشان مىدهد که علم و آگاهى و معرفت از اساسىترین عناصر رهبرى و زمامدارى و مدیریت است و تأکیدى است با آنچه تاکنون در زمینه شناخت گفتیم. (56)
18. علم سرچشمه ایمان است
(وَیَرَى الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذِى أُنزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ هُوَ الْحَقَّ وَیَهْدِى إِلَى صِرَاطِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ): «کسانى که به ایشان علم داده شده، مىدانند آنچه از سوى پروردگارت بر تو نازل شده حق است و به راه خداوند توانا و ستوده هدایت مىکند.» (57)
(إِنَّ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ إِذَا یُتْلَى عَلَیْهِمْ یَخِرُّونَ لِلْأَذْقَانِ سُجَّداً وَ یَقُولُونَ سُبْحَانَ رَبِّنَا إِنْ کَانَ وَعْدُ رَبِّنَا لَمَفْعُولا): «بگو: 'خواه به آن ایمان بیاورید، یا نیاورید، کسانى که پیش از آن به آنها دانش داده شده، هنگامى که قرآن بر آنان خوانده مىشود، سجده کنان به خاک مىافتند، ـ و مىگویند: 'منزّه است پروردگار ما، که وعدهاش به یقین انجام شدنى است'.» (58)
(فَأُلْقِىَ السَّحَرَةُ سُجَّداً قَالُوا آمَنَّا بِرَبِّ هَارُونَ وَمُوسَى): «(موسى عصاى خود را افکند و آنچه را آنها ساخته بودند بلعید.) ساحران به سجده افتادند و گفتند: 'ما به پروردگار هارون و موسى ایمان آوردیم.» (59)
(وَلِیَعْلَمَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَیُؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ): «و (نیز) هدف این بود که آگاهان بدانند این حقّى است از سوى پروردگارت و در نتیجه به آن ایمان بیاورند و دلهایشان در برابر آن خاضع گردد و خداوند کسانى را که ایمان آوردند، به سوى صراط مستقیم هدایت مىکند.» (60)
(وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا وَمَا یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُوْلُوا الاَْلْبَابِ): «(آنها که به دنبال درک اسرار آیات قرآنند) مىگویند: 'ما به آن ایمان آوردیم، تمامى آن از جانب پروردگار ماست.' و جز خردمندان، متذکّر نمىشوند (و این حقیقت را درک نمىکنند).» (61)
این آیه به خوبى رابطه علم و ایمان و پیوند محکم این دو را روشن مىسازد و مىگوید آنها که آگاهترند ایمان و تسلیم فزونترى دارند. (62)
این آیات به خوبى گواهى مىدهد که معرفت و آگاهى یکى از سرچشمههاى مهم ایمان است و ایمانى که از آن بر مىخیزد بسیار عمیق و ریشه دار خواهد بود; تا آن جا که در ذیل داستان ساحران عصر فرعون مىخوانیم، هنگامى که فرعون مشاهده کرد ساحران به خاطر آگاهى از فن سحر دریافتند که آنچه را موسى (علیه السلام) نشان داده معجزه است و به او ایمان آوردند، به شدت آنها را تهدید کرد و گفت: پیش از آن که من به شما اجازه دهم چگونه به او ایمان مىآورید؟! ـ طاغوتها انتظار دارند حتى اندیشه و فهم ایمان قلبى مردم هم به اجازه آنها باشد! ـ اکنون که چنین کردید من دست و پاى شما را به طور مخالف قطع مىکنم و بر فراز شاخههاى نخل به دار مىآویزم. ولى آنها به اندازهاى ثابت قدم بودند که در پاسخ او گفتند: هر کارى از دست تو ساخته است انجام ده، به خدایى که ما را آفریده هرگز تو را بر دلایل روشنى که سراغ ما آمده است مقدم نخواهیم داشت.
فرعون سرانجام تهدید خود را عملى کرد و آنها را شهید نمود، آنان نیز در این راه عاشقانه ایستادگى کردند و شربت شهادت را با میل و رغبت نوشیدند.
مفسّر بزرگ مرحوم طبرسى درباره آنها مىگوید: «کانُوا اوَّلَ النَّهارِ کُفّاراً سَحَرةً، و آخِرَ النَّهارِ شُهَداءَ بَررَة»: «در آغاز آن روز، کافر و ساحر بودند، امّا در پایان همان روز شهیدان ابرار!»
به این ترتیب علم نه تنها ایمان آفرین است، بلکه استقامت و پایمردى نیز از ثمرات آن مىباشد. (63) و (64)
19. علم سرچشمه تقوا و خشیت است
(إِنَّمَا یَخْشَى اللهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ): «تنها از میان بندگان او، دانشمندان خدا ترسند; خداوند توانا و آمرزنده است» (65)
«خشیت» به گفته راغب در مفردات: خوف و ترسى است که آمیخته با تعظیم باشد و غالباً از علم سرچشمه مىگیرد!»
(وَاتَّقُونِ یَا أُوْلِی الاَْلْبَابِ): «و بهترین زاد و توشه، پرهیزگارى است. و از (مخالفت) من بپرهیزید اى خردمندان!» (66)
اگر رابطهاى در میان علم و تقوا وجود نداشت، خداوند در این دستور «اولوالالباب» را مخاطب نمىساخت. این خطاب نشانهاى از این پیوند مبارک است.
(فَاتَّقُوا اللهَ یَا أُولِی الاَْلْبَابِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ): «از (مخالفت) خدا بپرهیزید اى صاحبان خرد، تا رستگار شوید.» (67)
(کَذَلِکَ یُبَیِّنُ اللهُ آیَاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ): «خداوند، این چنین آیات خود را براى مردم، روشن مىسازد، تا پرهیزگار شوند.» (68)
این تعبیر به خوبى نشان مىدهد که تبیین آیات مقدمهاى براى آگاهى است و آگاهى وسیلهاى براى تقوا.
مسلّماً هرجا «علم» است الزاماً «تقوا» نیست، چرا که عالم بى عمل نیز پیدا مىشود، ولى بدون شک علم مقدمه و زمینهاى است براى تقوا و از سرچشمههاى اصلى آن محسوب مىشود. علم غالباً تقوا را همراه مىآورد; علمى که سرچشمه ایمان است، سرچشمه تقوا نیز خواهد بود و به عکس جهل غالباً عامل بى تقوایى و ناپرهیزگارى است. (69)
20. علم سرچشمه زهد است
(وَقَالَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَیْلَکُمْ ثَوَابُ اللهِ خَیْرٌ لِّمَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً وَلاَ یُلَقَّاهَا إِلاَّ الصَّابِرُونَ): «گفتند: 'واى بر شما! ثواب الهى براى کسانى که ایمان آوردهاند و عمل صالح انجام مىدهند بهتر است، امّا جز صابران به آن نمىرسند.» (70)
این آیه که در اواخر سوره قصص در داستان قارون آمده و نصیحت علماى بنى اسرائیل را به توده مردم نقل مىکند. همان مردمى که وقتى نمایش ثروت قارون آن ثروتمند خودخواه را دیدند آرزو کردند که اى کاش آنها به جاى قارون بودند!
هنگامى که عالمان وارسته بنى اسرائیل این صحنه را که بیانگر دنیاپرستى شدید آن گروه بود تماشا کردند، بر آنان بانک زدند که اى واى بر شما دنیا پرستان! فریب این زرق و برق را نخورید. اگر ایمان و عمل صالح داشته باشید پاداشهاى الهى در هر دو جهان از همه اینها بهتر و برتر است ولى براى رسیدن به این پاداشها صبر و شکیبایى و عدم تسلیم در برابر زر و زور لازم است.
جمله (أُوتُوا الْعِلْمَ): «علم به آنها داده شده بود» به خوبى نشان مىدهد که رابطهاى میان زهد و وارستگى و علم و آگاهى وجود دارد و به راستى کسانى که از ناپایدارى دنیا و جاودانگى آخرت و حقارت سرمایههاى مادى در برابر عظمت پاداش الهى آگاه باشند هرگز فریب زرق و برق جهان مادى را نمى خورند و هیچ گاه آرزوى ثروت قارون نمىکنند. (71)
21. علم سرچشمه پیشرفت هاى مادى است
(قَالَ إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَى عِلْم عِندِى): «(قارون) گفت: 'این ثروت را بوسیله دانشى که نزد من است به دست آوردهام!» (72)
این سخن را قارون ثروتمند مغرور و خودخواه بنى اسرائیل زمانى گفت که آگاهان قوم موسى (علیه السلام) او را نصیحت کردند که از ثروتت براى منفعت جامعه استفاده کن و نصیب خویش را از دنیا فراموش منما; همان گونه که خدا به تو نیکى کرده است به بندگان خدا نیکى کن و این ثروت را مایه فساد در زمین قرار نده.
ولى او در پاسخ گفت: من این ثروت را با قدرت علم و دانشام اندوختهام.
قابل توجّه این که قرآن این ادعاى او را نفى نمىکند، بلکه بلافاصله مىگوید: (أَوَلَمْ یَعْلَمْ أَنَّ اللهَ قَدْ أَهْلَکَ مِنْ قَبْلِهِ مِنَ القُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَأَکْثَرُ جَمْعاً): «آیا او نمىدانست که خداوند از میان اقوام پیشین کسانى را هلاک کرد که نیرومندتر و ثروتمندتر از او بودند؟!» (73)
این تأیید ضمنى نشان مىدهد که قارون علم و دانشاى داشت که توانست ثروت عظیمى به آن وسیله به دست آورد. (خواه این علم، علم کیمیا باشد که بعضى از مفسّران گفتهاند یا آگاهى به اصول تجارت و فوت و فن کسب و کار).
ولى مسلّماً این ادعاى قارون مانع از آن نبود که ثروت خویش را در طریق منافع مردم به کار گیرد، زیرا یک انسان هر قدر آگاه و با استعداد باشد باز به تنهایى نمىتواند ثروت زیادى به دست آورد، حتماً این کار را با استفاده از نیروى دیگران انجام مىدهد، به همین دلیل مدیون جامعه و همکارى مردم است.
به هر حال این آیه نشان مىدهد که رابطه اى میان علم مادى و پیشرفت مادى وجود دارد. این حقیقتى است که در جهان امروز به خوبى دیده مىشود که اقوامى در پرتو علوم و صنایع به پیشرفتهاى عظیمى در تمدّن مادى نایل شدهاند. (74)
22. علم سرچشمه قدرت است (و دانایى توانایى است)
(قَالَ الَّذِى عِنْدَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْکِتَابِ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرّاً عِنْدَهُ قَالَ هَذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّى ): «(امّا) کسى که دانشى از کتاب (آسمانى) داشت گفت: 'من پیش از آن که چشم بر هم زنى، آن را نزد تو خواهم آورد!' و هنگامى که (سلیمان) آن (تخت) را نزد خود ثابت و پابرجا دید گفت: 'این از فضل پروردگار من است، تا مرا آزمایش کند که آیا شُکر او را به جا مىآورم یا کفران مىکنم؟! و هر کس شکر کند، به نفع خود شکر مىکند و هر کس کفران نماید (به خودش زیان رسانده) چراکه پروردگار من، بى نیاز و بخشنده است.» (75)
این آیه مربوط به داستان سلیمان (علیه السلام) و ملکه سبا است، هنگامى که مىخواست تخت او را نزد خود آورد، نخست یکى از سران زورمند جنّ پیشنهاد کرد که من پیش از آن که از این مجلس برخیزى آن را براى تو مىآورم، ولى آن مرد که علم کتاب داشت (وزیر سلیمان، آصف بن برخیا) و این علم و آگاهى به او امکان مىداد که دست به کارهاى خارق عادت زند، گفت: من تخت او را پیش از آن که چشم برهم زنى نزد تو خواهم آورد و سرانجام چنین کرد و سلیمان (علیه السلام) سپاس خدا گفت که چنین دوستان و یاورانى دارد.
