پنجمین منبع معرفت: وحى آسمانى
در قرآن مجید آیات بسیار فراوانى پیرامون این منبع وجود دارد. نه تنها در قرآن که در تمام کتب آسمانى این منبع معرفت مطرح است و اصولا پیروان ادیان آسمانى «وحى» را از مهمترین منابع معرفت مىشناسد، چرا که منبعى است که از علم بى پایان خداوند سرچشمه مىگیرد، در حالى که سایر منابع معرفت مربوط به انسانها است و در برابر آن بسیار محدود و ناچیز است.
جهان بینى الهى مىگوید: خداوند همیشه براى هدایت بندگان (هدایت به معناى ارائه طریق) آنچه را مورد نیاز انسانها در پیمودن مسیر تکامل و سعادت بوده، به وسیله رجال وحى یعنى پیامبران بزرگ فرستاده است.
در حقیقت اگر عقل ما به منزله نورافکن نیرومندى باشد و فطرت و وجدان و تجربه نیز به منزله نورافکنهاى دیگرى، «وحى» همچون خورشید عالم تاب است و قلمرو آن بسیار وسیعتر و گستردهتر.
بنابراین «وحى» از نظر خداپرستان مهمترین و غنىترین منبع معرفت و شناخت محسوب مىشود.
اکنون با هم به آیات زیرگوش جان فرا مىدهیم:
1. (وَمَا کَانَ لِبَشَر أَنْ یُکَلِّمَهُ اللهُ إِلاَّ وَحْیاً أَوْ مِنْ وَرَاءِ حِجَاب أَوْ یُرْسِلَ رَسُولا فَیُوحِىَ بِإِذْنِهِ مَا یَشَاءُ إِنَّهُ عَلِىٌّ حَکِیمٌ) (1)
2. (وَمَا یَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْىٌ یُوحَى) (2)
3. (قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُکُمْ یُوحَى إِلَىَّ) (3)
4. (ذَلِکَ مِمَّا أَوْحَى إِلَیْکَ رَبُّکَ مِنْ الْحِکْمَةِ) (4)
5. ( قُلْ مَنْ کَانَ عَدُوّاً لِجِبْرِیلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَى قَلْبِکَ بِإِذْنِ اللهِ) ( 5)
6. (وَنَزَّلْنَا عَلَیْکَ الْکِتَابَ تِبْیَاناً لِّکُلِّ شَىْء) (6)
7. (وَکَذَلِکَ أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ رُوحاً مِّنْ أَمْرِنَا مَا کُنْتَ تَدْرِى مَا الْکِتَابُ وَلاَ الاِْیمَانُ وَلَکِنْ جَعَلْنَاهُ نُوراً نَّهْدِى بِهِ مَنْ نَّشَاءُ مِنْ عِبَادِنَا وَإِنَّکَ لَتَهْدِى إِلَى صِرَاط مُّسْتَقِیم) (7)
8. (وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ إِلاَّ رِجَالا نُّوحِى إِلَیْهِمْ) (8)
9. (لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمْ الْکِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ) (9)
10. (إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ) (10)
11. (قَدْ بَیَّنَّا لَکُمُ الاْیَاتِ إِنْ کُنْتُمْ تَعْقِلُونَ) (11)
12. (وَکَلَّمَ اللهُ مُوسَى تَکْلِیماً) (12)
ترجمه
1. «شایسته هیچ انسانى نیست که خدا با او سخن بگوید، مگر از طریق وحى، یا از پشت حجاب، یا رسولى مىفرستد و به فرمان او آنچه را بخواهد وحى مىکند، چرا که او بلند مقام حکیم است.»
2. «او هرگز از روى هواى نفس سخن نمىگوید، آنچه آورده چیزى جز وحى نیست.»
3. «بگو من فقط انسانى مثل شما هستم که این حقیقت بر من وحى مىشود.»
4. «این احکام از حکمتهایى است که پروردگارت به تو وحى فرستاده است.»
5. «(آنها مىگویند چون فرشتهاى که وحى بر تو نازل مىکند جبرئیل است و ما با جبرئیل دشمن هستیم لذا به تو ایمان نمىآوریم، بگو کسى که دشمن جبرئیل باشد (در حقیقت دشمن خدا است) چرا که او به فرمان خدا قرآن را بر قلب تو نازل کرده است.»
6. «و ما این کتاب (آسمانى) را بر تو نازل کردیم که بیانگر همه چیز است.»
7. «همان گونه که بر پیامبران پیشین، وحى فرستادیم، به تو نیز روحى را به فرمان خود وحى کردیم، تو پیش از این نمىدانستى کتاب و ایمان چیست (و از محتواى قرآن آگاه نبودى) ولى ما آن را نورى قرار دادیم که به وسیله آن هرکس از بندگان خویش را بخواهیم هدایت مىکنیم و تو مسلّماً به سوى راه مستقیم، هدایت مىکنى.»
8. «و ما پیش از تو، جز مردانى که به آنها وحى مىکردیم نفرستادیم.»
9. « ما پیامبران خود را با دلایل روشن فرستادیم و با آنها کتاب آسمانى و میزان (شناسایىِ حق از باطل و قوانین عادلانه) نازل کردیم تا مردم قیام به عدالت کنند.»
10. «ما قرآن را نازل کردیم و ما بطور قطع آن را پاسدارى مىکنیم.»
11. «ما آیات (و راه هاى پیشگیرى از شرّ آنها) را براى شما بیان کردیم اگر اندیشه کنید.»
12. «و خداوند با موسى (علیه السلام) سخن گفت.»
شرح مفردات
«وحى» در قرآن مجید و روایات اسلامى و ادبیات عرب در معانى زیادى به کار رفته است، ولى اصل «وحى» چنانکه راغب در مفردات مىگوید به معناى اشاره سریع است و به همین جهت به کارهاى سریع «وحى» گفته مىشود و به سخنان رمزى و آمیخته با کنایه که با سرعت رد و بدل مىگردد نیز این واژه اطلاق مىگردد، که گاه با اشاره و گاه با کتابت حاصل مىشود. سپس به معارف الهیّه که به انبیاء و اولیاء القا مىگردد واژه «وحى» اطلاق شده است.
براى وحى اَشکال مختلفى است: گاه با مشاهده فرشته وحى و شنیدن سخن او است، مانند: وحىهایى که وسیله جبرئیل به پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله) نازل مىشد.
گاه تنها با شنیدن سخن است بدون مشاهده فرشته، مانند: چیزى که موسى (علیه السلام) از کلام خدا مىشنید.
گاه تنها از طریق افتادن مطلبى به قلب است.
گاه از طریق الهام است آن چنانکه در داستان مادر موسى (علیه السلام) آمده.
گاه از طریق تسخیر است، مانند: (وَأَوْحَى رَبُّکَ إِلَى النَّحْلِ ) «پروردگار تو به زنبور عسل وحى فرستاد».
گاه از طریق خواب است. (مانند: رؤیاهاى صادقانه) (13)
ولى خلیل بن احمد در کتاب «العین» معناى اصلى وحى را نوشتن و کتابت گرفته است. ابن منظور در «لسان العرب» «وحى» را به معناى اشاره و کتابت و رسالت و الهام و سخن پنهانى و هر چیزى که به دیگرى القاء شود، ذکر کرده است.
از مجموع این سخنان استفاده مىشود که «وحى» در اصل همان اشاره سریع، سخنان رمزى و پیام هاى مخفیانه به وسیلهي نامه یا اشاره است و از آن جا که تعلیم معارف الهیّه پیامبران بزرگ به صورت مرموزى انجام گرفته، این واژه در آن بکار رفته است.
زیرا مىدانیم: الفاظى که ما از آن استفاده مىکنیم براى زندگانى روزمرّه ما وضع شده است، لذا هنگامى که مىخواهیم مطالب و معارفى را در ماوراى زندگى روزمرّه بیان کنیم باید مفاهیم این الفاظ را توسعه دهیم و گاه تجرید کنیم، یا به مناسبتهایى در آن الفاظ به کار بریم.
مرحوم شیخ مفید در شرح اعتقادات مىگوید: اصل «وحى» به معناى کلام مخفى است، سپس به هر چیزى که مقصود از آن فهماندن مطلبى به مخاطب است به گونهاى که از دیگران پنهان بماند اطلاق شده و هنگامى که «وحى» به خداوند نسبت داده شود منظور از آن پیام هایى است که مخصوص رسولان و پیامبران است. (14)
«اِنْزال وَ تَنْزِیْل» - این دو واژه هر دو از مادّه «نزول» گرفته شده که در اصل به معناى آمدن از بالا به پایین (فرود آمدن) است و چون این دو واژه معناى متعدّدى دارد به معناى پایین آوردن و فرو فرستادن است.
گاه نزول یا فرو فرستادن از بالا به پایین جنبه حسّى دارد، مانند: (وَأَنزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً طَهُوراً) ; «ما از آسمان آب پاکیزه، پاک کننده فرستادیم.» (15)
گاه به معناى موهبتى است که از مقام بالا به مقام پایین ترى اعطا مىشود، مانند: (وَأَنْزَلَ لَکُمْ مِّنَ الاَْنْعَامِ ثَمَانِیَةَ أَزْوَاج ) ; «او براى شما هشت جفت از چهارپایان نازل کرد». (بخشید) (16)
گاه به معناى القاى مطالب و معارف الهیّه از سوى خداوند است که در قرآن مجید کراراً در این معنا به کار رفته است.
در این که آیا واژه «اِنْزال» و «تَنزِیل» به یک معنا است یا نه؟ میان ارباب لغت گفتگو است. بعضى معتقدند که تفاوتى میان این دو وجود ندارد جز این که تنزیل معناى کثرت و فزونى را در بر دارد. (17) در حالى که بعضى دیگر معتقدند میان این دو تفاوت اساسى است. «تنزیل» به معناى فرو فرستادن تدریجى است، در حالى که «انزال» هم تدریجى را شامل مىشود و هم دفعى را. راغب در مفردات از آیه زیر براى این تفاوت استفاده کرده است:
(وَیَقُولُ الَّذِینَ آمَنُوا لَوْلاَ نُزِّلَتْ سُورَةٌ فَإِذَا أُنزِلَتْ سُورَةٌ مُّحْکَمَةٌ وَذُکِرَ فِیهَا الْقِتَالُ رَأَیْتَ الَّذِینَ فِى قُلُوبِهِمْ مَّرَضٌ یَنظُرُونَ إِلَیْکَ نَظَرَ الْمَغْشِىِّ عَلَیْهِ مِنْ الْمَوْتِ) ; «مؤمنان پیوسته مىگویند: چرا سورهاى نازل نمىشود (سورهاى که در آن فرمان جهاد باشد) امّا هنگامى که سوره محکمى نازل مىگردد که در آن نامى از جنگ برده شده، منافقان بیمار دل را مىبینى همچون کسى که در آستانه مرگ قرار گرفته است به تو نگاه مىکنند»! ( 18)
در این آیه نخست سخن از تقاضاى نزول تدریجى آیات جهاد است، ولى بعداً اشاره به نزول این فرمان به صورت یک حکم قاطع و جامع مىظکند و در اینجا است که منافقان به وحشت مىافتند که در برابر این فرمان جهاد غافلگیر شدهاند.