این آیه هرچند در مورد خاصّى وارد شده، ولى اجمالا رابطه علم و قدرت را به خوبى آشکار مىسازد و تشویق و ترغیبى است براى کسب علم بیشتر. (76)
23. علم سرچشمه تزکیه است
(رَبَّنَا وَابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولا مِنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِکَ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَیُزَکِّیهِمْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ): «پروردگارا! پیامبرى در میان آنها از خودشان برانگیز، تا آیات تو را بر آنان بخواند و آنها را کتاب و حکمت بیاموزد و پاکیزه کند، زیرا تو تواناو حکیمى (وبر این کار، قادرى)» ( 77)
این سخن را ابراهیم و اسماعیل (علیهما السلام) بعد از انجام بناى خانه کعبه ضمن دعاهاى دیگرى به پیشگاه خدا عرضه داشتند. سخنى که رابطه علم و حکمت و تزکیه و تربیت را آشکار مىسازد، در این جا علم بر تزکیه مقدّم داشته شده.
ولى در دو آیه دیگر از قرآن مجید به هنگام شرح برنامه پیغمبر گرامى اسلام (صلى الله علیه وآله) موضوع «تزکیه» بر «علم» مقدّم شده است. آن جا که مىفرماید:
(لَقَدْ مَنَّ اللهُ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولا مِّنْ أَنْفُسِهِمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَیُزَکِّیهِمْ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَإِنْ کَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِى ضَلاَل مُبِین): «خداوند بر مؤمنان نعمت بزرگى بخشید، هنگامى که در میان آنها، پیامبرى از خودشان برانگیخت تا آیات او را بر آنها بخواند، و آنها را پاکیزه سازد و کتاب و حکمت بیاموزد; هر چند پیش از آن، در گمراهى آشکارى بودند.» ( 78)
شبیه همین مضمون در آغاز سوره جمعه آیه 2 نیز آمده است.
این تفاوت تعبیر که گاهى تعلیم بر تربیت مقدّم است و گاه تربیت بر تعلیم، ظاهراً به خاطر آن است که این دو در یکدیگر تأثیر متقابل دارند. علم سرچشمه تربیت و رشد اخلاقى است و رشد و تربیت نیز در مراحلى مىتواند سرچشمه فراگیرى علم بیشتر باشد.
بنابراین هرکدام زمینهساز دیگرى در یک مرحله هستند، و این است معناى تأثیر متقابل آنها در یکدیگر (شرح این موضوع به خواست خدا در بحث زمینههاى شناخت خواهد آمد). ( 79)
24. علم سرچشمه صبر و شکیبایى است
(وَکَیْفَ تَصْبِرُ عَلَى مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً): «و چگونه مىتوانى در برابر چیزى که از رموزش آگاه نیستى شکیبا باشى؟!» ( 80)
این سخن را آن مرد عالم الهى (خضر(علیه السلام) ) به موسى بن عمران (علیه السلام) گفت، در آن هنگام که موسى (علیه السلام) به سراغ او آمد و از او تقاضا کرد که از علوماش به وى تعلیم دهد و خضر(علیه السلام) به او گفت تو نمىتوانى با من شکیبایى کنى، چرا که اسرار و رموز کارهاى مرا نمىدانى و همین عدم آگاهى مایه عدم شکیبایى تو است!
این تعبیر به خوبى مىرساند که آگاهى سرچشمه شکیبایى است و ناآگاهى موجب بى صبرى و ناشکیبایى خواهد بود. البتّه صبر و شکیبایى نیز به نوبه خود مىتواند سرچشمه علم و آگاهى بیشتر گردد و به این ترتیب این دو نیز در یکدیگر تأثیر متقابل دارند، چنان که قرآن در چند آیه مى گوید: (إِنَّ فِى ذَلِکَ لاَیَاتٍ لِّکُلِّ صَبَّارٍ شَکُور): «در این، آیات نشانههایى است براى هر شکیباى شکرگزار» ( 81)
ناگفته پیدا است راه علم و معرفت راه پر پیچ و خم و پر فراز و نشیبى است که بدون استقامت و پایمردى و صبر و حوصله کسى به جایى نمىرسد. همیشه دانشمندان بزرگ و مخترعان و مکتشفان در سایه شکیبایى خود به جایى رسیدند.
25. علم و معرفت خیر کثیر است
(یُؤْتِى الْحِکْمَةَ مَنْ یَشَاءُ وَمَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِىَ خَیْراً کَثِیراً): «دانش و حکمت را به هر کس بخواهد (و شایسته باشد) مىدهد و به هر کس دانش داده شود، خیر فراوانى داده شده است.» (82)
حکمت از مادّه «حَکْم» (بر وزن خَتْم) به معناى جلوگیرى به قصد اصلاح است و افسار حیوان را نیز به همین جهت «حکمه» (بر وزن شجره) مىگویند و از آن جا که علم و دانش، انسان را از کارهاى خلاف باز مىدارد به آن حکمت گفته شده است همان گونه که عقل در اصل به معناى امساک و نگهدارى است و لذا به طنابى که بر پاى شتر مىبندند تا از حرکت باز ماند «عقال» گفته مى شود و خرد را از این رو «عقل» مىگویند که انسان را از خلاف کارى باز مىدارد.
به هر حال تعبیرى از این جالبتر نیست که قرآن درباره علم و حکمت گفته چرا که خیر کثیرش نامیده است، تعبیرى که تمام مواهب و نعمتهاى الهى اعم از معنوى و مادى در آن جمع است.
از مجموع آنچه تا کنون تحت عناوین بیست و پنجگانه فوق گفته شد این حقیقت به وضوح به چشم مىخورد که قرآن با استفاده از انواع عبارات و لطایفالبیان، انسان را به سوى معرفت و دانش سوق مىدهد و علم و آگاهى را برترین موهبت و افتخار و کارسازترین نعمت هاى الهى مىشمرد. این تصریحات و کنایات به دلالت التزامى نشان مىدهد که راه معرفت و شناخت به روى همگان باز است و چیزى از آن مفیدتر نیست و این همان چیزى است که ما درصدد آن هستیم. ( 83)
اکنون به سراغ عناوین دیگرى که بر محور آثار جهل دور مىزند، مىرویم، تا با توجّه به آثار منفى و مرگبار جهل، راه خود را به سوى علم و معرفت و آثار مثبت و حیات بخش آن بگشاییم.
26. دوزخیان جاهلانند
(وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ کَثِیراً مِّنَ الْجِنِّ وَالاِْنسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لاَّ یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَّ یَسْمَعُونَ بِهَا أُوْلَئِکَ کَالاَْنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ): «به یقین، گروه بسیارى از جنّ و انس را براى دوزخ آفریدیم، آنها دلها (عقلها) یى دارند که با آن (اندیشه نمىکنند، و) نمىفهمند و چشمانى که با آن نمىبینند و گوشهایى که با آن نمىشنوند، آنها همچون چهارپایانند، بلکه گمراهتر! اینان همان غافلانند (چون امکان هدایت دارند و بهره نمىگیرد).» ( 84)
«ذَرَأ» از مادّه «ذراْ» (بر وزن زَرْع) به معناى خلقت و ایجاد و آفرینش است، ولى به طورى که از مقاییساللغة برمىآید ریشه آن به معناى بذر افشاندن است و شاید به همین دلیل راغب در مفردات معناى اصلى آن را اظهار و آشکار ساختن ذکر کرده و بعضى مانند «التحقیق فى کلمات القرآن الکریم» معناى اصلى آن را بسط و گسترش مىدانند.
در آیه مورد بحث اگر منظور خلقت و آفرینش باشد معناى آیه این است که این گونه افراد که از مواهب خداداد که منابع و ابزار معرفت و شناخت است، مانند: قلب و گوش و چشم بهره نمىگیرند، سرنوشتى جز دوزخ ندارند، گویى براى آن آفریده شدهاند و اگر به معناى بسط و گسترش باشد باز اشاره به این است که این گونه افراد به صورت گسترده در دوزخ پخش مىشوند.
به هر حال بیانگر این واقعیّت است که سرانجام جهل و از کار انداختن وسایل و ابزار شناخت چیزى جز آتش جهنم نخواهد بود.
(وَقَالُوا لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا کُنَّا فِى أَصْحَابِ السَّعِیرِ فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لاَِصْحَابِ السَّعِیرِ): «و مىگویند: 'اگر ما گوش شنوا داشتیم یا تعقل مىکردیم، در میان دوزخیان نبودیم.' ـ این جاست که به گناه خود اعتراف مىکنند، دور باشند دوزخیان (از رحمت خدا)!» (85)
آرى گناه بزرگ آنها همین است که عقل خود را به کار نینداختند و به سخنان حق گوش فرا ندادند و به این ترتیب درهاى معرفت و دانش را به روى خود بستند و درهاى دوزخ را گشودند.
لحن آیه دوّم که گناه را نسبت به دوزخیان مى دهد و آنها اعتراف مىکنند که اگر عقل خود را به کار انداخته بودند جاى آنان در دوزخ نبود - اعترافى که حاکى از ندامت و پشیمانى است، - دلیل بر آن است که آنها این راه را با اختیار خود برگزیدند و اگر به زعم بعضى همچون فخررازى آیه اوّل را دلیل بر جبر گرفتهاند آیه دوّم م تواند مفسّر آن باشد چرا که ( اَلْقُرآنُ یُفَسِّرْ بَعْضُه بعضاً).
به هر حال رابطه میان دوزخ و جهل از دیدگاه قرآن مسلّم است و بحثهاى آینده آن را آشکارتر مىسازد. (86)
27. جهل مایه سقوط آدمى است
(إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذِینَ لاَ یَعْقِلُونَ): «به یقین بدترین جنبندگان نزد خدا، افراد کر و لال (و کوردلى) هستند که اندیشه نمىکنند.» (87)
این آیه صریحاً و آیه قبل تلویحاً این مطلب را بیان مىکند که هرگاه انسان از اسباب و ابزار شناخت که خدا در اختیارش قرار داده، استفاده نکند، چنان سقوط مىکند که از تمام جنبندگان روى زمین پستتر مىشود. چرا چنین نباشد که او مىتوانست به اوج قلّه افتخار و اَعْلى عِلیّینْ و جوار قرب حق پرواز کند و به جایى رسد که جز خدا نبیند ولى چون به همه این امکانات پشت پا زند به اَسْفَلُ السّافِلین سقوط مىکند.
بعلاوه انسان هنگامى که در طریق خیر و هدایت قرار نگیرد آن مواهب بزرگ و استعدادهاى خدا داد را در طریق شرّ به کار مىگیرد، دست به جنایات هولناک و اختراع اسباب و وسایل وحشتناکى مىزند که مسلّماً هیچ حیوان درندهاى به پاى او نمىرسد، همانگونه که نمونههاى آن را در عصر خود، در میان انسانهاى دور افتاده از خدا و خلق مشاهده مىکنیم. (88)
28. جهل نابینایى است!