«تبیین» از مادّه «بین» به معناى فاصله میان دو چیزى است. سپس به معناى جدایى و آشکار شدن آمده; چرا که فاصله افتادن میان دو چیز، این دو نتیجه را دارد، بعداً در هر کدام از این دو معنا به طور جداگانه به کار رفته، گاه به معناى جدایى و گاه به معناى ظهور و آشکار شدن.
در صحاحاللغه آمده است که «بین» به دو معناى متضاد مىآید: گاه به معناى جدایى و گاه به معناى اتصال است. - ولى به نظر مىرسد که معناى اصلى همان گونه که در دیگر کتب لغت آمده است به معناى جدایى و فراق است. - منتها چون جدایى از چیزى چه بسا باعث پیوستن به امرى دیگر مىشود به لازمه آن نیز اطلاق شده است.
به هر حال این واژه «تبیین» در بسیارى از آیات قرآن به معناى ظهور و انکشاف و وضوح آمده است، لذا «بیّنه» به چیزى گفته مىشود که دلیل روشن و آشکارى است، خواه عقلى باشد، یا محسوس. به همین دلیل به دو شاهد عادل که در امور قضایى شهادتشان مدرک است «بینه» اطلاق مىشود. به معجزات انبیاء نیز «بینه» گفته شده است و «بیان» به معناى پردهبردارى از چیزى است، خواه به وسیله نطق بوده باشد یا نوشتن یا اشاره یا شاهد حال.
«تَکْلیِمُ» و «تَکَلَّمُّ» از مادّه «کلم» (بر وزن زخم) در اصل به گفته راغب در مفردات به معناى تأثیر گذاشتن بر چیزى است، تأثیرى که با چشم یا گوش احساس شود. آنچه با چشم احساس مىشود مانند: زخم و جراحتى است که بر بدن کسى وارد مىشود و آنچه با گوش درک مىشود سخنى است که از دیگرى مىشنویم.
خلیل بن احمد در کتاب «العین» اصل آن را به معناى مجروح ساختن مىداند. بنابراین اطلاق این واژه بر سخن گفتن به خاطر تأثیر عمیقى است که کلام در شنونده مىگذارد، بلکه گاهى تأثیر سخن از تأثیر شمشیر و خنجر بیشتر است، چنان که در شعر معروف عرب آمده:
جَراحاتُ السَّنانِ لَها اَلِتیامٌ وَلا یَلْتامُ ما جَرحَ اللسانُ!
زخمهاى نیزه التیام مىپذیرد ولى زخمهاى زبان التیامپذیر نیست
از بعضى تعبیرات استفاده مىشود که «تکلم» و «تکلیم» یک معنا دارد، و هر دو به معناى سخن گفتن است. لذا یکى از اوصاف خدا را متکلم مىشمارند، با این که اگر بر اساس آیه: (وَکَلَّمَ اللهُ مُوسَى تَکْلِیماً) بخواهیم حساب کنیم باید بگوییم خدا «مکلّم» است.
این احتمال نیز بعید نیست که واژه «تکلّم» در مواردى به کار رود که یک نفر براى دیگرى سخن بگوید، امّا «تکلیم» مانند مکالمه سخنى است که میان دو نفر رد و بدل شود، سخن گفتن خداوند با موسى (علیه السلام) در کوه طور نیز از همین قبیل بوده است.
علم عقاید را از این رو علم کلام گفتهاند که: نخستین بحث آن در اسلام در مورد «کلام الله» (قرآن) به ظهور پیوست که جمعى معتقد بودند کلام الله قدیم است و ازلى و بعضى آن را حادث مىشمردند. جرّ و بحثهاى زیادى در این زمینه در قرون نخستین اسلام رخ داد و نزاع ها و مشاجراتى به وقوع مى پیوست. (19)
ما امروز مىدانیم این نزاع، نزاع بى حاصل و بى اساسى بوده است. اگر منظور از قرآن محتواى آن باشد که مسلّماً در علم خدا از ازل بوده، و اگر منظور الفاظ و کتابت و نزول وحى بوده باشد که بدون شک از زمان بعثت پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله)تحقّق یافت. به هر حال هدف بیان علّت نام گذارى علم عقاید به علم کلام است.
تفسیر و جمع بندى
آفتاب عالم تاب وحى
مسأله «وحى» در قرآن مجید بازتاب وسیع و گستردهاى دارد.
صدها آیه در قرآن به مسأله وحى، به عنوان یک منبع عظیم معرفت و شناخت، اشاره مىکند که گاه با همین عنوان «وحى» است و گاه با عنوان «تنزیل» و «انزال» و بعضى تحت عنوان تبیین آیات الهى و بعضى با عنوان تکلم خداوند با پیامبران و گاه با عناوین دیگر.
بهترین تعبیر در این زمینه این است که گفته شود: اگر عقل از نظر قرآن مانند یک نورافکن پر فروغ براى نشان دادن حقایق است وحى همچون خورشید فروزان و عالم تاب است.
در نخستین آیه مورد بحث به سه طریق از طرق ارتباط پیامبران با خداوند اشاره شده. مىفرماید: هیچ انسانى نمىتواند با خداوند مواجه گردد، چرا که او منزّه از جسم و جسمانیت است، مگر از طریق وحى و الهام مرموز به قلب او، سپس مىافزاید: یا با شنیدن سخنان پروردگار از پشت حجاب (آن گونه که خدا با موسىبنعمران در کوه طور سخن مىگفت. امواج صوتى را در فضا ایجاد مىکرد و از این طریق پیام خود را به موسى(علیه السلام) مىرسانید).
یا از طریق فرستادن رسولى که پیام الهى را به پیامبرش ابلاغ کند، همان گونه که فرشته وحى جبرئیل امین بر پیغمبر اسلام (صلى الله علیه وآله) نازل مىشد.
بنابراین الهام قلبى و ایجاد امواج صوتى و نزول فرشته وحى سه طریق مختلف براى ارتباط پیامبران با علم ماوراى طبیعت است.
در آیه دوم بعد از سوگند به ستاره هنگامى که افول کند، مىفرماید: پیامبر اسلام هرگز گمراه نشده و مقصدش را گم نکرده و او هرگز از روى هواى نفس سخن نمىگوید و هرچه مىگوید وحى آسمانى است.
سوگند به ستارگان در حالى که غروب کنند ممکن است اشاره به غروب نور هدایت و ایمان از صحنه افکار در عصر جاهلیت باشد، غروبى که مقدمهاى براى طلوع دیگر، یعنى طلوع آفتاب وحى از زبان پیغمبر اسلام (صلى الله علیه وآله) بود.
به این ترتیب این آیه همه سخنان پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله) را طبق یک اصل کلّى مولود وحى و ارتباط با عالم غیبى مىشمرد.
سوّمین آیه در برابر تقاضاهاى عجیب و غریبى که مردم از پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله) داشتند به او دستور مىدهد که موقعیّت خود را مشخص کند. مىگوید: بگو من نه مدّعى هستم که فرشتهام و نه موجودى ما فوق بشر، نه فرزند خدایم و نه شریک او، من فقط انسانى مثل شما هستم با این تفاوت که بر من وحى نازل مىشود.
به این ترتیب پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله) مهمترین امتیاز و تفاوت خود را با دیگران دسترسى به این منبع مىشمرد.
در چهارمین آیه بعد از ذکر شش حکم از احکام مهم اسلامى (حرمت قتل اولاد، حرمت زنا، حرمت قتل نفس، پرهیز از تجاوز به اموال یتیمان، وجوب وفاى به عهد، حرمت کم فروشى)، پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله) را مخاطب ساخته، مىفرماید: این احکام از حکمتهایى است که پروردگارت به تو وحى فرستاده است.
طبق این آیه نه تنها اصول عقاید که حتى جزئیات احکام اسلام نیز از طریق وحى بر پیغمبر اکرم نازل مىشد.
پنجمین آیه در پاسخ گروهى از یهود که وقتى از پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله) شنیدند پیک وحى که بر او نازل مىشود جبرئیل است، گفتند: او دشمن ما است! مىفرماید: بگو کسى که دشمن جبرئیل باشد (در واقع دشمن خدا است) چرا که او به فرمان الهى این آیات قرآن و تعلیمات اسلام و دستورات آن را بر قلب تو نازل کرده است.
این تعبیر نشان مىدهد که جبرئیل گاه آیات قرآن را مستقیماً بر قلب پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله) نازل مىکرد، در حالى که از روایاتى استفاده مىشود که گاه به صورت انسانى مجسّم گشته و در برابر پیامبر (صلى الله علیه وآله) ظاهر مىشده، و پیام الهى را به او ابلاغ مىکرده است. (20)
ششمین آیه این حقیقت را به وضوح بیان مىکند که این قرآن را که تبیین کننده و بیانگر همه چیز است و مایه هدایت و رحمت و بشارت براى همه مسلمانان مىباشد، ما بر تو نازل کردیم، بنابراین تمام این معارف از منبع وحى است.
بدیهى است منظور از هر چیز تمام امورى است که به سعادت انسان ارتباط دارد. آرى اصول همه این امور، چه مربوط به مسائل معنوى باشد و چه مادى و دنیایى، در قرآن مجید به صورت یک سلسله قوانین کلّى آمده است.
هفتمین آیه با صراحت مىگوید: قرآن روحى است از جانب خدا که بر تو نازل شده و تو پیش از آن نه از محتواى این کتاب آسمانى با خبر بودى و نه از ایمان به محتواى این کتاب. این که قرآن را «روح» نامیده، به خاطر آن است که مایه حیات دلها و زندگى جانها و حیات جامعه بشرى است، این سختى است که بسیارى از مفسّران آن را پذیرفتهاند. (21)
این که مىگوید: تو قبلا از آن آگاه نبودى، منظور عدم آگاهى پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله) از محتواى این آیات قبل از بعثت است وگرنه شواهد تاریخى بسیار و روایات متعدّد به خوبى نشان مىدهد که آن حضرت از همان آغاز عمر در معرفت الله ثابت قدم بود.
به هر حال این آیه تأکید دیگرى است بر مسأله پذیرش وحى به عنوان مهمترین منبع معرفت، چرا که قرآن را هم «روح» نامیده، و هم «نور» و هم مایه «هدایت»
در هشتمین آیه از پیغمبر اسلام (صلى الله علیه وآله) نیز فراتر رفته، و با اشاره کوتاهى به تمام انبیاى پیشین مىگوید: آنها نیز مردانى بودند که بر آنها وحى فرستاده مىشد و اگر نمىدانید بروید و از اهل اطلاع بپرسید، آنها نیز همگى با این منبع معرفت در ارتباط بودند.