(أَفَمَنْ یَعْلَمُ أَنَّمَا أُنزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَّبِّکَ الْحَقُّ کَمَنْ هُوَ أَعْمَى إِنَّمَا یَتَذَکَّرُ أُوْلُوا الاَْلْبَابِ): «آیا کسى که مىداند آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده حق است، همانند کسى است که نابیناست؟! تنها خردمندان متذکر مىشوند» ( 89)
در این جا در یک طرف عالمان و آگاهان قرار گرفتهاند و در نقطه مقابل آنها نابینایان! این تقابل نشان مىدهد که جهل با نابینایى یکسان است.
همین معنا به تعبیر دیگر در آیات دیگر قرآن آمده است: (وَمَا یَسْتَوِى الاَْعْمَى وَالْبَصِیرُ وَلاَ الظُّلُمَاتُ وَلاَ النُّورُ وَلاَ الظِّلُّ وَلاَ الْحَرُورُ وَمَا یَسْتَوِى الاَْحْیَاءُ وَلاَ الاَْمْوَاتُ): «(بدانید) نابینا و بینا هرگز برابر نیستند ـ و نه تاریکى ها و روشنایى ـ و نه سایه (آرام بخش) و باد داغ و سوزان ـ و هرگز مردگان و زندگان یکسان نیستند. خداوند پیام خود را به گوش هر کس بخواهد مىرساند، و تو نمىتوانى سخن خود را به گوش آنان که در گور (خفته)اند برسانى.» (90)
29. زندگى با جهل ارذل العمر است
(وَمِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلَى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَىْ لاَ یَعْلَمَ بَعْدَ عِلْم شَیْئاً): «و بعضى از شما به نامطلوبترین مرحله عمر مىرسند، آنچنان که بعد از علم و آگاهى، چیزى نمىدانند.» (91)
همین معنا با تفاوت بسیار کمى در سوره نحل آیه 70 نیز آمده است.
«ارذل» از ماده «رذل» به طورى که از بسیارى از منابع لغت مانند مقاییس و صحاح اللّغة و مفردات و غیر آنها استفاده مىشود به معناى موجود پست است. یا به تعبیر دیگر موجودى که قابل اعتنا نیست و ارزشى ندارد، بنابراین منظور از «ارذل العمر» بى ارزشترین روزهاى عمر انسانى است. قرآن روزهاى نهایت پیرى را که غالباً توأم با فراموشى و از دست دادن علوم و دانشهاى گذشته است، «ارذل العمر» شمرده، بنابراین بهترین روزها و ساعات عمر انسان ساعات علم و آگاهى و معرفت است. (92)
30. جهل سرچشمه کفر است
(وَجَاوَزْنَا بِبَنِى إِسْرَائِیلَ الْبَحْرَ فَأَتَوْا عَلَى قَوْم یَعْکُفُونَ عَلَى أَصْنَام لَّهُمْ قَالُوا یَا مُوسَى اجْعَل لَنَا إِلَهاً کَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ قَالَ إِنَّکُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ): «و بنى اسرائیل را (سالم) از دریا عبور دادیم، (ناگاه) در راه خود به گروهى رسیدند که اطراف بتهایشان، براى عبادت، گرد آمده بودند. (در این هنگام، بنى اسرائیل) به موسى گفتند: 'تو هم براى ما معبودى قرار ده، همانگونه که آنها معبودان (و خدایانى) دارند.' گفت: 'شما جمعیّتى جاهل و نادان هستید.'» (93)
حیرتآور است جمعیّتى که اعجاز الهى را در غرق فرعونیان و نجات خودشان از امواج نیل، تازه مشاهده کرده و عظمت خداوند را به رأى العین دیدهاند، پیشنهاد بت سازى و بت پرستى به موسى (علیه السلام) مىکنند.
ولى موسى (علیه السلام) در پاسخ مىگوید: این جهل و نادانى شما است که شما را به بت پرستى دعوت مىکند و در واقع سرچشمه بت پرستى همیشه و در هر زمان چیزى جز جهل نیست و گرنه چگونه ممکن است انسان آگاه، مصنوع خود را بپرستد و از موجود بى جانى همچون یک قطعه چوب و فلز حل مشکلات بزرگ خویش را بطلبد!
تاریخچه بت پرستى نیز نشان مىدهد که همیشه این کار زشت در سایه خرافات و موهومات پیش رفته و هر قدر علم و دانش اقوام افزون گشته بت پرستى و شرک عقب نشینى کرده و انوار توحید فروزان گشته است.
پیامبر بزرگ خدا هود (علیه السلام) نیز به قوم عاد همین سخن را مىگوید، وقتى اصرار آنها را در بت پرستى و تقاضاى عذاب الهى مشاهده کرد، گفت:
(إِنَّمَا الْعِلْمُ عِنْدَ اللهِ وَأُبَلِّغُکُمْ مَّا أُرْسِلْتُ بِهِ وَلَکِنِّى أَرَاکُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ): «گفت: 'علم (آن) تنها نزد خداست (و او مى داند چه زمانى شما را مجازات کند)، من آنچه را به آن فرستاده شدهام به شما ابلاغ مىکنم، (وظیفه من همین است.) ولى شما را گروهى مىبینیم که پیوسته در نادانى هستید'.» (94)
تعبیر به «تَجْهَلُون» به صورت فعل مضارع که معمولا دلیل بر استمرار است نشان مىدهد که جهل مستمر سرچشمه شرک و بت پرستى بوده است و در حقیقت سه نوع جهل دست به دست هم مىدهد و این پدیده را به وجود مىآورد: جهل نسبت به خداوند و این که هیچ گونه همتا و شبیه مانند نمىتواند داشته باشد، جهل انسان نسبت به مقام خودش، انسانى که برتر از همه مخلوقات الهى و گل سرسبد آفرینش است و جهل نسبت به جهان طبیعت و بى ارزش بودن جمادات در برابر موجودى همچون انسان.
راستى چگونه ممکن است انسان قطعه سنگى را از کوه جدا کند قسمتى از آن را پلههاى منزل خود کند، و دائماً زیر پاى او باشد و قسمت دیگرى را به صورت بت بتراشد که در مقابل آن به خاک بیفتد و حل مشکلات بزرگ را از او بخواهد، این جهل نیست؟! (95)
31. جهل عامل اصلى شکست است
(یَا أَیُّهَا النَّبِىُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَى الْقِتَالِ إِنْ یَکُنْ مِّنْکُمْ عِشْرُونَ صَابِرُونَ یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ وَإِنْ یَکُنْ مِّنْکُمْ مِّائَةٌ یَغْلِبُوا أَلْفاً مِّنَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَ یَفْقَهُونَ): «اى پیامبر! مؤمنان را به جنگ (با دشمنان خطرناک) برانگیز. هرگاه از شما بیست نفر با استقامت باشند، بر دویست نفر غلبه مىکنند و اگر صد نفر باشند، بر هزار نفر از کسانى که کافر شدند، پیروز مىگردند، چرا که آنها گروهى هستند که نمىفهمند.» (96)
این آیه که ظاهراً در مورد جنگ بدر نازل شده و ناظر به نابرابرى تعداد مسلمانان با مشرکان مکه است، افسانه موازنه قوا را درهم مىشکند و به عنوان یک دستور اسلامى فرمان مىدهد، که حتى اگر تعداد سپاهیان اسلام یک دهم سپاهیان دشمن باشد از میدان جنگ عقب نشینى نکنند! امّا آنچه این نابرابرى صورى و ظاهرى را جبران مىکند (طبق صریح خود آیه) دو چیز است: نخست صبر و استقامت و پایمردى در مؤمنان و دوّم جهل و نادانى و بى خبرى در دشمنان و این به خوبى نشان مىدهد که استقامت و صبر سرچشمه پیروزى و جهل و نادانى عامل شکست است.
جهل به استعدادها و نیروهاى خدادادى وجود خویش، جهل به قدرت و توانایى پروردگار، جهل به فنون و اصول جنگى و جهلهاى دیگر. (97)
32. جهل سرچشمه اشاعه فساد است
(أَئِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجَالَ شَهْوَةً مِّنْ دُونِ النِّسَاءِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ): «آيا شما به جاي زنان، از روي شهوت، به سراغ مردان ميرويد؟ بلكه شما جمعيتي هستيد كه پيوسته جهل ميورزيد!» (98)
جهل به خداوند و هدف آفرینش و قوانین خلقت او و جهل به آثار شوم این گناه ننگین (همجنس گرایى).
این سخن که از زبان حضرت لوط (علیه السلام) پیغمبر بزرگ خدا است، نشان مىدهد که گرایش آن قوم منحرف به عمل زشت و شنیع همجنس گرایى از جهل و بى خبرى آنها سرچشمه مىگرفت.
یوسف پیامبر (علیه السلام) نیز همین معنا را به صورت دیگرى بازگو مىکند:
(قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَىَّ مِمَّا یَدْعُونَنِى إِلَیْهِ وَإِلاَّ تَصْرِفْ عَنِّى کَیْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَیْهِنَّ وَأَکُنْ مِّنَ الْجَاهِلِینَ): « (یوسف) گفت: 'پروردگارا! زندان نزد من محبوبتر است از آنچه اینها مرا به سوى آن مىخوانند و اگر مکر و نیرنگ آنها را از من بازنگردانى، به سوى آنان متمایل خواهم شد و از جاهلان خواهم بود.» (99)
تعبیرى که در این آیه آمده ـ زنان به صورت جمع ذکر شده نشان مىدهد نه تنها همسر عزیز (زلیخا)، بلکه زنان دیگر مصر نیز یوسف (علیه السلام) را دعوت به بیرون رفتن از جاده عفاف و پاکدامنى مىکردند ولى او آماده شد با آغوش باز از زندان استقبال کند و روح و جانش در زندان هوسهاى زنان مصر گرفتار نشود.
آخرین جمله آیه فوق نیز نشان مى دهد که عشق هاى گناه آلود و انحرافات جنسى (حدّاقل در بسیارى از موارد) از جهل و نادانى سرچشمه مىگیرد، جهل به ارزشهاى وجودى انسان، جهل به آثار ارزنده پاکدامنى و عفت، جهل به عواقب گناه و در آخر جهل به اوامر و نواهى الهى.
باز در همین داستان یوسف (علیه السلام) به روشنى مىبینیم که عامل اصلى جنایات برادراناش جهل و نادانى آنها بود.
(قَالَ هَلْ عَلِمْتُمْ مَّا فَعَلْتُمْ بِیُوسُفَ وَأَخِیهِ إِذْ أَنْتُمْ جَاهِلُونَ): «گفت: 'آیا دانستید، آنگاه که جاهل بودید، با یوسف و برادرش چه کردید؟!» (100)
آرى شما بودید که برادر خویش را از روى نادانى نخست شکنجه کردید و سپس در چاه افکندید!
به پدر پیر دروغ گفتید، قلب او را در فراق فرزند دلبندش آتش زدید و سرانجام برادرتان را به صورت بردهاى به چند درهم بى ارزش فروختید، نسبت به برادر دیگر بنیامین نیز بى وفایى کردید، هنگامى که او را متهم به دزدى کردند تنهایش گذاردید و عهد و پیمانى را که با پدر درباره حفظ او بسته بودید به فراموشى سپردید و سرچشمه همه اینها جهل و نادانى شما بود! (101)
33. جهل مایه تعصّب و لجاجت است
(إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُوا فِى قُلُوبِهِمُ الْحَمِیَّةَ حَمِیَّةَ الْجَاهِلِیَّةِ فَأَنْزَلَ اللهُ سَکِینَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِینَ): « (به خاطر بیاورید) هنگامى را که کافران در دلهاى خود خشم و نِخْوَت جاهلیّت داشتند و (در مقابل،) خداوند آرامش و سکینه خود را بر پیامبرش و مؤمنان نازل فرمود» (102)
«حمیة» از مادّه «حَمْى» - بر وزن حَمْد - به طورى که راغب در مفردات مىگوید: در اصل به معناى حرارتى است که از اشیایى همچون آتش و خورشید و نیروى درونى بدن تولید مىشود (حرارت درون ذاتى اشیاء) به همین جهت به حالت تب «حُمّى» (بر وزن کبرى) مىگویند، و از آن جا که تعصّب و خشم، حرارت سوزانى در درون وجود انسان ایجاد مىکند به این حالت «حمیّت» گفته مىشود. در کتاب «التحقیق فى کلمات القرآن الحکیم» نیز آمده است «حمیت» به معناى شدت حرارت، و علاقه و تعصب در دفاع از خود و تکبر و خود برتر بینى است. (103)
این آیه از آیاتى است که در جریان صلح حدیبیة نازل شد. توضیح این که: در سال ششم هجرت که پیامبر (صلى الله علیه وآله) به قصد مراسم عمره آماده زیارت خانه خدا گردید، مشرکان مکه مانع ورود پیامبر(صلى الله علیه وآله) و مسلمانان به مکه شدند و تعصّب جاهلیت به آنان اجازه نداد که حتى قوانین مسلّم خود را، دائر به آزادى زیارت خانه خدا براى همگان، محترم بشمرند آنها با این عمل خود هم احترام خانه خدا و حرم امن او را شکستند، هم قوانین و سنّتهاى خویش را زیر پا نهادند، بعلاوه پرده ضخیمى میان خود و حقایق کشیدند.
اضافه «حمیت» به «جاهلیت» از قبیل اضافه سبب به مسبّب است، زیرا همیشه تعصّبها و لجاجتها و خشمهاى آتشین از جهل برمىخیزد. چرا که جهل به انسان اجازه نمىدهد پایان و عواقب کار را ببیند و نیز اجازه نمىدهد که این معنا را بپذیرد که ممکن است او در تشخیص خود اشتباه کرده باشد و دانشى بالاتر از دانش او باشد، به همین دلیل همیشه شدت تعصّب و لجاجت در میان اقوام جاهل و نادان بیش از دیگران است.
همچنین به همین دلیل هنگامى که پیامبران الهى با در دست داشتن کتب آسمانى و مشعل انوار هدایت به سراغ آنها مىآمدند سخت در برابر آنان مقاومت مىکردند و با انواع تهمتها به مبارزه با آنان برمىخاستند. نمونه آن را قرآن در سوره ص آورده است:
(وَعَجِبُوا أَنْ جَاءَهُمْ مُّنْذِرٌ مِّنْهُمْ وَقَالَ الْکَافِرُونَ هَذَا سَاحِرٌ کَذَّابٌ أَجَعَلَ الاْلِهَةَ إِلَهاً وَاحِداً إِنَّ هَذَا لَشَىْءٌ عُجَابٌ وَانطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَاصْبِرُوا عَلَى آلِهَتِکُمْ إِنَّ هَذَا لَشَىْءٌ یُرَادُ مَا سَمِعْنَا بِهَذَا فِى الْمِلَّةِ الاْخِرَةِ إِنْ هَذَا إِلاَّ اخْتِلاَقٌ): «آنها تعجب کردند که (پیامبر) انذار کنندهاى از میان خودشان به سویشان آمده و کافران گفتند: ' این ساحر بسیار دروغگو است. ـ آیا او به جاى این همه خدایان، خداى واحدى قرار داده؟! این براستى چیز عجیبى است! ' ـ سرکردگان آنها بیرون آمدند و گفتند: ' بروید و بر (پرستش) خدایانتان، استقامت کنید این چیزى است که خواسته مىشود (تا به سبب آن شما را گمراه کنند) ـ ما هرگز چنین چیزى در آیین دیگرى نشنیدهایم، این تنها یک امر ساختگى است.» (104)
آثار لجاجت از تمام این سخنان مىبارد، لجاجتى ناشى از جهل و غرور. (105)
34. جهل سرچشمه بهانه جویى است
(وَقَالَ الَّذِینَ لاَ یَعْلَمُونَ لَوْلاَ یُکَلِّمُنَا اللهُ أَوْ تَأْتِینَا آیَةٌ کَذَلِکَ قَالَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِثْلَ قَوْلِهِمْ تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ قَدْ بَیَّنَّا الاْیَاتِ لِقَوْم یُوقِنُونَ): «افراد ناآگاه گفتند: 'چرا خدا با ما سخن نمىگوید؟! و یا چرا نشانهاى براى (خود) ما نمىآید؟!' پیشینیان آنها نیز، همین گونه سخن مىگفتند، دلها و افکارشان مشابه یکدیگر است ولى ما (به اندازه کافى) آیات و نشانهها را براى اهل یقین (و حقیقت جویان) روشن ساختهایم.» (106)
در تاریخ انبیاء کراراً به این نکته برخورد مى کنیم که افراد جاهل و نادان با انواع بهانه جویىها از ایمان آوردن طفره مىرفتند و در برابر دلایل روشن و کتب آسمانى و معجزات صریح آنها، بهانههاى رنگارنگ عنوان مىکردند:
گاه مىگفتند: چرا تو انسانى؟ چرا فرشته اى به جاى تو نیامد؟!
گاه مىگفتند: چرا نامهاى از خدا بر ما نازل نمىشود؟!
گاه مىگفتند: تا خدا و فرشتگان را در برابر ما نیاورى ما ایمان نمىآوریم!
گاه مىگفتند: تا سرزمین بى آب و علف ما را تبدیل به یک باغستان با نهرهاى آب جارى و انواع درختان و گلها و میوهها نکنى، ما به تو ایمان نخواهیم آورد! (نمونه روشن این معنا در سوره اسرى آیه 90 ـ 93 آمده است و در آیات دیگر قرآن نیز نمونههاى متعدّدى دارد).
در حقیقت افراد آگاه براى رسیدن به یک حقیقت به یک دلیل منطقى بسنده مىکنند: و اگر دلایل متعدّد شود راسختر خواهند شد ولى متعصّبان لجوج و جاهل چون حاضر نیستند دست از عقاید خرافى خود بردارند براى طفره رفتن از حقیقت هر روز به بهانه اى متوسل مىشوند، حتى اگر به بهانههاى آنها نیز عمل شود آن را رها کرده، سراغ بهانه دیگرى مىروند، چرا که هدف آنان پى جویى از حقیقت نیست بلکه طفره رفتن از حقیقت است. (107)
35. جهل عامل تقلید کورکورانه است
(إِذْ قَالَ لاَِبِیهِ وَقَوْمِهِ مَا هَذِهِ التَّمَاثِیلُ الَّتِى أَنْتُمْ لَهَا عَاکِفُونَ قَالُوا وَجَدْنَا آبَاءَنَا لَهَا عَابِدِینَ قَالَ لَقَدْ کُنتُمْ أَنْتُمْ وَآبَاؤُکُمْ فِی ضَلاَل مُّبِین): «آن هنگام که به پدرش (سرپرستش که در آن زمان عمویش آزر بود) و قوم او گفت: 'این مجسمهها (ى بى روح) چیست که شما همواره آنها را پرستش مىکنید؟! 'گفتند: 'ما پدران خود را یافتیم که آنها را عبادت مىکنند.'ـ گفت: 'به یقین شما و پدرانتان، در گمراهى آشکارى بودهاید»؟ (108)
«تماثیل» جمع «تمثال» به معناى موجودى است که صورتى دارد، و به مجسّمه و عکسهاى نقاشى شده هر دو گفته مىشود.
«عاکفون» از مادّه «عکوف» به معناى توجّه مستمر آمیخته به تعظیم است و واژه «اعتکاف» براى عبادت مخصوصى که در مسجد انجام مىشود نیز از همین ریشه مشتق شده است.
آرى در حقیقت بت پرستان هیچ دلیل منطقى بر این عمل زشت خود نداشتند و غالباً به تقلید کورکورانه از نیاکان قناعت مىکردند، به همین دلیل ابراهیم (علیه السلام) آنها را در ضلال مبین و گمراهى آشکار مىشمرد.
لذا ابراهیم (علیه السلام) در ادامه همین آیات که بیانگر محاکمه تاریخياش در برابر بت پرستان بابل است مىگوید: «آیا شما جز خدا موجوداتى را مىپرستید که نه کمترین سودى براى شما دارند و نه زیانى مىرسانند»؟! و بعد مىافزاید: (أُفّ لَّکُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ): «اف بر شما و بر آنچه جز خدا مىپرستید! آیا نمىاندیشید؟!» (109)
یعنى این تقلید کورکورانه از عدم تعقّل و تفکر سرچشمه مىگیرد و مولود جهل است. دلیل آن نیز روشن است افراد عالم و آگاه داراى استقلال فکرى هستند و استقلال فکرى به آنها اجازه تقلید کوکورانه نمىدهد، این جاهلانند که همواره وابسته به این و آن مى شوند و کورکورانه دنبال هر برنامهاى مىافتند.
36. جهل موجب پراکندگى و اختلاف است
(لایُقاتِلُونَکُمْ جَمِیعاً اِلاَّ فِى قُرىً مُحَصَّنَة اَوْ مِنْ وَراءِ جُدُربَأْسُهُمْ بَیْنَهُمْ شَدِیدٌ تَحْسَبُهُمْ جَمِیعاً وَقُلُوبُهُمْ شَتَّى ذلِکَ بِاَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَّ یَعْقِلُونَ): «آنها همگى جز در دژهاى محکم یا ازپشت دیوارها با شما نمىجنگند. پیکارشان در میان خودشان شدید است، (امّا در برابر شما ضعیف!) گمان مىکنى آنها متحدند، در حالى که دلهایشان پراکنده است، این بخاطر آن است که آنها گروهى هستند که تعقّل نمىکنند.» (110)
«قرى» جمع «قریه» به معناى آبادى است، اعم از شهر و روستا و گاه به گروهى از انسانها که در یک محل جمع اند نیز گفته مىشود، «قرى محصنة» به آبادىهایى گفته مى شود که به وسیله برج و بارو یا خندق و موانع دیگر از هجوم دشمن در امان است.
این آیه که پیرامون طایفه بنى نضیر (یکى از طوایف سه گانه یهود در مدینه) سخن مىگوید از ترس و وحشت درونى و اختلاف و پراکندگى باطن آنها پرده بر مىدارد، مىگوید: به ظاهر پرهیاهو و متحد آنها نگاه نکن، آنها در واقع جمعیتى پراکندهاند و این به دلیل جهل و نادانى آنها است.
همیشه اختلافات از جهل و اتحاد و اتفاق از آگاهى سرچشمه مىگیرد. افراد جاهل نه تنها خطرات عظیم پراکندگى را نمىبینند و از برکات اتحاد بى خبرند، بلکه از اصول همزیستى سالم و طرز همکارى و شرایط فعالیت دست جمعى صحیح نیز اطلاعى ندارند; همین امر آنها را به پراکندگى مىکشاند.