نهمین آیه سخن از «بینات» و نزول کتب آسمانى و قوانین حق و عدالت بر رسولان الهى مىگوید که در یک دست معجزات و در دست دیگر کتاب و قانون داشتند، تا مردم قیام به عدالت کنند و ظلم و بیدادگرى برچیده شود. آرى آنها هم این امور مهم را از منبع وحى دریافت مىداشتند.
دهمین آیه از تنزیل و فرو فرستادن «ذکر» یعنى آیاتى که مایه بیدارى است سخن مىگوید و در عین حال وعده مىدهد که خدا حفظ این آیات را از هرگونه تحریف و اضافه و نقصان و محو نابودى بر عهده گرفته است. پس وسیله بیدارى و آگاهى مردم وحى است و چون خداوند حافظ آن است اصالت آن به عنوان یک منبع معرفت محفوظ مىماند.
در آیه یازدهم مىفرماید: ما آیات را براى شما تبیین کردیم، اگر اهل تعقّل باشید و این خود دلیل روشنى است بر این که آیات الهى عقلها را بیدار مىسازد و مایه حرکت اندیشهها است.
بالاخره در دوازدهمین آیه بحث از سخن گفتن خدا با موسى (علیه السلام) است. سخنانى که منبع معارف این پیغمبر بزرگ بود و سخن گفتن او نوعى وحى است. اینها نمونههایى است از آیات قرآن مجید که با صراحت و وضوح و خالى از هرگونه ابهام مسأله وحى را به عنوان یک منبع شناخت بسیار عمده معرفى مىنماید.
این در حالى است که فلاسفه مادّى مطلقاً با این منبع مخالفاند و براى وحى تفسیرهایى دارند که در بحثهاى آینده مىشنوید. اکنون با روشن شدن اصل این منبع به سراغ مسائل مختلفى که پیرامون آن ترسیم مىشود مىرویم.
توضیحات
1. اقسام «وحى» در قرآن مجید
از آیات قرآن به خوبى بر مىآید که «وحى» معانى مختلفى دارد، بعضى تکوینى است و بعضى تشریعى و روى هم رفته در هفت معناى زیر به کار رفته است:
1. وَحْىِ تَشریعى که بر پیامبران نازل مىشد و نمونهاى از آیات آن را در آغاز این بحث آوردیم.
2. وحى به معناى الهامهایى که به غیر انبیاء مىشد، مانند: آنچه درباره مادر موسى آمده است: (وَأَوْحَیْنَا إِلَى أُمِّ مُوسَى أَنْ أَرْضِعِیهِ ...); «ما به مادر موسى وحى (الهام) فرستادیم که او را شیرده و هنگامى که بر او ترسیدى او را در دریا بیفکن و نترس و غمگین مباش که ما او را به تو باز مىگردانیم و او را از رسولان قرار مىدهیم.» (22)
نظیر همین معنا، بلکه به صورت کامل تر در مورد مریم (علیه السلام) در سوره مریم آمده است که فرشته وحى در برابر او ظاهر شد و بشارت تولّد عیسى را به او داد. (23)
3. وحى فرشتگان یعنى پیام الهى به خود آنها; چنانکه در داستان غزوه بدر در سوره انفال آمده است: (إِذْ یُوحِى رَبُّکَ إِلَى الْمَلاَئِکَةِ أَنِّى مَعَکُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِینَ آمَنُوا): «به خاطر بیاور زمانى را که پروردگارت به فرشتگان وحى کرد که من با شما هستم، پس کسانى را که ایمان آورده اند ثابت قدم دارید.» (24)
4. وحى به معناى پیام با اشاره، مطلبى که در داستان زکریا (علیه السلام) آمده است: (فَخَرَجَ عَلَى قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرَابِ فَأَوْحَى إِلَیْهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُکْرَةً وَعَشِیّاً): «از محراب عبادتش به سوى مردم بیرون آمد و با اشاره به آنها گفت صبح و شام (خدا را) تسبیح گویید». (25)
5. وحى به معناى القائات مرموز شیطانى، مانند: ( وَکَذَلِکَ جَعَلْنَا لِکُلِّ نَبِىّ عَدُوّاً شَیَاطِینَ الاِْنسِ وَالْجِنِّ یُوحِى بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْض زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً): «این گونه براى هرپیامبرى دشمن از شیاطین انس و جن قرار دادیم که سخنان فریبنده و بى اساس را (براى اغفال مردم) به طورى سرى به یکدیگر مىگفتند». (26)
6. وحى به معناى تقدیر قوانین الهى در جهان تکوین، مانند: ( وَأَوْحَى فِى کُلِّ سَمَاء أَمْرَهَا ): «خداوند در هر آسمانى تقدیر و تدبیر لازم را فرمود.» (27)
آنچه درباره شهادت زمین در قیامت آمده است، ( یَوْمَئِذ تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا بِأَنَّ رَبَّکَ أَوْحَى لَهَا): «در آن روز زمین اخبارش را باز مىگوید، چرا که پروردگارت به او وحى کرده» (28) نیز ممکن است اشاره به همین معنا باشد.
7. وحى به معناى آفرینش غریزه ها، مانند: ( وَأَوْحَى رَبُّکَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِى مِنْ الْجِبَالِ بُیُوتاً وَمِنْ الشَّجَرِ وَمِمَّا یَعْرِشُونَ): «پروردگارت به زنبور عسل وحى (الهام غریزى) فرستاد که از کوه ها و درختان و داربستهایى که مردم درست مىکنند خانه هایى برگزیند.» (29)
اینها همه از یک سو، از سوى دیگر نزول وحى بر پیامبران نیز به صورتهاى مختلفى صورت گرفته است که در قرآن مجید و روایات حدّاقل به چهار صورت آن اشاره شده است:
1. گاه به صورت نزول ملک و مشاهده فرشته وحى
2. گاه به صورت شنیدن صداى فرشته بدون مشاهده او
3. گاه به صورت الهام به قلب
4. گاه به صورت خواب و رؤیاى صادقه، مانند آنچه در داستان ابراهیم (علیه السلام) درباره ذبح فرزندش اسماعیل(علیه السلام) آمده (30) یا آنچه در مورد پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله) درباره بشارت ورود مسلمین در نهایت امنیّت در مکّه براى زیارت خانه خدا در سوره فتح آیه 27 دیده مىشود.
در روایتى آمده است که یکى از اصحاب از پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله) سؤال کرد: وحى بر شما چگونه نازل مىشود؟
حضرت فرمود: «احیاناً یأتِینىِ مِثْلُ صِلصِلَةُ الجَرَسَ، وَهُوَ اَشّدُهُ عَلَىَّ، فَیَفُصِمُ عَنّىِ فَقَدْ وعُیَتُ ما قَالَ، و احیاناً یتمثل لى الملک رجلا فَیُکِلّمنِىُ فَاَعِى ما یقول: «گاهى وحى همانند صداى زنگ به سراغ من مىآید و این از همه بر من سختتر است، حقایق را بر من روشن مىکند و من آنچه را مىگوید حفظ مىکنم و گاه فرشته وحى به صورت مردى در مقابل من مجسّم مىگردد و با من سخن مىگوید و من آنچه را مىگوید حفظ مىنمایم.» (31)
در حدیث دیگرى از امام صادق (علیه السلام) نقل شده است که فرمود: «انبیاء و رسولان بر چهار طبقهاند:
بعضى از آنها الهام به قلب او مىشود و از خودش تجاوز نمىکند و بعضى در خواب مىبیند و صدا را در بیدارى مىشنود ولى او را نمىبیند و مبعوث به هیچ کس نیست... بعضى در خواب مىبینند و در بیدارى نیز صداى ملک را مىشنوند و او را نیز مشاهده مىکنند و تنها مأمور هدایت طایفهاى هستند کم باشند یا زیاد.... و بعضى در خواب مىبینند صدا را در بیدارى مىشنوند و فرشته را مشاهده مىکنند و امام و پیشواى (عموم مردم جهان) هستند». (32)
2. حقیقت وحى چیست؟
درباره حقیقت وحى سخن بسیار گفتهاند، ولى ناگفته پیدا است راه یافتن به عالمى که ما را به آن راه نیست و به کلّى از آن بیگانهایم ممکن نیست. حتى اگر شخص پیغمبر (صلى الله علیه وآله) نیز براى ما شرح دهد، ما جز شبحى از این جهان مرموز و اسرارآمیز نخواهیم دید.
این به آن مى ماند که یک فرد بینا بخواهد براى کسى که نابیناى مادرزاد است منظره اشعّه زیباى آفتاب ، امواج لرزان دریا، بالهاى رنگارنگ طاووس، منظره جالب گلها و شکوفهها را در یک باغ خرّم و سرسبز توضیح دهد.
ممکن است این الفاظ تصوّرات مبهمى براى او ایجاد کند، ولى قطعاً حقیقت این مسائل را نابینا در نمىیابد.
ولى ما مىتوانیم وحى را از طریق آثار و اهداف و نتایج اش توضیح دهیم و بگوییم وحى همان القاى الهى است که به منظور تحقّق نبوّت و بشارت و انذار صورت مىگیرد، یا بگوییم نورى است که خداوند به آن هرکسى از بندگاناش را اراده کند هدایت مىکند، یا بگوییم وسیله اى است براى ارتباط با عالم غیب و درک معارف از آن عالم.
شاید به همین دلیل است که قرآن مجید تنها از آثار وحى سخن گفته، نه از حقیقت آن!
ما نباید از این معنا دچار شگفتى شویم و یا عدم درک حقیقت آن را دلیل بر نفى وجود آن بگیریم و یا توجیهات مادّى و جسمانى براى آن کنیم. عالم نبوّت که سهل است، گاه در جهان حیوانات که ما آنها را موجوداتى پستتر از خود مىدانیم، احساسات و ادراکاتى دیده مىشود که براى ما قابل درک نیست. همه مىدانیم، مدتى قبل از وقوع زلزله بسیارى از حیوانات بوسیله حسّ مرموزى که ما از آن بىخبریم کاملا با خبر مىشوند، حالت اضطراب به آنها دست مىدهد، گاهى دست جمعى فریاد مىکشند و صداى دلخراشى که حکایت از حادثه ناگوارى که در شرف تکوین است مىکند، سر مىدهند، گاه بندها را پاره کرده، فرار مىکنند، در حالى که حتى زلزله سنجهاى دقیق ما اثرى از آن زلزله را هنوز ثبت نکرده است!