هرگز افراد متعصّب و لجوج و خودخواه و خود محور و کینه توز و بى گذشت نمىتوانند از اتحاد و اتفاق برخوردار باشند، چرا که هریک از این امور مانع بزرگى در راه وحدت است و مىدانیم این پدیدهها همه از جهل ناشى مىشود. (111)
37. جهل عامل سوء ظن و بدبینى است
(ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَیْکُمْ مِّنْ بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُعَاساً یَغْشَى طَائِفَةً مِّنْکُمْ وَطَائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ یَظُنُّونَ بِاللهِ غَیْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجَاهِلِیَّةِ): «سپس به دنبال این غم و اندوه، آرامشى بر شما فرستاد. این آرامش، به صورت خواب سبکى بود که (در شب بعد از حادثه اُحُد) گروهى از شما را فرا گرفت، امّا گروه دیگرى در فکر جان خویش بودند، (و خواب به چشمانشان نرفت.) آنها گمانهاى نادرستى ـ همچون گمانهاى دوران جاهلیّت ـ درباره خدا داشتند» (112)
این آیه به ماجراى شب بعد از جنگ احد که شب دردناک و پر اضطرابى بود اشاره مىکند. زیرا گروهى از مسلمانان بعد از تحمّل آن ضربه سنگین دشمن احتمال مىدادند سربازان فاتح قریش بار دیگر به مدینه باز گردند و آخرین مقاومتهاى مسلمانان را که بر اثر حوادث میدان احد در حال ضعف بودند در هم بشکنند.
در این هنگام خداوند خوابى آرام بخش بر آنان مسلّط ساخت و اضطرابشان فرو نشست، ولى افراد ضعیفالایمان در میان انبوهى از افکار وحشتناک تمام شب را بیدار ماندند. گاه با خود سخن مىگفتند، گاه پیش خود فکر مىکردند آیا وعدههاى پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله) واقعاً راست بوده؟ آیا ممکن است با این وضع دلخراش که در احد پیش آمد سرانجام ما پیروز شویم؟ آیا جان سالم از این مهلکه به در خواهیم برد؟ و یا همه آنچه به ما گفته شده، دروغ است؟ و امثال این وسوسههاى شیطانى، و سوءظنهاى جاهلى.
ولى حوادث آینده نشان داد که آنها سخت در اشتباه بودند، وعدههاى الهى همه راست بوده، امّا چون آنها هنوز پیوندهایشان را از دوران جاهلیت نبریده بودند این گونه درباره خدا و رسولش بدگمان بودند.
این تعبیر نشان مى دهد که یکى از سرچشمههاى سوءظن، جهل و نادانى و عدم توانایى بر تجزیه و تحلیل صحیح حوادث است که اگر انسان در پرتو آگاهى قدرت کافى براى تحلیل حوادث داشته باشد این چنین گرفتار سوءظن و بدگمانى نمىشود.
38. جهل سرچشمه بى ادبى است
(إِنَّ الَّذِینَ یُنَادُونَکَ مِنْ وَرَاءِ الْحُجُرَاتِ أَکْثَرُهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ): «ما اهل هیچ شهر و دیارى را هلاک نکردیم جز این که اجل معیّن (و زمان تغییرناپذیرى) داشتند» (113)
گروهى از اعراب بودند که وقت و بى وقت پشت در خانه پیامبر مىآمدند و بلند صدا مىزدند: «یا محمّد! (صلى الله علیه وآله) یا محمّد! (صلى الله علیه وآله) اُخرُجُ اِلَیْنا»: «اى محمّد، اى محمّد، بیرون بیا! ـ با تو کار داریم ـ» و پیامبر (صلى الله علیه وآله) از بى ادبى و مزاحمتهاى آنها سخت آزرده مىشد، ولى بر اثر حجب ذاتى سکوت مىکرد، تا این که آیات سوره حجرات نازل شد و آداب سخن گفتن و مخاطبه پیامبر (صلى الله علیه وآله) را شرح داد.
تعبیر به (أَکْثَرُهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ ): «غالب آنها نمىفهمند» اشاره لطیفى است به این که بى ادبى افراد جسور و مزاحم، غالباً از جهل سرچشمه مىگیرد. خلاصه هرجا علم درآید ادب همراه آن وارد مىشود و هر جا جهل حلول کند بى ادبى همراه آن.
(وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ إِنَّ اللهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً قَالُوا أَتَتَّخِذُنَا هُزُواً قَالَ أَعُوذُ بِاللهِ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْجَاهِلِینَ): «و (به یاد آورید) هنگامى را که موسى به قوم خود گفت: ' خداوند به شما دستور مىدهد گاوى را ذبح کنید (و قطعه اى از آن را به بدن مقتول بزنید، تا زنده شود و قاتل را معرفى کند.) ' گفتند: ' آیا ما را مسخره مىکنى؟ ' گفت: ' به خدا پناه مىبرم از این که از جاهلان باشم!» (114)
این آیه مربوط به ماجراى قتلى است که در بنى اسرائیل اتفاق افتاد و چون قاتل شناخته نشد و مىرفت که منشأ درگیرىهاى عظیمى میان قبائل بنى اسرائیل گردد، دستورى از سوى خداوند رسید که ماده گاوى را ذبح کنند و قسمتى از بدن آن را به بدن مقتول زنند تا به سخن آید و قاتل خود را معرفى کند.
از آن جا که این امر بسیار عجیب و اعجازآمیزى بود، بنى اسرائیل در آغاز با تعجّب از موسى (علیه السلام) پرسیدند: آیا تو ما را مسخره مىکنى؟!
موسى (علیه السلام) در پاسخ گفت: من پناه به خدا مىبرم از این که از جاهلان باشم. یعنى استهزاء نشانه جهل و نادانى است و دلیل بر خودبرتربینى و کبر و غرور است. این گونه افراد براى تحقیر دیگران آنها را مسخره مىکنند و مىدانیم تکبر و خود برتربینى نیز از جهل و نادانى سرچشمه مىگیرد حتى گاهى بسیارى از جاهلان، دانایان را به باد استهزا مىگیرند. (115)
39. جهل عامل مصایب اجتماعى و ندامت هاست.
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ جَاءَکُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإ فَتَبَیَّنُوا أَنْ تُصِیبُوا قَوْماً بِجَهَالَة فَتُصْبِحُوا عَلَى مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِینَ): «اى کسانى که ایمان آورده اید! اگر شخص فاسقى خبرى براى شما بیاورد، درباره آن تحقیق کنید، مبادا به گروهى از روى ناآگاهى آسیب برسانید و از کرده خود پشیمان شوید». (116)
این آیه به عنوان یک اصل اساسى به مسلمانان دستور مىدهد که در قبول اخبار به وثاقت راوى توجّه کنند و اگر خبرى از شخص فاسق و غیر قابل اعتمادى به آنها رسید پیرامون آن تحقیق نمایند و پیش از تحقیق دست به هیچ اقدامى نزنند که ممکن است مایه انواع مصایب و موجب ندامت گردد.
بدیهى است شخص جاهل نمىتواند موضع گیرى صحیحى در برابر حوادث مختلف داشته باشد و ندانم کارى او سرچشمه انواع زیانها و مصیبتها مىشود. کارى که نتیجهاى جز پشیمانى و ندامت ندارد.
40. جهل و دگرگون شدن ارزشها
(کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ کُرْهٌ لَکُمْ وَعَسى أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَعَسَى أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَهُوَ شَرٌّ لَکُمْ وَاللهُ یَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ): «جهاد در راه خدا، بر شما مقرّر شده، در حالى که برایتان ناخوشایند است. چه بسا چیزى را خوش نداشته باشید، حال آن که خیر شما در آن است و یا چیزى را دوست داشته باشید، حال آن که شرّ شما در آن است. و خدا مى داند و شما نمىدانید» (117)
حرکت انسان همیشه متوجّه ارزشهایى است که او در نظر دارد و تشیخص ارزشها همیشه در جهت گیرى حرکات انسان نقش اساسى را دارد. جهل و نادانى سبب مىشود که انسان در تشیخص ارزش از ضد ارزش گرفتار اشتباه شود، آنچه مایه پیشرفت و خیر و برکت است شر یا ضدّ ارزش بداند و به عکس آنچه مایه بدبختى او است عامل خوشبختى بشمرد.
آیه فوق مىگوید: جهاد در راه خدا یک ارزش است ـ مایه عزت و آبرو، افتخار و موفقیت است ـ امّا شما بر اثر نادانى از آن اکراه دارید، چرا که از آثار و برکاتش بى خبرید و به عکس سکوت و خاموشى و ترک جهاد را مایه سلامت و سعادت و یک ارزش مىپندارید در حالى که مایه بدبختى شما است.
به این ترتیب جهل سرچشمه اشتباه در تشخیص ارزشها است،و آن نیز به نوبه خود عامل موضع گیرىهاى نادرست و غلط در برابر مسائل مختلف و حوادث گوناگون زندگى و انواع افراط و تفریطها است. (118)
جمع بندى و نتیجه
از بحثهاى قرآنى که تحت عناوین چهل گانه فوق پیرامون تشویق به علم و معرفت و شناخت بیان شد ـ و هرگز ادعا نمىکنیم منحصر به این چهل عنوان باشد ـ اهتمام فوقالعاده قرآن و اسلام را به این مسأله در تمام زمینهها مى توان به دست آورد; اعم از معرفت ذات پاک پروردگار و صفات او، شناخت جهان آفرینش، آسمان و زمین و سایر کائنات، آگاهى از اسرار موجودات زمینى و آسمانى، طبیعى و ماوراى طبیعى و شناختن خویشتن و احاطه بر علوم و دانشهاى مختلف.
از بررسى مجموع این آیات، امور زیر به خوبى روشن مىشود:
1. راه شناخت به روى همه انسانها باز است و هرکس به فراخور استعداد و تلاش و کوشش خود مىتواند این راه را بپیماید و گرنه دعوت به سوى آن با این همه تأکید و اهمیّت معنا و مفهومى نداشت.
2. ارزش انسانها رابطه مستقیمى با میزان معرفت و شناخت آنها از خدا و اسرار جهان هستى و خویش دارد.
3. على رغم ضعفهاى جسمانى انسان، بزرگترین افتخار و موهبت او همین آمادگى براى شناخت هرچه بیشتر است.
4. راه وصول به پیروزىها و غلبه بر انواع مشکلات و تزکیه و ساختن خویشتن، راه علم و معرفت است.
5. براى مبارزه با انواع مفاسد و بدبختىها و ناکامىها قبل از هر چیز باید به سراغ شناخت و معرفت رفت.
تکرار مىکنیم این بحثهاى قرآنى در زمان و در محیطى نازل شد که ابرهاى تیره و تار جهل و نادانى افق منطقه بلکه جهان را تاریک کرده بود، آفتاب علم و دانش غروب نموده و مردم در امواج جهل غوطه ور بودند.
براستى عجیب است که از چنان محیطى چنین تعلیماتى برخیزد و اینها دلیل زندهاى است بر اصالت و حقانیت قرآن که انسان درس نخواندهاى در چنان شرایطى پیامآور چنین مکتبى باشد.
قابل توجّه این که بعضى از محقّقان که آیات قرآن را در زمینه علم و معرفت و زمینه ها و منابع آن بررسى کردهاند به بیش از هفتصد آیه در این زمینه دست یافتهاند که با مقایسه آنها با آیات احکام قرآن که حدود پانصد آیه است چنین معلوم مىشود که قرآن براى علم و معرفت ارزشى بیش از مجموعه احکام دین قائل شده است!