یا این که پارهاى از حیوانات وضع هوا را از ماه ها قبل پیش بینى مىکنند و خانهها و لانههاى خود را بر وفق آن مىسازند و آذوقههاى لازم را تهیه مىکنند. مثلا اگر زمستان سخت و بسیار سردى در پیش باشد یکنوع واکنش نشان مىدهند که موافق آن است و اگر کم باران و کم سرما است واکنش دیگر!
حرکت دست جمعى پرندگان مهاجر و پیمودن مسافتى طولانى از منطقه استوایى به مناطق قطبى، یا از منطقه قطب به منطقه استوا که گاه حتى شبها در هواى ابرى به این حرکت ادامه مىدهند در حالى که هیچ انسانى بدون وسایل دقیق راهیابى حتى نمىتواند یک صدم آن راه را طى کند و حرکت شب پرهها در تاریکى کامل شب و عبور از لابهلاى موانع زیادى،و پیدا کردن شکارهاى خود در تاریکى و ظلمت مطلق و احیاناً در زیر امواج آب! و امثال آن، مطالبى است که براى ما انسانها باور کردنش بسیار مشکل است در حالى که علم آنها را ثابت کرده است.
وجود این واقعیّت ها که علم و تجربه و مشاهده از آن پرده برداشته، نشان مىدهد که آنها درک و شعور مرموزى دارند که ما از آن بى بهرهایم. البتّه راه یافتن به جهان اسرارآمیز حواس حیوانات براى ما ممکن نیست، ولى با این حال واقعیّتى است که نمى توان آن را انکار کرد.(33)
با این که حواس حیوانات جنبه مادى و طبیعى دارد، نه ماوراى طبیعى، ما از حقیقت آن بى اطلاعیم با این حال چگونه ما مىتوانیم به خاطر عدم درک جهان اسرارآمیز وحى که مربوط به عالم ماوراى طبیعت است آن را نفى کنیم و یا زیر سؤال بریم؟
هدف از آنچه گفته شد استدلال بر ثبوت مسأله وحى نبود، بلکه براى رفع استبعاد و پاسخ به کسانى است که وحى را به خاطر عدم ادراک حقیقت آن انکار مىکنند.
براى اثبات مسأله وحى ما راههاى روشنى داریم از جمله این که:
1. از یکسو مىبینیم مردانى با دعوى نبوّت ظاهر شدهاند و کتابها و تعلیماتى با خود آوردهاند که مافوق قدرت و فکر بشر است. یک انسان درس نخوانده و از محیط فوقالعاده عقب افتادهاى مانند محیط حجاز در عصر جاهلیت چگونه ممکن است کتابى همچون قرآن با این محتواى عظیم بیاورد؟!
2. از سوى دیگر دعوى وحى از طرف انبیاء همواره قرین با معجزات و خارق عاداتى بوده که نشان مىداده آنها به عالم ماوراى طبیعت ارتباط دارند.
3. از سوى سوم جهانبینى توحیدى مىگوید: خداوند ما را براى تکامل و حرکت به سوى ذات پاکش که ذاتى است بى نهایت آفریده و مسلّماً پیمودن این راه با تمام پیچ و خمها، فراز و نشیبها و مشکلات و خطرات تنها با پاى عقل امکان پذیر نیست، چرا که عجز و ناتوانى عقل را از درک بسیارى از حقایق به خوبى مىبینیم و اختلافات عظیم دانشمندان و متفکّران را مشاهده مىکنیم و محصول زندگى جوامعى را که تنها با عقل خود و با قوانینى که خود وضع کردهاند مىخواهند زندگى فردى و اجتماعى را اداره کننده مشاهده مىکنیم.
بنابراین یقین داریم که خدا نوع انسان را تنها نمىگذارد و علاوه بر نیروى عقل، او را به وسیله رهبرانى که با عالم غیب ارتباط دارند و از دریاى علم الهى سیراب مىشوند، مدد مىکند و دستاش را مىگیرد و به سوى منزل مقصود رهنمون مىگردد.
ما با این سه قرینه به خوبى مىتوانیم رابطه میان جهان انسانیّت و عالم ماوراى طبیعت را درک کنیم و به پدیده وحى ایمان بیاوریم، هر چند ماهیت آن را نشناسیم و به تعبیر دیگر علم ما در این جا مانند بسیارى از موارد دیگر، علم اجمالى است و نه علم تفصیلى.
3. وحى در میان فلاسفه غرب و شرق
بسیارى از فلاسفه، اعم از قدیم و جدید، شرقى و غربى، کوشیدهاند که به جهان اسرارآمیز وحى راه یابند و آن را طبق مبانى فلسفى خود تفسیر کنند. ولى مطالعه نتایج بحثهاى آنها نشان مىدهد که غالباً در بیراهه گرفتار شدهاند و یا اگر مسیر اصلى را ادامه دادهاند جز به جهانى اسرارآمیز که تنها شبحى از آن نمایان است، راه نیافتهاند.
یکى از دانشمندان مىگوید: فلاسفه غرب تا قرن شانزدهم مانند اقوام دیگر به وحى ایمان داشتند، چرا که کتب آنها مملو از اخبار انبیاء بود. هنگامى که علوم جدید (علوم طبیعى و تجربى) شکوفا گشت و همه مسائل بر محور مادّه دور زد، فلاسفه غرب مسأله وحى را به کلّى انکار کردند و احیاناً آن را در شمار خرافات و اسطورههاى کهن شمردند و به دنبال آن، خدا و روح و جهان ماوراى طبیعت را نیز منکر شدند و تا آن جا جسارت به خرج دادند که خواستند وحى را با تخیّلات و یا بیمارىهاى عصبى تفسیر کنند!
این امر تا اواسط قرن نوزدهم ادامه یافت، تا این که جهان ارواح از طرق تجربى و علمى براى آنها کشف شد و مسأله عالم ماوراى طبیعت براى آنها در ردیف مسائل تجربى قرار گرفت و صدها یا هزاران کتاب و مقاله در این زمینه نوشته شد. (34)
این جا بود که مسأله وحى شکل تازهاى به خود گرفت، گرچه آنها باز به حقیقت وحى آن چنانکه پیروان ادیان، مخصوصاً مسلمانان به پیروى از قرآن مىگویند، نرسیدهاند، ولى گام مهمّى در این زمینه به پیش برداشتند. (35)
به طور کلّى براى توجیه پدیده وحى دو نظریه متفاوت میان جمعى از فلاسفه قدیم و جدید وجود دارد که هیچ کدام با حقیقت وحى، آن گونه که از قرآن استفاده مىشود، منطبق نیست.
1. جمعى از فلاسفه قدیم مىگویند: سرچشمه وحى همان عقل فعّال است و عقل فعّال را وجودى روحانى و مستقل از وجود ما مىدانند که خزانه و منبع تمام علوم و دانشها است. آنها معتقدند پیامبران با عقل فعّال رابطه نزدیک داشتند و از آن الهام مىگرفتند و حقیقت وحى چیزى جز این رابطه نیست. این گروه در حقیقت دلیلى بر ادّعاى خود ندارند که وحى همان ارتباط با عقل فعّال است;و از این گذشته دلیلى بر اثبات خود عقل فعّال به عنوان یک منبع مستقل علم و دانش در دست نیست، همان گونه که در مباحث فلسفى گفته شده است.
به این ترتیب نظریه فوق احتمالى است بر پایه یک احتمال و فرضیهاى است متّکى به فرضیه دیگر و هیچ کدام از این دو فرضیه به ثبوت نرسیده است و اصولا چه اصرارى داریم که دست به چنین توجیهاتى بزنیم؟ همین اندازه باید گفت: وحى ارتباطى است با جهان ماوراى طبیعت و ذات مقدّس پروردگار، امّا چگونه؟ و با چه کیفیت؟ براى ما روشن نیست. ما تنها آثار آن را مىبینیم و به وجود آن پى مىبریم، بى آن که از ماهیت آن آگاه باشیم و بسیارند حقایقى که در جهان به این صورتاند.
2. عقیده جمعى از فلاسفه امروز این است که وحى همان تجلّى شعور ناآگاه یا رابطه مرموزى با حقایق این جهان است که گاه از نبوغ باطنى و گاه ریاضت و تلاش و کوششهاى دیگرى از این قبیل حاصل مىشود. روانشناسان جدید براى انسان دو شخصیت قائلاند: شخصیت ظاهر و آگاه که همان دستگاه ادراک و تفکّر و معلومات برخاسته از حواس معمولى است و شخصیت نامرئى و ناآگاه که گاهى از آن به وجدان مخفى یا ضمیر باطن یا شعور ناآگاه تعبیر مىکنند و آن را کلید حل بسیارى از مسائل روحى و روانشناسى مىشمرند.
آنها معتقدند: منطقه نفوذ و فعالیّت شخصیت دوّم انسان به مراتب بیش از شخصیت اوّل و ظاهر او است.
یکى از روانشناسان معروف در این باره چنین مىنویسد:
«ما مىتوانیم شعور آگاه را به قطعه یخى تشبیه کنیم که در آب شناور است و معمولا یک نهم آن از آب بیرون است. قسمت بیرون از آب همان بخش از شخصیت ما است که بر وجودش واقفیم، در مقابل، شعور ناآگاه قسمت دیگرى از فعالیت ذهنى ما است که بر وجودش آگاهى نداریم و اختیارش نیز در دست ما نیست و قسمت بزرگ شخصیت انسانى را تشکیل مىدهد و به منزله هشت نهم باقیمانده قطعه یخ شناورى است که نمىشود آن را دید و زیر آب قراردارد (36).»
کار نداریم که شخصیت دوّم انسانى را چه کسى کشف کرد؟ فروید یا غیر او، و آیا در سخنان پیشینیان و قدماء، اشاراتى به وجود آن بوده یا نه؟ آنچه براى ما مهم است این است که بسیارى از روانشناسان بعد از کشف شعور ناآگاه و حل بعضى از مسائل روحى و روانى به وسیله آن، سعى کردهاند مسأله وحى را نیز با آن توجیه کنند و بگویند: وحى همان تراوشات شعور ناآگاه پیامبران است که به صورت جهش هاى فکرى ناگهانى بر آنها ظاهر مىشده است!
نبوغ فکرى پیامبران از یک سو و ریاضت ها و تفکّرات مداوم آنها از سوى دیگر نیز احیاناً به این امر کمک کرده است.
مطابق این فرضیه وحى یک رابطه خاص با جهان ماوراى طبیعت و مغایر روابط فکرى و عقلى سایر افراد انسان نیست و به وسیله یک موجود روحانى مستقل از وجود ما بنام پیک وحى یا فرشته صورت نمىگیرد، بلکه بازتاب و انعکاس ضمیر مخفى خود پیامبران است. این نظریه و یا صحیحتر این فرضیه درست مانند فرضیه فلاسفه پیشین که وحى را همان ارتباط با عقل فعّال مىدانستند فاقد هرگونه دلیل است. شاید آنها هم که وحى را چنین تفسیر کردهاند قصد ندارند آن را به عنوان یک حقیقت اثبات شده معرفى کنند، همین قدر خواستهاند بگویند که پدیده وحى با علوم جدید سازگار است و مىتوان آن را به عنوان تجلّى شعور ناآگاه پیامبران تفسیر کرد.
واضحتر بگوییم، بسیارى از دانشمندان اصرار دارند که تمام پدیدههاى جهان را با اصولى که از علم شناختهاند، تطبیق دهند و به همین دلیل با هر پدیده تازهاى روبه رو شوند تلاش مىکنند آن را در چهارچوبه اصول شناخته شده علمى خود جاى دهند، حتى اگر دلیلى براى اثبات مقصد خود نداشته باشند به بیان فرضیهها قناعت مىکنند.
ولى اشکال ما این است که اینچنین برخورد با پدیدههاى جهان صحیح نیست. چرا که مفهومش این است که ما تمام اصول اساسى حاکم بر عالم هستى را شناختهایم و هیچ موضوعى نمىتواند بیرون از دایره اصول شناخته شده ما باشد!
این ادّعاى بزرگى است که نه تنها دلیلى بر آن نداریم، بلکه دلیل بر ضد آن هم داریم. زیرا ما مشاهده مىکنیم که با گذشت زمان مرتباً اصول تازهاى از نظامات این جهان کشف مىشود و قرائن موجود نشان مىدهد که آنچه ما از این جهان مىدانیم در برابر آنچه نمىدانیم همچون قطره در برابر دریا است.
ما حتى از شناخت دقیق حواس اسرارآمیز حیوانات عاجزیم و از آن بالاتر از شناخت اسرار وجود خود نیز ناتوان هستیم، تنها مىتوانیم ادّعا کنیم قسمتى از این اسرار را مىدانیم.
با این حال چرا اصرار داشته باشیم همه پدیدهها را در چهار چوبه اصول فکرى شناخته شده خود بریزیم و تفسیر کنیم، بلکه باید بگوییم وحى یک واقعیّت است که آثار آن را مشاهده مىکنیم امّا از اسرار آن بىخبریم.
4. فرضیه غریزى بودن وحى
بعضى از متفکّران اسلامى تحت تأثیر افکار دانشمندان غربى در زمینه وحى فرضیه دیگرى اظهار داشتهاند که از نظر اصولى با آنها یکسان است، هرچند از نظر ظاهر متفاوت مىباشد.
این فرضیه بر اصول زیر مبتنى است:
1. «وحى» در لغت به معناى آهسته و به نجوى سخن گفتن است و در قرآن مفهوم گستردهاى دارد که شامل انواع هدایتهاى مرموز، از هدایت جماد و نبات و حیوان گرفته، تا هدایت انسان به وسیله وحى مىباشد.
2. وحى چیزى از نوع غریزه است و هدایت وحى چیزى جز هدایت غریزى نیست.
3. وحى هدایت انسان است از نظر جمعى. یعنى جامعه انسانى از نظر آن که یک واحد است و راه و مسیر و قوانین و حرکتى دارد، نیازمند است که هدایت شود و «نبى» آن دستگاه گیرندهاى است که به طور غریزى آنچه مورد نیاز نوع است، مىگیرد.
4. جانداران در مراحل اوّلى به وسیله غریزه هدایت مىشوند و هرچه در درجات تکامل بالا مىروند و نیروى حسّ و تخیّل و اندیشه در آنها رشد مىکند از قدرت غریزه کاسته مىشود و در حقیقت حسّ و اندیشه جانشین غریزه مىگردد، از این رو حشرات بیشترین و قوىترین غرایز را دارند و انسان کمترین آنها را.
5. جامعه انسانى از نظر اجتماعى در یک مسیر تکاملى است و همان طور که حیوانات در مراحل ابتدایى نیازمند به غریزه بودهاند و تدریجاً که نیروى حسّ و تخیّل و احیاناً تفکر در آنها رشد یافته، هدایتهاى حسّى و فکرى جانشین هدایت غریزه شده است، جامعه انسانى نیز در مسیر تکاملى خود کم کم به جایى رسیده است نیروى تعقل در او رشد یافته و به همین جهت سبب ضعف غریزه (وحى) شده است!
6. جهان بشریت دو دوره اساسى دارد: دوره هدایت وحى و دوره هدایت تعقّل و تفکّر در طبیعت تاریخ.
7. پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) که پیامبرى به او پایان رسیده، هم به جهان قدیم تعلّق دارد و هم به جهان جدید. از جهت منبع الهاماش که وحى است، نه مطالعه تجربى طبیعت و تاریخ، به جهان قدیم تعلّق دارد و از جهت روح تعلیماتاش که دعوت به تفکّر و تعقّل و مطالعه طبیعت و تاریخ است و با تولّد این امور کار وحى متوقف مىشود، به جهان جدید تعلّق دارد!» ( 37)
عصاره این فریضه این است که وحى نوعى معرفت ناخودآگاه شبیه غرایز و مادون معرفت خود آگاه است که از طریق حسّ و تجربه و عقل به دست مىآید و با تکامل تفکّر و عقل، دستگاه وحى ضعیف مىشود و عقل جاى آن را مىگیرد و خاتمه یافتن نبوّت به وسیله پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله) نیز از همین جا سرچشمه مىگیرد!
این فرضیه با این که از سوى یک نویسنده اسلامى اظهار شده است، از جهاتى از فرضیاتى که دانشمندان و نویسندگان غربى در زمینه وحى دارند ضعیفتر و پایینتر است، هرچند از نظر فقدان دلیل تفاوتى با آنها ندارد و مىتوان گفت بدترین نظریهاى است که تاکنون درباره وحى داده شده است، زیرا:
اولا: دانشمندان غربى وحى را مافوق درک حسّى و عقلى انسان مىدانستند، در حالى که طبق این فرضیه، دستگاه وحى مادون حس و عقل است، و این راستى پندار عجیبى است.
ثانیاً: متفکران غربى هرگز وحى را از جنس غریزه موجود در حیوانات نمىظشمردند، در حالى که طبق این فرضیه از همان جنس است!
ثالثاً: براى یک مسلمان که آشنا به قرآن است این مطلب کاملا واضح است که وحى از نظر قرآن نوعى ارتباط با علم خداوند است و دریافت معارف فوقالعاده عظیمى که انسان هرگز نمىتواند با پاى عقل به آن برسد، از این دریاى بیکران است.
وحى از نظر قرآن یک هدایت کاملا خود آگاه به درجات بالاتر از هدایت عقلى است و همان گونه که در یک تشبیه ساده گفتیم، هدایت عقلى را اگر به منزله یک چراغ فروزان بدانیم هدایت وحى به منزله خورشید جهان افروز است.
قرآن از یک سو انسانها را مخاطب ساخته مىگوید: (وَمَا أُوتِیتُمْ مِّنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِیلا): «شما جز بهره کمى از علم و دانش ندارید.» (38)
از سوى دیگر دامنه علم خدا را آن چنان گسترده معرفى مىکند که اگر تمام اقیانوسها مرکب شوند و تمام درختها قلم، هرگز نمىتوانند آن علم بى پایان را بنگارند (39) و وحى نبوّت ارتباطى است با این علم بى پایان و لذا قرآن با صراحت مىگوید که معلّم پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله) خدا است:
(وَأَنزَلَ اللهُ عَلَیْکَ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَعَلَّمَکَ مَا لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ ); «خداوند کتاب و حکمت بر تو نازل کرد و آنچه را نمىدانستى به تو تعلیم داد.» (40)
عقل و دانش بشرى هر قدر هم پیش برود ضعیفتر و ناتوانتر از آن است که بتواند مسیر پر پیچ و خم سعادت را بدون هدایت وحى به انسان نشان دهد و انحرافات عجیب و غریبى که دامن جمعى از فلاسفه را گرفته است دلیل زنده این معنا است.
حقیقت این است جمعى از کسانى که به عنوان متفکر اسلامى معروف شدهاند، بیش از آنچه متفکّر اسلامى هستند متفکر غربى مىباشند! و نظرات آنها رنگ تند و زنندهاى از افکار آنها دارد، به همین دلیل همیشه تلاش و کوشش آنها این است که براى حقایق مافوق طبیعى توجیهات طبیعى درست کنند.
اگر غربىها اصرار بر این معنا دارند دلیلش آن است که جهان ماوراى طبیعت را منکرند، ولى هیچ مسلمانى با داشتن دیدگاه اسلامى و ایمان به عالم وسیع ماوراى طبیعت نباید از آنها دنباله روى کرده و اصرار بر توجیه طبیعى براى همه این مسائل داشته باشند.
متأسّفانه آثار سوء این دنبالهروى در بسیارى از نوشتههاى امروز که عمدتاً متعلّق به کسانى است که تحصیلات خود را در غرب گذراندهاند و اطلاعات اسلامى آنها نسبت به آن ضعیفتر است دیده مىشود.
5. پیامبر چگونه یقین مىکند وحى از سوى خدا است؟
از جمله سئوالاتى که درباره وحى مطرح است، سئوال فوق است که چگونه نخستین بار که وحى بر پیامبر نازل مىشود یقین پیدا مىکند که از سوى خدا است، نه القائات شیطانى؟ سرچشمه این علم و یقین کجا است؟
پاسخ این سئوال روشن است. زیرا گذشته از این که پیامهاى رحمانى با القائات شیطانى از نظر محتوا و ماهیت، زمین تا آسمان فرق دارد و محتواى هریک معرّف آن است، باید گفت: هنگامى که پیامبر با جهان ماوراى طبیعت یا پیک وحى تماس پیدا مىکند با شهود درونى این حقیقت را به وضوح در مىیابد که ارتباط او با خدا است. درست همانند این که ما قرص خورشید را مىبینیم، اگر کسى بگوید شما از کجا مىدانى که الان در بیدارى قرص آفتاب را مىبینى؟ شاید خواب باشى!، مسلّماً به چنین گفتهاى هرگز اعتنا نمىکنیم، چون احساسى را که داریم براى ما قطعى و غیر قابل تردید است.