توضیحات
امکان شناخت از دیدگاه فلسفه:
همان گونه که در آغاز بحث نیز گفتیم وجود جهانى در خارج از دستگاه فکر و ادراک ما مطلبى نیست که قابل بحث و گفتگو باشد. حتى سوفسطائیان یا ایدهآلیستها (ذهن گرایان) که منکر واقعیتهاى عینى و خارجى هستند نیز در عمل به آن معترفاند.
ولى سخن در این است که آیا ما راهى براى شناخت این واقعیّتها داریم یا نه؟ اگر جواب این سئوال مثبت است طرق و ابزار این شناخت چیست؟ و سرانجام براى وصول به آن چه شرایطى لازم است؟
یا به تعبیر دیگر آیا ما مىتوانیم واقعیّت عینى خارجى را تبدیل به حقیقت یعنى انعکاسى در ذهن ما که مطابق با خارج باشد بنماییم، یا نه؟ تمام تعریف شناخت و دعوایى که بر سر این مسأله است بازگشت به همین مطلب مىکند. (119)
از سوى دیگر ریشه اصلى تمام علوم و دانشهاى بشرى در پاسخ به این سئوال نهفته است.
گرچه فلسفه اعم از الهى و مادى غالباً طرفدار امکان شناخت واقعیّت هاى عینى هستند ولى انکار نمىتوان کرد که از میان آنها گروهى منکر این مطلبند. منکران شناخت دلایلى براى اثبات مقصود خود آوردهاند که عمدتاً چهار دلیل زیر است:
1. مهمترین ابزار شناخت، حواس ما است و از میان تمام حواس، حس بینایى در درجه اوّل اهمیّت است، ولى ما مىدانیم همین چشم چه خطاهایى که از او سر نمىزند؟
شهاب شعلهورى که در آسمان به صورت یک خط آتشین ممتد در چشم ما منعکس مىشود و در واقع یک نقطه نورانى بیش نیست!
اگر در یک خیابان مستقیم و طولانى که دو طرف آن را درخت فرا گرفته، بایستیم، به نظر مىرسد که درختها هرچه از ما دورتر مىشوند به یکدیگر نزدیک مىگردند و در نقطههاى بسیار دور این دو خط موازى را به هم متصل مىبینیم و تصور مىکنیم زاویه اى تشکیل دادهاند! در حالى که فاصله میان دو طرف خیابان در تمام طول مسیر دقیقاً یکسان است.
اگر یک دست ما گرم و دست دیگر سرد باشد و هر دو را در آن واحد در آب ولرمى وارد کنیم با آن دستى که سرد بوده احساس گرمى مىکنیم و با آن دستى که گرم بوده احساس سردى. یعنى دو احساس کاملا متضاد در آن واحد از شىء واحد در فکر ما ترسیم مىشود!
از این قبیل مثالها درباره حسّ بینایى و سایر حواس اعم از لامسه و غیر آن فراوان داریم. با این حال، چه اعتمادى مىتوان بر حواس کرد؟! اصلا شاید عالم خارجى خواب و خیالى بیش نباشد، مگر آنچه را ما در خواب مىبینیم و در همان لحظه عینیّت براى آن قائلایم واقعیت دارد؟!
2. در میان متفکران و دانشمندان و فلاسفه جهان دو نفر را نمىتوان یافت که در تمام مسائل هم عقیده باشند. آیا این همه تضاد و اختلاف در میان آنها دلیل بر این نیست که ما راهى به سوى شناخت حقایق نداریم و آنچه را من واقعیت مىپندارم ممکن است در نظر دیگرى خیالى بیش نباشد و بالعکس. حتى یک انسان در حالات و شرایط مختلف ممکن است عقاید مختلفى داشته باشد و این امر ضربهاى است بر پایههاى مسأله شناخت.
3. مىدانیم همه موجودات جهان در حال حرکتاند و در این حرکت عمومى همه اشیاء دگرگون مىشوند حتى افکار و علوم و معارف و دانشهاى ما. با این حال چگونه مىتوان پذیرفت که ما درباره موجودات عالم هستى و روابط آنها، شناخت صحیحى داشته باشیم، در حالى که براى شناخت لازم است یک موضوع ثابت را در نظر بگیریم؟
4. مىدانیم جهان هستى یک واحد به هم پیوسته است، بنابراین شناخت یک جزء از شناخت کل نمىتواند جدا باشد. بنابراین اگر ما حتى یک حلقه از این سلسله را نشناسیم نمىتوانیم شناختى درباره هیچ قسمت پیدا کنیم. از سوى دیگر مىدانیم هنوز فراوان است واقعیتهایى که درک آن براى بشر غیر ممکن است و هنوز آمار مجهولات قابل مقایسه با آمار اندک معلومات نیست، با این حال چگونه ما مىتوانیم شناخت جهان را ممکن بدانیم؟ پس باید قبول کرد آنچه به ذهن ما مىآید تصوراتى است که فقط ارزش علمى دارد، نه ارزش واقعى!
پاسخ این استدلالات را از سه راه مىتوان پاسخ گفت:
1. تمام کسانى که سخن از عدم امکان شناخت مىگویند در همان حال که در برابر مخالفان مشغول به استدلال هستند یا قلم به دست گرفته دلایل خویش را در مؤلفات خود مىنویسند، صدها واقعیت خارجى را شناختهاند و با شناخت آنها و بهرهگیرى از آنها، به جنگ مسأله شناخت رفتهاند: قلم، کاغذ، خطوط، کلمات، جمله بندىها، دستگاه چاپ، نشر، کتاب، کتابخانهها، تک تک مخالفان، امواج صوتى، مخارج حروف، نور و روشنایى، تأثیرگذارى در افکار دیگران، همه و همه را به عنوان واقعیتهاى عینى قبول دارند. آرى اینها با شناخت این واقعیتها به جنگ شناخت مىروند و با استمداد از این معارف درصدد نفى معرفتند و چه اشتباه عجیبى؟! (دقت کنید.)
2. اشتباه بزرگ آنها این است که محدود بودن علم و شناخت انسان را با اصل مسأله شناخت اشتباه کردهاند، استدلالات آنها هرگز امکان شناخت را نفى نمىکند، بلکه در نهایت ثابت مىکند معارف انسان محدود و گاهى آلوده به پارهاى از خطاها است. آنها نمىتوانند انکار کنند که شهاب وجود خارجى دارد، بلکه مىگویند یک نقطه نورانى بیش نیست که بر اثر خطاى باصره به صورت یک خط ممتد آتشین در نظر ما مجسّم مىشود. پس خطا در اصل وجود شهاب نیست، بلکه در این خط ممتد آتشین است.
همچنین خطا در اصل وجود خیابان و درختان در دو طرف آنها نیست، خطا در این است که هرچه درختها از ما دورتر مى شود آنها را به یکدیگر نزدیکتر مى بینیم، همچنین در اصل وجود آب و درجه معیّنى از حرارت، مرتکب خطایى نشدهایم، بلکه خطا در تشخیص کمیّت این حرارت است.
ولى همان گونه که قبلا اشاره کردیم ما هرگز مدّعى نیستیم که همه حقایق جهان را درک مىکنیم و یا همه آنچه را درک مىکنیم خالى از هرگونه خطا است، هدف اثبات امکان معرفت و شناخت به صورت قضیه جزئیه است و تمام اشتباه آنها در همین جا است.
جالب این است که دلیلى را که طرفداران عدم امکان شناخت آوردهاند به خوبى مىتواند دلیلى بر ضد آنها بوده باشد، زیرا وقتى آنها پاى خطاى حواسّ را به میان مىکشند، مفهومش این است که ما واقعیّت را با حواس دیگرمان یا طریق عقلى کشف کردهایم و از آن پى مىبریم که حسّ ما در فلان مورد خطا کرده است، این عین اعتراف به درستى قسمتى از شناختها است.
مثلا هنگامى که مىگوییم این خط ممتد آتشینى را که به هنگام ظهور شهاب در آسمان مىبینیم خطا است، به خاطر آن است که ما از طرق دیگر به این واقعیت پى بردهایم که شهاب قطعه سنگى است که وقتى وارد جو زمین مىشود بر اثر حرکت سریع و برخورد با قشرهاى هوا، داغ و سوزان و مشتعل مىشود و به صورت یک نقطه نورانى در مىآید و چون این نقطه نورانى فوق العاده سریع حرکت مىکند چشم ما خطا کرده، آن را به صورت یک خط مستقیم با منحنى مىبیند.
بنابراین در کنار یک خطا، چندین واقعیت شناخته شده وجود دارد که ما از آنها آگاهیم و همانها را وسیلهاى براى اصلاح خطاهاى خود قرار مى دادهایم.
همچنین در مورد خطاى چشم در دیدن دو خط موازى به صورت یک زاویه نیز مسأله همین است. ما قبلا موازى بودن خط دو طرف خیابان و درختان آن را از نزدیک با چشم دیدهایم و اندازه گیرى نمودهایم، هنگامى که از دور آن را به صورت دو خط متقاطع مىبینیم با معلوماتى که قبلا از نزدیک به دست آوردهایم مقایسه کرده، به این خطا پى مىبریم.
پس باید گفت هر حکم به وجود خطا دلیل بر شناخت بسیارى از واقعیّتها است. (دقت کنید.)
3. آنها در حقیقت مرز میان بدیهیات، نظریات، امور مطلق، نسبى، معرفت اجمالى و تفصیلى را نشناختهاند و بر اثر عدم شناخت دقیق این سه موضوع ره افسانه مىزنند.
توضیح این که:
ما یک سلسله حقایق داریم که هیچ کس جز سوفسطائیان که از موضوع بحث ما خارجاند در آن تردید ندارند، ـ حتى به گونهاى که قبلا گفتهایم سوفسطائیان اگر چه با زبان منکرند ولى قلباً آنها نیز قبول دارند ـ حقایقى که نیاز به تفکر و اندیشه ندارد. مثلا هرکس مىداند که دو به اضافه دو مساوى با چهار است، هرکس مىداند در زمان واحد و مکان واحد ممکن نیست هم شب باشد هم روز، هم تابستان باشد هم زمستان و یا یک شخص معیّن در آن واحد هم در مکّه باشد و هم در مدینه، حتى کسانى که اجتماع ضدین یا نقیضین را ممکن مىشمرند در مفهوم این الفاظ تصرّف مىکنند و گفتار آنها بیشتر بازى با لفظ است وگرنه اصل مطلب را قبول دارند. مثلا براى اجتماع ضدین مىگویند ممکن است یک ساعت باران بیاید و ساعت بعد آفتابى باشد، پس اجتماع ضدین ممکن است، امّا اگر بپرسیم در جاى معین و ساعت معین آیا این دو جمع مىشوند؟ مىگوید نه.
در مقابل این معلومات بدیهى یک سلسله معلومات نظرى است که خطا و اشتباه در آن راه دارد و تمام آنچه را این آقایان درباره عدم امکان شناخت گفتهاند مربوط به بخش معلومات نظرى انسان است.
هم چنین ما یک سلسله واقعیّتها را مىشناسیم که مطلق است و هیچ گونه نسبیت در آن راه ندارد. مانند مثالهایى که در بالا زدیم (رابطههاى ریاضى میان اعداد، عدم امکان جمع ضدین یا جمع نقیضین)
ولى انکار نمىتوان کرد که یک سلسله مفاهیم نسبى نیز وجود دارد که با دگرگون شدن شرایط دگرگون مىشود. مثلا سردى و گرمى به یک معنا یک امر نسبى است، هر چیز که حرارت آن بیشتر از حرارت بدن انسان باشد مىگوییم گرم است، هر چیز که حرارت آن کمتر از بدن ما است مىگوییم سرد است. بنابراین اگر درجه حرارت بدن ما دگرگون شود مفهوم گرمى و سردى نیز براى ما دگرگون خواهد شد و لذا گاه دو نفر در یک اتاق نشستهاند یکى احساس گرما مىکند و مىگوید درها را باز کنید، و دیگرى احساس سرما و مىگوید بخارى بیاورید!