به گفته مرحوم علامه طباطبایى در تفسیر آیه: (فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِى یَا مُوسَى إِنِّى أَنَا رَبُّکَ): «هنگامى که پیامبر و رسول خدا اوّلین بار با وحى و رسالت مواجه مىشود هیچ شک و تردیدى براى او باقى نمىماند که وحى کننده خداوند سبحان است، بى آن که احتیاج به بررسى و استدلال و اقامه حجت داشته باشد، و اگر نیازى به چنین مطلبى داشت وحى غیبى و بىواسطه نبود، بلکه نوعى استدلال و استفاده از برهان عقلى بود». (41)
از این جا روشن مىشود بعضى از روایات که مىگوید وقتى نخستین وحى بر پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله) نازل شد و از کوه حرا به خانه خدیجه آمد و آنچه را دیده بود براى او تعریف کرد، اضافه فرمود: «من برخودم مىترسم» (یعنى از این مى ترسم که آیه وحى الهى نباشد!) خدیجه او را دلدارى داد و نزد (وَرَقَةِ بْنِ نَوْفِل) که پسر عمویش بود برد. ورقه کسى بود که در زمان جاهلیت آیین مسیحیت را انتخاب کرده بود، با سواد بود و به زبان عربى و عبرى آشنا بود، او از پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله)خواست که آنچه را دیده شرح دهد، وقتى پیامبر (صلى الله علیه وآله) آنچه را دیده بود شرح داد، ورقه گفت: «این همان ناموس (پیک وحى) است که بر موسى (علیه السلام) نازل مىشد، و سپس گفت: کاش من زنده مىماندم تا هنگامى که قومت مىخواهند ترا از این شهر بیرون کنند یاریت کنم.» (42)
این گونه احادیث بدون شک جزء مجعولات است. پیامبرى که به وضوح با عالم غیب ارتباط مىگیرد و با تمام وجودش این رابطه را احساس مى کند، چه نیازى به ورقة بن نوفل، کاهن نصرانى، دارد؟ و چگونه مىتوان بر چنین وحىاى اعتماد کرد؟ چرا موسى بن عمران (علیه السلام) که در وادى طور نخستین وحى را دریافت داشت هرگز چنین شکى به خود راه نداد؟ با این که موسى تنها صدا را شنید و فرشته وحى را ندید. آیا اینها دلیل بر آن نمىشود که دستهاى مرموز دشمنان براى سست کردن پایه هاى وحى و نبوّت اسلامى چنین خرافاتى را جعل و به کتب اسلامى کشانیدهاند؟!
6. قرآن غنى ترین منبع معرفت در احادیث اسلامى
این بحث را با اشاره به اهمیّت و غناى بزرگترین مصداق وحى یعنى قرآن مجید در کلمات پیشوایان بزرگ ادامه مىدهیم، تا هم تأکیدى باشد بر اصل مسأله، و موقعیّت این منبع عظیم معرفت، و هم پاسخى باشد به کجاندیشانى که وحى را در ردیف غرایز حیوانات و پایینتر از ادراکات عقلى مىشمارند، و معتقدند با پیشرفت عقول انسانها نیازى به وحى و معارفى که از آن سرچشمه مىگیرد، نخواهیم داشت!
تا معلوم شود:
صلاح کار و من خراب کجا؟ ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا؟
1. پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله) خطاب به مسلمانان فرمود:
«اِذا الْتَبَسَتْ عَلَیْکُمُ الاُْمُورُ کَقِطَعِ الَّیلِ الْمُظْلِمِ فَعَلَیْکُمْ بِالْقُرآنِ... مَنْ جَعَلَهُ أَمامَهُ قادَهُ اِلى الْجَنَّةِ، وَ مَنْ جَعَلَهُ خَلْفَهُ ساقَهُ اِلى الْنّارِ، وَ هُوَ أَوضَحُ دَلْیل اِلى خَیْرِ سَبیْل، مَنْ قالَ بِه صَدَقَ، وَمَنْ عَمِلَ بِهِ أُجِرَ، وَ مَنْ حَکَمَ بِهِ عَدَلَ;» هنگامى که امور بر شما مشتبه شود همچون پارههاى شب تاریک، بر شما باد که به سراغ قرآن روید... کسى که قرآن را پیشاپیش روى خود قرار دهد او را به بهشت هدایت مىکند، و کسى که آن را پشت سر افکند او را به دوزخ مىراند، قرآن بهترین راهنما به سوى بهترین راهها است، هرکس بر طبق آن سخن گوید راستگو است، و هرکس به آن عمل کند مأجور است، و هرکس مطابق آن حکم کند عادل است.» (43)
2. امیرمؤمنان على (علیه السلام) در یکى از خطبههاى نهج البلاغه مىفرماید:
«ثُمَّ أنْزَلَ عَلَیْهِ الْکِتابَ نُوراً لا تَطْفَأُ مَصابِیْحُهُ، وَسِراجاً لا یَخْبُو تَوَقُّدُهُ، وَ بَحْراً لا یُدْرَکُ قَعْرُهُ، وَ مِنهاجاً لا یُضِلُّ نَهْجُهُ، وَ شُعَاعاً لا یُظِْلُمُ ضَوْئُهُ، وَ فُرْقاناً لا یُخْمَدُ بُرهانُهُ، وَتِبیاناً لا تُهْدَمُ أرْکانُهُ، وَشِفاءً لا تُخْشَى أَسْقَامُهُ، و عِزَّاً لاَ تُهْزَمُ اَنْصارُهُ، وَ حَقّاً لا تُخْذَلُ أَعْوانُهُ».
«فَهُوَ مَعْدِنُ الإِیمَانِ وَ بُحْبُوحَتُهُ وَیَنابِیْعُ الْعِلْمِ وَ بُحُوُرُه، وَ رِیَاضُ الْعَدْلِ وَغُدْرَانُهُ، و أثافِىُّ الإِسْلامِ وَ بُنْیانُهُ»: «سپس خداوند کتابى بر او نازل فرمود، همان نورى که خاموشى ندارد و چراغى که فروغش زوال نمىپذیرد، دریایى که اعماقش را نتوان یافت و راهى که گمراهى در آن وجود ندارد، شعاعى که روشنایىاش را تیرگى نگیرد و فرقان و جدا کننده حق از باطل که درخشش دلیلش به خاموش نگراید، بنیانى که ارکانش منهدم نگردد، شفابخشى است که با وجود آن بیمارىها وحشت نیاورد، قدرتى است که یاورانش را شکست نیست و حقى است که مددکارانش هرگز تنها نمىمانند.»
«قرآن معدن ایمان و مرکز آن است، چشمههاى دانش و دریاهاى آن است، منابع عدالت و غدیرهاى آن است و نیز پایه هاى اسلام و شالوده آن است.» (44)
3. امام على بن موسى الرضا (علیه السلام) مىفرماید: مردى از امام صادق (علیه السلام) پرسید:
«ما بالُ الْقُرْآنِ لا یَزْدادُ عَلَى النَّشْرِ وَالدَّرْسِ اِلاّ غَضاضَةً»: «چرا قرآن با افزایش نشر و مطالعه چیزى جز طراوت پیدا نمىکند؟!»
امام (علیه السلام) فرمود:
«لاَِنَّ الله تَبارَکَ وَتَعالى لَمْ یَجْعَلْهُ لِزَمان، وَلا لِناس دُوْنَ ناس، فَهُوَ فَى کُلِّ زَمان جَدِیْدٌ، وَعِنْدَ کُلِّ قَوْم غَضٌّ اِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ»: «زیرا خداوند متعال آن را براى زمان معینى قرار نداده و نه براى قوم خاصى و لذا در هر زمانى تازه و نزد هر جمعیتى شاداب و با طراوت است تا روز قیامت». (45)
روایات در این زمینه بسیار فراوان است، هم در منابع شیعه و هم در منابع اهل سنّت. فقط به عنوان نمونه سه حدیث فوق: را که از پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله) و امیرمؤمنان على (علیه السلام) و امام صادق(علیه السلام) بود، آوردیم.
7. وحى غیر پیامبران (وحى الهامى)
چنانکه در آغاز این بحث گفتیم «وحى» معناى گستردهاى دارد که یکى از شاخههاى آن وحى نبوّت و رسالت است، ولى شاخه دیگر آن الهامى است که به قلب غیر انبیاء مىافتد و یا پیامى است که به وسیله بعضى از فرشتگان به غیر پیامبران ابلاغ مىشود.
نمونه اوّل همان است که قرآن درباره مادر موسى مىگوید: ( وَأَوْحَیْنَا إِلَى أُمِّ مُوسَى أَنْ أَرْضِعِیهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَیْهِ فَأَلْقِیهِ فِى الْیَمِّ وَلاَ تَخَافِى وَلاَ تَحْزَنِى ) ; «ما به قلب مادر موسى الهام کردیم که نوزادت را شیرده و هنگامى که بر او (از دشمنان) ترسیدى او را در دریا (نیل) بیفکن و نترس وغمگین مباش» (46) نظیر همین معنا درباره حواریون حضرت مسیح (علیه السلام) نیز آمده است، آن جا که مىفرماید: ( وَإِذْ أَوْحَیْتُ إِلَى الْحَوَارِیِّینَ أَنْ آمِنُوا بِى وَبِرَسُولِى قَالُوا آمَنَّا وَاشْهَدْ بِأَنَّنَا مُسْلِمُونَ ): «و به یاد آور هنگامى را که به حواریون وحى فرستادم که بمن و فرستادهام ایمان آورید، گفتند آوردیم و گواه باش که ما مسلمانیم.» (47)
همچنین درباره حضرت یوسف (علیه السلام) ، پیش از آن که به مقام نبوّت برسد تعبیر به وحى شده است; در آن هنگام که برادران تصمیم گرفتند، او را در چاه بیفکنند، قرآن مىگوید: ( وَأَوْحَیْنَا إِلَیْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هَذَا وَهُمْ لاَ یَشْعُرُونَ ); «ما به یوسف در این هنگام وحى فرستادیم که در آینده (هنگامى که بقدرت خواهى رسید) آنها را از این کارشان با خبر خواهى ساخت، در حالى که آنها تو را نمىشناسند.» (48)
این وحى الهى به قرینه آیه 22 همین سوره، وحى نبوّت نبوده، بلکه الهامى بود از سوى خداوند به قلب یوسف (علیه السلام) ، براى این که بداند او تنها نیست و خداوند او را حفظ مىکند و به قدرت مىرساند و برادران از این عمل خود پشیمان خواهند شد; و همین وحى بود که در آن شرایط دردناک، نور امیدى بر قلب یوسف (علیه السلام) پاشید.
فخررازى ذیل آیه 38 سوره طه که درباره وحى مادر موسى سخن مىگوید: شش احتمال ذکر کرده است که غالب آنها خلاف ظاهر است. زیرا ظاهر آن همان القاى به قلب، با شنیدن صوت فرشته است که با معناى لغوى آن نیز سازگار است. (49)
نمونه قسم دوّم پیامى است که یکى از فرشتگان الهى براى مریم (علیها السلام) راجع به تولّد فرزندان او (حضرت مسیح (علیه السلام)) آورد و قرآن در اوایل سوره مریم گفتگوى او را با فرشته الهى که به صورت انسان خوش اندامى در برابرش مجسّم شده بود مشروحاً بازگو مىکند.
نمونه روشن این گونه وحى، الهامى است که به قلب امامان معصوم (علیهم السلام) مىشود که در روایات کراراً به آن اشاره شده است.
هنگامى که از امام صادق (علیه السلام) درباره منبع علم امامان سئوال شد، فرمودند:
«مَبْلَغُ عِلْمِنا ثَلاثَهُ وُجُوْه: ماض، وَ غابِر، وَحادِثٌ فَاَمّا الْماضِى فَمُفَسَّرٌ و اَمّا الْغابِرُ فَمَزْبُورٌ، وَاَمّا الْحادِثُ فقذف فِى الْقُلُوبِ، وَنَقْرٌفِى الاَْسْماعِ وَ هُوَ أَفْضَلُ عِلْمِنا وَلانَبِىَّ بَعْدَ نبِیِّنا»; «حدود علم ما (و منبع آن) بر سه گونه است: گذشته و آینده و حادث. امّا گذشته چیزى است که (براى ما از سوى پیامبر(صلى الله علیه وآله) و امامان پیشین) تفسیر شده، امّا آینده چیزى است که نوشته شده، (و تعلیماتى است که معصومین گذشته به یادگار مانده است) و امّا حادث چیزى است که در قلبهاى ما مىافتند (و الهام مىشود) و صداى آهستهاى است که در گوش ما قرار مىگیرد و این برترین علوم ما است. امّا هیچ پیغمبرى بعد از پیامبر ما نیامده و نخواهد آمد.» (50)
در حدیث دیگرى، امام على بن موسى الرضا (علیه السلام) مىفرماید: «وَاَمّا النَّکْتُ فِى الْقُلُوبِ فَهُوَ الإِلْهامُ، وَأَمّا النَّقْرُ فِى الاَْسْماعِ فَحَدِیْثُ الْمَلائِکَةِ، نَسْمَعُ کَلامَهُمْ وَلانَرَى أَشْخاصَهُمْ»: «و امّا اشاره به دلها، همان الهام است و اشاره در گوش، سخن فرشتگان است، ما کلامشان را مىشنویم و اشخاصشان را نمىبینیم.» (51)
روى هم رفته، از روایات متعدّدى استفاده مىشود که علوم امام معصوم (علیه السلام) از چند طریق حاصل مىشود: علومى که به وراثت از پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) و امامان پیشین به آنها رسیده و یا به صورت دستورالعملهایى نوشته شده و در اختیارشان است که گاهى در اخبار از آن به عنوان جامعه یاد شده است و هرگاه مسألهاى براى آنان پیش آید که در این منابع نیست، از سوى خداوند از طریق الهام به قلب یا شنیدن صداى فرشته آگاه مىشوند. (همان گونه که حضرت مریم (علیها السلام) آگاه شد.)
ولى مسلّم است که این وحى، هیچ گونه ارتباطى با وحى نبوّت ندارد و از قبیل وحى حواریون مسیح (علیه السلام) و مانند آن است. اصولا در اصطلاح امروز «وحى» معمولا به وحى نبوّت اطلاق مىشود و اینها را «الهام» مىنامند و به گفته مرحوم علاّمه طباطبایى، چه بهتر که ما نیز اینها را الهام بنامیم که با ادب دینى مناسبتر است. (52)
براى توضیح بیشتر در این زمینه به جلد 26 بحارالانوار، بحث ابواب علوم ائمه (علیهم السلام) و جلد اوّل اصول کافى باب « ان الائمه محدثون »، مراجعه شود.
8. چگونگى نزول وحى بر پیامبر (صلى الله علیه وآله)
همانگونه که قبلا گفتیم حقیقت وحى براى ما ناشناخته است، چرا که مربوط به نوعى درک و دید است که از عالم احساس و عقل ما بیرون مىباشد. ما تنها آثار وحى را مىبینیم و از اثر پى به مؤثّر مىبریم، بنابراین تلاش براى راه یافتن به این جهان مرموز بیهوده است، ولى با این حال پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله) یا امامان معصوم هنگامى که با سئوالات مربوط به کیفیت وحى رو به رو مىشدند پاسخ هاى سربستهاى بیان مىداشتند که شبحى از وحى راترسیم مىکند. (فقط شبحى!)
مرحوم صدوق در کتاب اعتقادات، درباره نزول وحى سخنى دارد که قاعدتاً از محتواى اخبار جمعآورى شده و حاصل آن چنین است: «ما عقیده داریم که پیش روى اسرافیل لوحى است. هنگامى که خداوند متعال مىخواهد وحى بفرستد لوح به پیشانى اسرافیل مىخورد و او به آن نگاه مىکند و آنچه را در آن است مىخواند، سپس او به میکائیل القا مىظکند، میکائیل هم به جبرئیل، و جبرئیل آن را به انبیاء القا مىکند. امّا آن حالت بیهوشى که عارض پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله) مىشد، بدن سنگین مى گشت و عرق مىنمود مربوط به موقعى است که خداوند مستقیماً او را مخاطب مىساخت، امّا جبرئیل براى احترام پیامبر (صلى الله علیه وآله)هرگز بدون اجازه وارد نمىشد و نزد حضرت بسیار مؤدّب مىنشست.» (53)
مضمون این حدیث اجمالا در روایات آمده است. (54)
در حدیث دیگرى مىخوانیم: هنگامى که وحى بر آن حضرت نازل مىشد، صداى زمزمه آرامى نزدیک صورت خود مىشنید و باز در حدیثى آمده است که وقتى وحى بر آن حضرت نازل مىشد، حتى در روزى که هوا کاملا سرد بود، از پیشانى مبارکش عرق جارى مىشد. (55)
روى هم رفته از روایات استفاده مىشود که وحى به اشکال مختلفى بر پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله) نازل مىشد و هر کدام آثارى همراه داشته است.
همچنین استفاده مىشود که جبرئیل گاه به صورت اصلى که خدا او را به آن صورت آفریده بود، بر پیغمبر (صلى الله علیه وآله) نازل مىشد و این احتمالا در طول عمر پیامبر تنها دوبار صورت گرفت، - همان گونه که در سوره نجم بنابر بعضى از تفاسیر به آن اشاره شده - (56) و گاه فرشته وحى به صورت «دحیه کلبى» نمایان مىگشت (57) (58).
9. الهامات غریزى
گفتیم «وحى» در آیات قرآن و همچنین در کتب لغت، مفهوم وسیع و گستردهاى دارد که یکى از مصداقهاى آن درک غریزى خاصّى است که در حیوانات وجود دارد و آن را با هیچ تفسیر مادى نمىتوان تفسیر کرد. بلکه وجود آنها دلیلى است بر وجود آن منبع عظیم علم و قدرت در ماوراى عالم طبیعت.
قرآن مجید درباره زنبور عسل این تعبیر را به کار برده، چنانکه در آیات 68 و 69 سوره نحل اشارهاى پر معنا به وضع شگفتانگیز این حیوان مىکند.
امروز که زندگى زنبوران عسل از سوى دانشمندان مورد بررسى دقیق قرار گرفته است، به وضوح معلوم شده که این حشره آن چنان زندگى اجتماعى و تمدّن شگرف و شگفتانگیزى دارد که از جهاتى بر زندگى اجتماعى و تمدّن انسان برترى دارد. خانه سازى زنبوران عسل با آن دقت و ظرافتى که موازین هندسى عمیقاً در آن رعایت شده، طرز جمعآورى عسل و آماده ساختن و ذخیره کردن و محفوظ نمودن از هرگونه آلودگى، طرز تربیت فرزندان، تغذیه مخصوص ملکه، بازرسى از زنبورهایى که از گلهاى آلوده استفاده کردهاند، دفاع در مقابل دشمنان، پرورش نوزادان، طرز با خبر ساختن افراد کندو از وجود منابع گل از سوى زنبوران کاوشگر و دادن مشخصات دقیق محل از نظر مقدار فاصله و درجه و زاویه، براى حرکت دسته جمعى به سوى آن و امثال این امور که هر کدام بحثهاى مفصّلى را در کتب مربوط به زندگى زنبوران عسل به خود تخصیص داده، امورى است که توجیه آنها جز از طریق الهام غریزى امکان پذیر نیست.
به گفته بعضى از آگاهان تا به حال 4500 نوع زنبور عسل وحشى شناخته شده! امّا شگفتى در این است که همه آنها یک نوع مهاجرت و کندوسازى و مکیدن و خوردن از گل ها را دارند. (59)
متأسّفانه وضع بحثهاى ما ایجاب نمىکند که از موضوع اصلى زیاد کنار رویم وگرنه درباره زنبورعسل و زندگى اسرارآمیز او سخن بسیار است که تنها یک نمونه آن مسأله ساختن خانههاى 6 ضلعى با آن زوایاى بسیار دقیق هندسى است. دانشمندان با مطالعات زیاد دریافتهاند که ساختن این حجرههاى کاملا مساوى و مشابه به این صورت، بیشترین ظرفیت را، در عین به کار گرفتن کمترین مصالح، دارد. چرا که از میان اشکال هندسى تنها سه شکل است که مىتواند خانههایى ارائه دهد که هیچ فاصلهاى در میان آنها نباشد. (مثلث متساوى الاضلاع، چهار ضلعى و شش ضلعى) ولى مطالعات هندسى نشان داده که ساختن حجره 6 ضلعى مصالح کمترى مىخواهد و قدرت مقاومت بیشترى دارد و به همین دلیل زنبورعسل آن را بر دو شکل دیگر ترجیح داده است. او این الهامات غریزى را از کجا پیدا کرده؟ و در کدام مکتب این درس را فرا گرفته است؟
ولى این الهام غریزى منحصر به زنبوران عسل نیست. در بسیارى از انواع حیوانات نمونههاى شگفتآورى از آن دیده مىشود که هریک از دیگرى جالبتر است. به عنوان نمونه:
یکى از دانشمندان در کتاب خود بنام (دریا دیار عجائب) مىنویسد: «رفتار بعضى از ماهىها یکى از اسرار طبیعت است که کسى قادر به بیان علت آن نیست! ماهى قزلآلا، دریا را ترک مىکند و به آب شیرین نهرهایى که در آن زندگى را آغاز کرده بود باز مىگردد. در جهت مخالف جریان آب با کوشش تمام شنا مىکند و از روى صخرهها مىجهد و حتى از زیر آبشار بالا مىپرد! تعداد آنها گاهى آن قدر زیاد است که نهر را پر مىکنند. این ماهىها وقتى که به آن محلى که در جستجویش بودند رسیدند، تخمگذارى مىکنند و مىمیرند!
این که چگونه این ماهىها نهر یا رودخانه مناسب را مىیابند، از کار رادیو و تلویزیون هم عجیبتر است. زیرا آنها نقشه ندارند و زیر آب دید آنها زیاد نیست و کسى هم راه را به آنها نشان نمىدهد.»