البتّه در تمام این موارد یک واقعیّت وجود دارد و آن درجه حرارت اتاق است و یک واقعیّت دیگر که درجه حرارت بدن ما است، منتها برداشت گرمى و سردى امر دگرگونى است که از مقایسه آن دو به دست مىآید و قضاوتها درباره آن متفاوت است.
هم چنین در جهان یک سلسله واقعیّتهاى ثابت داریم و یک سلسله واقعیتهاى متغیّر. مثالهایى که در بالا گفتیم و هر چه مانند آن است جزء واقعیّتهاى ثابت است، حتى مارکسیستها که همه چیز را متغیّر مىدانند باز اصل تغییر و تحوّل را به عنوان یک اصل ثابت استثنا مىکنند و مىگویند: همه جهان در حال تغییر است جز قانون تغییر و تحوّل که همواره ثابت است. (البتّه در کنار این اصل یک سلسله اصول دیگرى نیز وجود دارد که آنها را نیز ثابت مىدانند.)
از اینها که بگذریم ما دو رقم معرفت داریم، معرفت اجمالى و معرفت تفصیلى. واقعیّتهایى وجود دارد که درباره آنها فقط معرفت اجمالى داریم، امّا از خصوصیات و روابط آن با اشیاء دیگر جهان بى خبریم، ولى عدم شناخت تفصیلى هرگز دلیل بر عدم شناخت اجمالى نمىشود.
چشم ما جزیى از بدن ما است و مسلّماً تا تمام بدن را به خوبى نشناسیم شناختن چشم با تمام روابطش با سایر اعضا ممکن نیست.
ولى این عدم شناخت تفصیلى مانع از آن نیست که بدانیم چشم در قسمت سر و زیر پیشانى قرار دارد، داراى هفت طبقه است و هر کدام از طبقات هفتگانه آن وظیفه معیّنى دارد و فایده آن دیدن مناظر و صحنههاى مختلف است.
با توجّه به این توضیحات روشن مىشود که دلایل منکران شناخت در حقیقت به خاطر عدم دقت در این تقسیم بندى ا صورت گرفته، مثلا وقتى مىگویند عالم هستى یک واحد بیش نیست، اگر ما یک حلقه از آن را نشناسیم هیچ قسمت آن را نمىتوان شناخت در واقع معرفت اجمالى و تفصیلى را با هم اشتباه کردهاند. زیرا اگر ما بخواهیم یک جزء از این عالم را به طور کامل و دقیق با تمام روابط اش با اجزاى دیگر جهان بشناسیم باید همه جهان را بشناسیم ولى هرگز معرفت اجمالى نیاز به این مطلب ندارد، همین گونه است معرفت ما درباره زمین و آسمان و افراد بشر و موجوداتى که در اطراف ما وجود دارد. (120)
در این باره توضیحات بیشترى به خواست خدا در فصل آینده خواهد آمد.
پی نوشتها:
1 . در این جا بار دیگر مؤکداً یادآور مى شویم که هدف در تمام مباحث این کتاب در اصل تعقیب یک دیدگاه فلسفى یا تاریخى یا... نیست; بلکه هدف تفسیر موضوعى است; یعنى تعقیب بحث ها از دیدگاه قرآن مجید، و انعکاس این بحث ها در آیات مختلف قرآن; و اگر ضرورتى بر بحث هاى فلسفى و غیر آن احساس شود جداگانه در پایان بحث ها تحت عنوان توضیحات خواهد آمد.
2 . سوره بقره، آیه 209.
3 . سوره بقره، آیه 231.
4 . سوره بقره، آیه 233.
5 . سوره حدید، آیه 17.
6 . سوره بقره، آیه 203.
7 . سوره مائده، آیه 92.
8 . سوره انفال، آیه 41.
9. سوره حدید، آیه 20.
10 . در روایات اسلامى نیز در این زمینه تأکید فراوان شده است و حدیث معروف «طَلَبُ الْعِلْمِ فَریضَةٌ عَلى کُلِّ مُسْلِمِ و مسلمة» که از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل شده گواه روشن این معنا است. بحارالانوار، جلد 1، صفحه 117، و امام صادق(علیه السلام) مى فرماید: «طَلَبُ الْعِلمِ فَریضَةٌ عَلى کُلِّ حالِ» بحارالانوار، جلد 2، صفحه 172.
11 . سوره انعام، آیه 50.
12 . سوره بقره، آیه 319 و سوره اعراف، آیه 176.
13 . سوره روم، آیه 8.
14 . در حدیثى از پیغمبر اکرم مى خوانیم: «اُعْدُ عالِماً اَوْ مُتَعلَمِاً اَوْ مُسْتَمِعاً اَوْ مُحّباً وَلا تَکِنُ الْخامِس» : «همیشه یا دانشمند باش یا دانش طلب و یا شنوا از دانشمندان، و یا دوستدار آنان، هرگز نفر پنجمى نباش که هلاک خواهى شد»، محجة، جلد 1، صفحه 22
15 . تفسیر فخررازى، جلد 16، صفحه 225، و المیزان جلد 9، صفحه 427 - مجمع البیان، جلد 5، صفحه 83.
16 . در تفسیر اوّل مرجع ضمیر « ها» در جمله «لیتفقهوا» و «لینذروا» اسم محذوفى است و در تقدیر چنین است و «تبقى طائفة»، و این مخالف ظاهر محسوب مى شود، در حالى که « نفر » به معناى جهاد آمده، و این نقطه قوّت آن است. در تفسیر دوّم مرجع ضمایر همان مذکور است (طائفة) ولى مشکل این تفسیر آن است که میدان جهاد مرکز فراگیرى احکام دین نیست مگر با توجیهى که در بالا ذکر شد، و در تفسیر سوّم باز محذوفى در تقدیر است ولى با روایات زیادى که « نفر» را به معناى (کوچ براى تفقه در دین) تفسیر مى کند هماهنگ است (در تفسیر نورالثقلین 9 روایت در این زمینه نقل شده است).
17 . امام صادق(علیه السلام) مى فرماید: «لَوَدِدْتُ اَنَ اَصْحابى ضُرِبَتْ رُؤُسُهم باسیاط حَتى یَتَفَقَهُوا»: «من دوست مى دارم یارانم را با تازیانه به دنبال علم و دانش بفرستم» (کافى، جلد 1، صفحه 8)
18 . سوره طلاق، آیه 12.
19. درباره آسمان هاى هفتگانه به جلد 1، ذیل آیه 29، سوره بقره، صفحه 165 (چاپ جدید) و در مورد زمین هاى هفتگانه به جلد 24، صفحه 261، ذیل آیه 12 سوره طلاق مراجعه فرمایید.
20 . در حدیثى مى خوانیم که امام حسین بن على(علیه السلام) به یارانش فرمود: «اَیُّها الناسُ اِنَّ اللهَ جَلٌ ذکرُه ما خلق الْعِبادَ اِلاّ لِیَعْرِفُوهُ، فَاذِا عَرَفُوهُ عَبَدوُهُ، فاذا عَبَدُوُه اِسْتَغْنَوْا بِعبادَتِهِ عَنْ عِبادَةِ ماسِواهُ»: «اى مردم! خداوند متعال بندگان را نیافرید مگر براى این که او را بشناسند، هنگامى که او را شناختند او را عبادت مى کنند، و هنگامى که عبادت اش کردند از بندگى غیر او بى نیاز مى شوند» (بحار الانوار، صفحه 5، صفحه 312).
21 . سوره بقره، آیه 151.
22 . امیرمؤمنان(علیه السلام) مى فرماید: «کَفى بِالْعِلْمِ شَرَفاً اَنْ یَدَعیه مَنْ لایُحْسِنُهُ وَ یَفرَحُ اِذا نُسِب اِلَیْهِ وَ کَفَى بِالْجَهْلِ ذماً یبرأ منه من هو فیه»: «در شرافت علم همین بس که افرادى که از آن آگاه نیستند آن را ادعا مى کنند; و اگر به آنان نسبت داده شود خوشحال مى شوند. و در مذمت جهل همین بس که حتى دارندگانش از آن تبرى مى جویند» (بحارالانوار، جلد 1، صفحه 185).
23. سوره ص، آیه 29.
24 . سوره محمّد، آیه 24.
25 . امام موسى بن جعفر(علیه السلام) به هشام بن حکم فرمود: « ما بَعَثَ انبیائَه الى عِبادِهِ اِلاّ لِیعْقِلُوا عن اللهِ فَأَحْسَنُهُمْ إسْتِجابَةً أحْسَنَهمْ مَعْرِفةً»: «خداوند پیامبران و رسولان اش را براى این به سوى بندگان اش فرستاد که خدا را بشناسند کسى از همه بهتر دعوت آنها را اجابت کرده که معرفت اش بیشتر باشد» (اصول کافى، جلد 1، صفحه 16).
26 . سوره اسراء، آیه 1.
27 . سوره نجم، آیه 18.
28 . شرح بیشتر در این باره را در تفسیر نمونه، جلد 12، صفحه 16 مطالعه فرمایید.
29 . سوره علق، آیات 1 - 5.
30 . سوره رعد، آیه 16.
31 . سوره فاطر، آیات 19 - 21.
32. پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى فرماید: « العلمُ نُورٌ یَقْذِفُهُ الله فى قَلْبِ مَنْ یُریدُ اَنْ یَهْدِیَهُ »; «علم نورى است که خداوند در قلب هرکسى که بخواهد او را هدایت کند مى افکند» (وافى، جلد 1، صفحه 7).
33 . سوره روم، آیه 22.
34 . سوره عنکبوت، آیه 43.
35. سوره بقره، آیه 31.
36 . سوره الرحمن، آیات 1 - 4.
37 . سوره علق، آیه 5.
38 . سوره علق، آیه 4.
39 . سوره بقره، آیه 33.
40 . پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى فرماید: «اَکْثَرُ النّاسِ قَیمةً اَکْثَرُهُمْ علماً وَاَقَلُ النّاسِ قَیمةً اَقُلُهُمْ عِلْماً»: «آن کس که علم اش از همه افزون تر باشد قیمت اش از همه بیشتر است; و آن کس که علم اش از همه کمتر باشد قیمت اش از همه کمتر» (بحارالانوار، جلد 1، صفحه 164).
41 . سوره مجادله، آیه 11.
42 . سوره زمر، آیه 9، و تفسیر المیزان، جلد 19، صفحه 216.
43 . در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) آمده است که فرمود «اِنَّ الثَّوابَ بِقَدْرِ الْعَقْلِ»: «پاداش هرکس به اندازه عقل (ودانش) او است» (بحارالانوار، جلد 1، صفحه 84).
44 . سوره طه، آیه 114.
45 . سوره کهف، آیه 66.
46 . سوره طه، آیه 25.
47 . سوره قصص، آیه 14.
48 . امیرمؤمنان(علیه السلام) مى فرماید: «اَلْعِلُمُ میراثُ اْلاَنَبْیاءِ وَالْمالُ میراثُ الْفَراعِنَةِ»: «علم میراث پیغمبران، و مال میراث فراعنه است» (بحارالانوار، جلد 1، صفحه 185).
49 . سوره سبا، آیه 46.
50 . سوره یوسف، آیه 101.
51 . حضرت على(علیه السلام) به کمیل فرمود: «یا کُمیل ما مِنْ حَرَکَة اِلا وَاَنْتَ مُحْتاجُ فیها اِلى مَعْرِفَة»: «اى کمیل هیچ حرکتى نیست مگر این که تو در آن نیازمند به معرفت و شناخت هستى!» (تحف العقول، صفحه 119).
52 . سوره نمل، آیات 15 ـ 16.
53 . در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) آمده است: «اَلْعِلْمُ کُلُ حالِ سنىّ و مُنْتَهى کُل مَنْزَلَةِ رَفیعَة»: «علم ریشه هر حالت با ارزش، و آخرین مرتبه هر مقام بلند است» (محجة البیضاء، جلد 1، صفحه 68).
54 . سوره یوسف، آیه 55.
55 . سوره بقره، آیه 247.
56 . امام صادق(علیه السلام) مى فرماید: «اَلْمُلوکُ حُکامُ عَلىَ النّاسِ وَالْعُلماءُ حُکامٌ عَلىَ الْمُلوک» : «زمامداران بر مردم حکومت مى کنند و دانشمندان بر زمامداران!» (بحارالانوار، جلد 1، صفحه 183)
57 . سوره سبا، آیه 6.
58 . سوره اسراء، آیات 107 - 108.
59 . سوره طه، آیه 70.
60 . سوره حج، آیه 54.
61 . سوره آل عمران، آیه 7.
62 . آنچه در بالا گفته شد حقیقتى است که از این آیه استفاده مى شود خواه «والراسخون» فى العلم را معطوف بر «الله» بدانیم، و یا مبتدا براى جمله بعد، زیرا به هر حال ضمیر در «یقولون» به «الراسخون فى العلم» بر مى گردد و رابطه علم و ایمان را مشخص مى سازد.
63 . بعضى بر این باورند که علم و ایمان یکى است. یعنى اگر ما یقین داشته باشیم که در این جهان خداوند عالم و قادرى است این علم و یقین ما همان ایمان ما خواهد بود، ولى محقّقان را عقیده بر این است که این دو از هم جدا است. ایمان ممکن است ثمره علم باشد (البتّه نه ثمره الزامى و همیشگى) ولى به هر حال عین علم نیست، و ایمان تسلیم قلبى و به رسمیت شناختن و پذیرش و قبول است، بسیار مى شود که انسان چیزى را مى داند ولى در مقابل آن تسلیم نیست، همان گونه که قرآن درباره گروهى مى گوید: ( وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَعُلُوّاً ): «و آن را از روى طلم و تکبرّ انکار کردند در حالى که در دل به آن یقین داشتند»، سوره نمل، آیه 14.
64 . پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) فرمود: «اَلْعِلْمُ حَیاةُ اْلاِسْلامِ وَعِمادُ اْلایمانِ»: «علم مایه حیات اسلام و ستون ایمان است.» (کنز العمال، جلد 10، صفحه 181).
65 . سوره فاطر، آیه 28.
66 . سوره بقره، آیه 197.
67 . سوره مائده، آیه 100.
68 . سوره بقره، آیه 187.
69 . امیرمؤمنان(علیه السلام) مى فرماید: «اَعْظَمُ النّاسِ عِلْماً اَشَدُهُمُ خَوُفاً مِنَ الله»: «آن کس که علم اش از همه بیشتر است خدا ترسى اش از همه شدیدتر است.» (غرر الحکم، حکمت 326).
70 . سوره قصص، آیه 80.
71 . امام صادق(علیه السلام) مى فرماید: از جمله سخنانى که خداوند به موسى بن عمران(علیه السلام) فرمود این بود: «اِنَّ عبادى الصالحین زهدوا فیها بقدر علمهم بى»: «بندگان صالح من به اندازه علمشان نسبت به من زهد در دنیا را پیشه کردند» (بحارالانوار، جلد 18، صفحه 339).
72 . سوره قصص، آیه 78.
73 . سوره قصص، آیه 78.
74 . امام صادق(علیه السلام) فرمود: «لاغِنى أَخْصَبْ مِنْ العَقْلِ وَلا فَتْرَأَ حْط مِنْ الحُمْقِ»: «هیچ غنایى پر بارتر از، عقل نیست و هیچ فقرى بدتر از حماقت نیست.» (اصول کافى، جلد 1، صفحه 29).
75 . سوره نمل، آیه 40.
76 . امام صادق(علیه السلام) فرمود «العالم بزمانه لاتهجم علیه اللوابس»: «آن کس که به زمان خود آگاه باشد امور پیچیده به او حملهور نمى شود.» (کافى جلد 1، صفحه 27).
77 . سوره بقره، آیه 129.
78 . سوره آل عمران، آیه 164.
79 . در حدیثى از امیرمؤمنان(علیه السلام) مى خوانیم که درباره علم فرمود: «و من ثمراته التقوى، و اجتناب الهوى ومجانبة الذنوب»: «از ثمرات علم تقوا و دورى از هوا پرستى و کناره گیرى از گناه است»(بحارالانوار، جلد 78، صفحه 6).
80 . سوره کهف، آیه 68.
81 . سوره ابراهیم، آیه 5 - سوره لقمان، آیه 31 - سوره سبا، آیه 19 - سوره شورا، آیه 33.
82 . سوره بقره، آیه 269.
83 . على(علیه السلام) فرمود: «لاکنز انفع من العلم»: «هیچ گنجى سودمندتر از گنج علم نیست.» (بحارالانوار جلد1، صفحه 183).
84 . سوره اعراف، آیه 179.
85 . سوره ملک، آیات 10 ـ 11.
86 . در حدیثى از پیغمبر اکرم آمده است که فرمود: «خداوند به من چنین وحى کرد: 'اِنَّه مَنْ سَلَک مَسْلَکاً یَطُلُبْ فیهِ العِلم سَهَلْتُ له طریقاً الى الجنة '»: «هرکس در طریقى گام بگذارد که علم و دانش طلبد راهى به سوى بهشت براى او مى گشایم» (بحارالانوار، جلد 1، صفحه 173).
87 . سوره انفال، آیه 22.
88 . امیرمؤمنان(علیه السلام) فرمود: «اَلجَهْلُ مَطِّیة شُموس مَن رَکَبها زَلّ، وَمَن صَحبها ضّل »: «جهل مرکب سرکشى است، هرکس بر آن سوار شود زمین مى خورد، و هرکس با آن همراه گردد گمراه مى شود» (غررالحکم، جلد 1، صفحه 85).
89 . سوره رعد، آیه 19.
90 . سوره فاطر، آیات 19 - 22 و پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) فرمود: «من لم یصَبر عَلى ذُلّ التعلم ساعة بقى فى ذُل الجهل ابداً»: «کسى که ساعتى تن به زحمت تعلم ندهد تا ابد در ذلت و زحمت جهل باقى مى ماند»! (بحارالانوار، جلد 1، صفحه 177).
91 . سوره حج، آیه 5.
92 . على(علیه السلام) فرمود: «اَلْجَهُل فى الانسان اَضَرَّمِنَ اْلآ کلة فى اْلابدان »: «جهل در انسان زیان اش از خوره بیشتر است.» (غرر الحکم)
93 . سوره اعراف، آیه 138.
94 . سوره احقاف، آیه 23.
95 . امیرمؤمنان(علیه السلام) مى فرماید: «اَلجاهِل لا یَرتْدَعُ، وبِالْمُواعظِ لا یَنْتَفَغ» : «جاهل را از راهى که مى رود بازگشتى نیست و از موعظه ها بهره نمى گیرد» (غرر الحکم، جلد 1، صفحه 68) - امام صادق(علیه السلام)فرمود «لَیْسَ بَین الاِیمان والْکُفْر اّلاقلّة العَقْل» : «میان ایمان و کفر فاصله اى جز جهل و کم عقلى نیست!» (اصول کافى، جلد 1، صفحه 28).
96 . سوره انفال، آیه 65.
97 . پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) فرمود: «مَن عَمل عَلَى غَیر عِلْم کانَ ما یُفْسدُ اَکْثَر مِمّا یُصْلحِ »: «هرکس بدون آگاهى عمل کند خرابکاریش بیش از اصلاحات او است!» (مُشکاة الانوار، صفحه 135).
98. سوره نمل، آیه 55.
99 . سوره یوسف، آیه 33.
100 . سوره یوسف، آیه 89.
101 . در حدیثى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «فَقیْه وَاحِد اَشَدُّ عَلى اِبْلیسْ مِنْ اَلْف عابِدْ»: «یک دانشمند براى ابلیس زحمت اش از هزار عابد بیشتر است» (بحارالانوار، جلد 1، صفحه 177).
102 . سوره فتح، آیه 26.
103 . « هَى شِدَةُ الحَرارَة وَالعَلاقة وَالتَعصَب فى الدَّفاع عَنْ نَفْسِه وَالتَّعَنُّفْ والَترَّفُّع» (ماده «حمى» ).
104 . سوره ص، آیات 4 ـ 7.
105 . امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى فرماید: «اَلْعِلْم اَصْلُ کلِ خَیْرِ... وَالْجَهلُ اَصْلُ کلِ شَر»: «علم ریشه هر خیر، و جهل ریشه هر شرى است» (غرر الحکم، صفحه 20 و 12).
106 . سوره بقره، آیه 118.
107 . امیرمؤمنان على (علیه السلام) فرمود: «اَلْجاهِلُ صَغْیرٌ وَانْ کانَ شَیْخاً وَالْعالِم کَبیر و اِنْ کانَ حَدَثاً»: «جاهل کودک است هرچند پیر باشد; و عالم بزرگ است هر چند کم سن و سال باشد.» (بحارالانوار، جلد 1، صفحه 183).
108 . سوره انبیاء، آیات 52 - 54.
109 . سوره انبیاء، آیه 67.
110 . سوره حشر، آیه 14.
111 . على(علیه السلام) فرمود: «لَوسَکَتَ الجاهِلُ ما اخْتَلَف النّاس»: «اگر جاهل سکوت اختیار کند اختلافى در میان مردم پیدا نمى شود!» (بحارالانوار، جلد 78، صفحه 81).
112 . سوره آل عمران، آیه 154.
113 . سوره حجرات، آیه 4.
114 . سوره بقره، آیه 67.
115 . امیرمؤمنان(علیه السلام) فرمود: «اَلْعُلماءُ غُرباءٌ لِکِثره الْجهالَ بَینهم»: «دانشمندان غریبند چون جاهلان در میان آنها فراوان اند» (بحارالانوار، جلد 78، صفحه 81).
116 . سوره حجرات، آیه 6.
117 . سوره بقره، آیه 216.
118 . امیرمؤمنان على(علیه السلام) فرمود: «لاتَرى الْجاهِلْ اِلاّ مُفْرِطاً اَوْ مُفَرِّطاً» : «جاهل همیشه یا در طریق افراط است یا تفریط» (نهج البلاغه کلمات قصار 70).
119 . بنابراین تعریف شناخت عبارت است از: تبدیل واقعیّت هاى خارجى به حقیقت هاى ذهنى و انعکاس آنها (چنانکه هست) در آیینه فکر.
120 . گاه گفته مى شود که منکران شناخت نیز آن را به طور کامل نفى نمى کنند; بنابراین جنگ آنها با طرفداران شناخت یک نزاع لفظى است و داستان عنب و انگور را تداعى مى کند.
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|