وى سپس مىافزاید: «از این عجیبتر رفتار مارماهى است. مارماهىهاى انگلیس وقتى به هشت سالگى مىرسند، آبگیر یا نهرى را که محل زندگى آنها است رها مىظکنند و مثل مار در شب روى علف هاى مرطوب مىخزند، تا به کنار دریا برسند. سپس (تمام عرض) اقیانوس اطلس را به شنا طى مىکنند و به آبظهاى نزدیک برمودا مىظروند! آن جا به زیر آب فرو رفته، تخم مىگذارند و مىظمیرند... بچههاى مار ماهى به سطح آب مىظآیند سپس سفر خود را به سوى وطن آغاز مىکنند. این مسافرت دو یا سه سال طول مىکشد. (تا به وطن باز گردند.)
مارماهى چگونه مقصد خود را مىداند با این که هرگز آن مسیر را طى نکرده؟ این سئوالى است که شما نیز مانند عاقل ترین دانشمندان مىظتوانید به آن پاسخ دهید. (جواب منفى) زیرا هیچ کس جواب آن را نمىداند!» (60)
بسیارى از پرندگان مهاجر راه هاى بسیار طولانى را طى مىکنند و گاه از اروپا تا جنوب آفریقا این راه دور و دراز را مىپیمایند و در مسیر خود هرگز دچار اشتباه نمىشوند، تا مدتى این موضوع که چگونه این پرندگان موفق مىشوند راهى به این دشوارى را پیدا کنند، معلوم نبود.
بعضى از دانشمندان با آزمایشهاى مفصّل و پیچیده ثابت کردند که گروهى از آنها مسیرخود را از وضع ستارگان آسمان تشخیص مىدهند.
آزمایشها نشان داد که آنها به طور غریزى مجموعهظهاى ستارهها را مىشناسند و مىدانند آنها چگونه در آسمان جابهجا مىشوند و چگونه برحسب فصول سال محل آنها عوض مىگردد! حتى هنگامى که چند ستاره تک تک از زیر ابرهاى انبوه چشمک بزنند این گروه از پرندگان مىتوانند راه خود را پیدا کنند!
آزمایشهاى دیگر نشان داد که شناخت آنها از آسمان و صورتهاى فلکى و حرکت ستارهها از طریق ارث به آنها منتقل شده. یعنى اگر هرگز هم آسمان را ندیده باشند، در اوّلین برخورد با وضع آسمان همه چیز براى آنها معلوم است. هنوز هم دانشمندان نمىدانند چگونه تصویرهایى به این مفصّلى از محیطهاى اطراف و آسمان ممکن است به حیوان به ارث برسد؟ بخصوص این که شکل آسمان با گذشت قرنها عوض مىشود (وآنگهى) نسلهاى نخستین این اطلاعات را از کجا دریافتهاند؟! ( 61)
دیگر از نمونههاى روشن این موضوع، عملى است که پرندهاى بنام آکسیک لوپ هنگام تخم گذارى انجام مىدهد. یکى از دانشمندان فرانسه بنام (وارد) درباره این حیوانات مىگوید:
«من در حالات این پرنده مطالعاتى کردهام. از خصایص او این است که وقتى تخم گذارى او تمام شد مىمیرد، یعنى هرگز روى نوزادان خود را نمىبیند، همچنین نوزادان هیچ گاه روى پر مهر مادران خود را نخواهند دید! هنگام بیرون آمدن از تخم به صورت کرمهایى هستند بى بال و پر که قدرت تحصیل آذوقه و مایحتاج زندگانى را نداشته و حتى قدرت دفاع از خود را در مقابل حوادثى که با حیات آنها مىجنگد، ندارند، لذا باید تا یکسال به همین حالت در یک مکان محفوظ بمانند و غذاى آنها مرتباً در کنار آنها باشد! به همین جهت وقتى مادر احساس مىکند که موقع تخمگذارى او فرار رسیده است، قطعه چوبى پیدا کرده و سوراخ عمیقى در آن احداث مىکند. سپس مشغول جمعآورى آذوقه مىشود و از برگها و شکوفههایى که قابل استفاده براى تغذیه نوزادان او است به اندازه آذوقه یک سال به جهت یکى از آنها تهیه کرده و در انتهاى سوراخ مىریزد، سپس یک تخم روى آن مىگذارد و سقف نسبتاً محکمى از خمیرهاى چوب بر بالاى آن بنا مىکند! باز مشغول جمعآورى آذوقه مىشود و پس از تأمین احتیاجات یک سال براى یک نوزاد دیگر و ریختن آن در روى طاق اتاق اوّل، تخم دیگر بالاى آن گذارده و طاق دوّم را روى آن مىسازد، به همین ترتیب چند طبقه را ساخته و پرداخته و بعد از اتمام عمل مىمیرد! (62)
این اطلاعات وسیع و گسترده را چه کسى به این حیوان که هرگز مادر خود را ندیده و فرزندانش را نیز نمىبیند داده است؟ هیچ کس پاسخى براى این سئوال ندارد، جز از طریق الهامات غریزى از ناحیه خداوند بزرگ.
پی نوشتها:
1 . سوره شورى، آیه 51.
2 . سوره نجم، آیه 3 و 4.
3 . سوره فصلت، آیه 6.
4 . سوره اسراء، آیه 39.
5 . سوره بقره، آیه 97.
6 . سوره نحل، آیه 89.
7 . سوره شورى، آیه 52.
8 . سوره نحل، آیه 43.
9 . سوره حدید، آیه 25.
10 . سوره حجر، آیه 9.
11 . سوره آل عمران، آیه 118.
12 . سوره نساء، آیه 164.
13 . مفردات راغب مادّه «وحى».
14. سفینة البحار، جلد 2، صفحه 638.
15 . سوره فرقان، آیه 48.
16 . سوره زمر، آیه 6.
17 . این عقیده را لسان العرب از ابوالحسن نقل کرده است.
18 . سوره محمد، آیه 20.
19 . در دائرة المعارف قرن بیستم این موضوع به عنوان نخستین احتمال در وجه تسمیه علم کلام ذکر شده (دائرة المعارف فرید وجدى، جلد 8، ماده «کلم»).
20 . فخررازى در تفسیر آیه اصرار دارد که آیه را توجیه کند و بگوید: جبرئیل بر شخص پیغمبر نازل مى شد، و آیات الهى را بیان مى کرد نه بر قلب او، منتها چون مرکز حفظ این آیات قلب مقدّس پیامبر(صلى الله علیه وآله)بوده تعبیر ( فانه نزله على قلبک ) شده است (تفسیر کبیر فخررازى، جلد 3، صفحه 196) ولى ما لزومى براى این توجیه و ارتکاب خلاف ظاهر نمى بینیم و همان گونه که گفتیم ممکن است ارتباط جبرئیل با پیامبر گاه ارتباط روحانى بوده و گاه جسمانى.
21 . راغب در مفردات مى گوید: «سمّى القرآن روحا... لکون القرآن سببا للحیاة الاخرویة».
22 . سوره قصص، آیه 7.
23 . سوره مریم، آیات 17 تا 19.
24 . سوره انفال، آیه 12.
25 . سوره مریم، آیه 11.
26 . سوره انعام، آیه 112.
27 . سوره فصّلت، آیه 12.
28 . سوره الزلزلة، آیات 4 و 5.
29 . سوره نحل، آیه 68.
30 . سوره صافات، آیه 102.
31 . بحارالانوار، جلد 18، صفحه 260.
32 . اصول کافى، جلد 1، باب «طبقات الانبیاء».
33 . به کتاب حواس اسرارآمیز حیوانات مراجعه کنید.
34 . دائرة المعارف، قرن بیستم، جلد 10، صفحه 712.
35 . همان مدرک.
36 . خودشناسى، ترجمه دکتر ساعدى، صفحات 6 و 7 (با کمى توضیح).
37 . مقدمه اى بر جهان بینى اسلامى شهید مطهرى (مرحوم شهید مطهرى امور هفتگانه فوق را که منعکس کننده نظریه اقبال لاهورى در زمینه مسأله وحى است، از کتاب او بنام (احیاى فکر دینى در اسلام) تلخیص کرده، و مورد نقد قرار داده است.
38 . سوره اسراء، آیه 85.
39 . سوره لقمان، آیه 27.
40 . سوره نساء، آیه 113.
41 . سوره طه، آیات 11 و 12. المیزان، جلد 14، صفحه 149.
42 . این مضمون را بسیارى از محدثان و مفسّران اهل سنّت نقل کرده اند، از جمله در صحیح بخارى و مسلم و تفسیر فى ضلال القرآن (در آغاز سوره علق) و دائرة المعارف قرن بیستم ماده « وحى» آمده است!
43 . این حدیث را مرحوم علاّمه مجلسى در بحارالانوار از ابوسعید خدرى ضمن یکى از خطبه هاى پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)نقل کرده است. (جلد 74، صفحه 177).
44 . نهج البلاغه، خطبه 198.
45 . بحارالانوار، جلد 89، صفحه 15.
46 . سوره قصص، آیه 7.
47 . سوره مائده، آیه 111.
48 . سوره یوسف، آیه 15.
49 . براى توضیح بیشتر به تفسیر کبیر، جلد 22، صفحه 51 مراجعه شود.
50 . بحارالانوار، جلد 26، صفحه 59.
51 . ارشاد مفید، جلد 2، صفحه 80 بحارالانوار، جلد 26، صفحه 18.
52 . المیزان، جلد 12، صفحه 312.
53 . اعتقادات صدوق، صفحه 100.
54 . بحارالانوار جلد 18، صفحه 254، حدیث 9; صفحه 256، حدیث 6.
55 . همان مدرک، صفحه 261.
56. فى ضلال القرآن، جلد 7، صفحه 306.
57 . بحارالانوار، جلد 18، صفحه 267، حدیث 29.
58 . « دحیة بن خلیفة الکلبى» برادر رضاعى پیامبر(صلى الله علیه وآله) بود، و از زیباترین مردم آن زمان محسوب مى شد، و هنگامى که جبرئیل به سراغ پیامبر مى آمد در آن چهره نمایان مى گشت. (مجمع البحرین ماده « دحى ») اواز مشاهیر صحابه پیامبر(صلى الله علیه وآله)و به حسن صورت معروف بود، پیامبر اکرم او را به رسالت نزد قیصر روم (هرقل) فرستاد. در سال 6 یا 7 هجرى، و تا زمان خلافت معاویه زنده بود. (لغتنامه دهخدا).
59 . اوّلین دانشگاه، جلد 5، صفحه 55.
60 . دریا دیار عجایب، صفحه 116 و 117.
61 . حواس اسرارآمیز حیوانات، نوشته (ویتوس دروشر) ترجمه لاله زارى، صفحه 167 - 171 (با تلخیص).
62 . فیلسوف نماها، صفحه 229.