|
|
|
.
|
|
|
|
|
|
|
|
تفسیر موضوعی قرآن کریم
برگرفته شده از پیام معرفت نوشته آیت الله العظمی مکارم شیرازی
علم و معرفت/ منابع و روشهای کسب معرفت
منبع ششم: کشف و شهود
مقدمه
ششمین و آخرین منبع معرفت، مسأله شهود قلبى و مکاشفه است.
قبل از هر چیز لازم است تعریفى براى این منبع که براى بسیارى ناشناخته است بشود، تا هم تفاوت آن با مسأله وحى و الهام و فطرت و ادراکات عقلى روشن گردد و هم ناآگاهان آن را به پندار گرایى حمل نکنند.
از سوى دیگر راه براى سوء استفادههایى که از این عنوان شده و جمعى را بر این داشته که با دیده تردید و بدبینى به آن نگاه کنند ببندد.
اصولا موجودات جهان بر دو دستهاند:
1. موجوداتى که با حس قابل درکند و آن را عالم حس مىنامند.
2. موجوداتى که از حس ما پنهانند و آن را عالم غیب مىنامند.
ولى گاه مىشود که انسان درک و دید تازهاى پیدا مىکند که مىتواند با دیده خود به جهان غیب راه یابد و قسمتى از این جهان را (به مقدار توانایى و قدرت خویش) مشاهده کند و به تعبیر دیگرى پردهها کنار مىرود و بعضى از حقایق جهان غیب بر او کشف مىگردد به همان روشنى که انسان با چشم خود محسوسات را مىبیند، بلکه به مراتب از آن روشنتر و اطمینان بخشتر.
این حالت را مکاشفه یا شهود باطن مىگویند.
این همان مطلبى است که در قرآن مجید در آیه 5 و 6 سوره تکاثر منعکس است: (کَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ); «اینگونه نیست که شما مىپندارید، اگر علمالیقین داشته باشید دوزخ را با چشم خود مىبینید!»
در مورد مجرمان و مؤمنان در منابع مختلف اسلامى وارد شده است که در آستانه مرگ حالت شهودى به آنها دست مىدهد و فرشتگان یا ارواح مقدّس اولیاى خدا را مشاهده مىکنند در حالى که اطرافیان آنها از درک چنین مطلبى عاجزاند.
این همان مطلبى است که در غزوه خندق براى پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله) دست داد و فرمود در میان جرقّهاى که از اصابت کلنگ به قطعه سنگى برخاست، قصرهاى کسرى یا قیصر روم یا کاخهاى ملوک یمن را دیدم. (چنانکه شرح آن خواهد آمد.) (1)
و همان است که در آن حدیث معروف در مورد آمنه مادر گرامى پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله) آمده است که در دوران حمل رسول خدا (صلى الله علیه وآله) گفت: «نورى را دیدم که از من خارج شد و قصرهاى سرزمین «بصرى» در شام را با آن مشاهده کردم» و نمونههاى فراوانى که از آیات و روایات بعداً به خواست خدا به همه آنها اشاره مىشود. اینها نه وحى است و نه الهام قلبى، بلکه نوعى مشاهده و درک و دید است که با مشاهده حسّى فرق بسیار دارد.
این همان است که آن سخنسنج معروف مىگوید: «گر تو را چشمى از غیب باز شود، ذرّات این جهان با تو همراز مىگردد، آن گاه است که نطق آب و گل را مىشنوى و با شنیدن غلغله تسبیح موجودات جهان وسوسه تأویلها از تو زدوده مىشود، گوش نامحرمان این حقایق را نمىشنوند امّا انسانى که محرم راز گردد لایق شنیدن این آوازها و رازها است.» (2)
بنابراین کشف و شهود را در یک عبارت کوتاه چنین مىتوان تعریف کرد: راه یافتن به عالم ماوراى حس و مشاهده حقایق آن عالم با چشم درون، درست مانند مشاهده حسى، بلکه قوىتر، یا شنیدن آن زمزمهها با گوش جان.
البتّه نه هرکس چنین ادعایى را کند مىتوان از او پذیرفت و نه به سخنان هر مدعى مىتوان گوش فرا داد، ولى به هر حال سخن از اصل وجود چنین منبع معرفتى است و بعد در چگونگى وصول آن و سپس طرق شناختن مدعیان راستین از دروغین. اکنون با توجّه به آنچه در اشاره بالا گفته شد به سراغ آیات مىرویم:
نخست با هم به آیات زیر گوش جان فرا مىدهیم:
1. (وَکَذَلِکَ نُرِىَ إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماوَاتِ وَالاَْرْضِ وَلِیَکُونَ مِنْ الْمُوقِنِینَ) (3)
2. (وَقُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَى اللهُ عَمَلَکُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ وَسَتُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ فَیُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ) (4)
3. (مَا کَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى أَفَتُمَارُونَهُ عَلَى مَا یَرَى وَلَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرَى عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهَى) (5)
4. (کَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ لَتَرَوْنَّ الْجَحِیمَ) (6)
5. (یَوْمَ یَرَوْنَ الْمَلاَئِکَةَ لاَ بُشْرَى یَوْمَئِذ لِّلْمُجْرِمِینَ وَیَقُولُونَ حِجْراً مَّحْجُوراً) (7)
6. (وَإِذْ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ أَعْمَالَهُمْ وَقَالَ لاَ غَالِبَ لَکُمُ الْیَوْمَ مِنْ النَّاسِ وَإِنِّى جَارٌ لَّکُمْ فَلَمَّا تَرَاءَتِ الْفِئَتَانِ نَکَصَ عَلَى عَقِبَیْهِ وَقَالَ إِنِّی بَرِىءٌ مِّنْکُمْ إِنِّى أَرَى مَا لاَ تَرَوْنَ إِنِّى أَخَافُ اللهَ وَاللهُ شَدِیدُ الْعِقَابِ) (8)
7. (وَلَمَّا فَصَلَتِ الْعِیرُ قَالَ أَبُوهُمْ إِنِّى لاََجِدُ رِیحَ یُوسُفَ لَوْلاَ أَنْ تُفَنِّدُونِ) (9)
8. (فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجَاباً فَأَرْسَلْنَا إِلَیْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَراً سَوِیّاً) (10)
ترجمه:
1. «این چنین ملکوت آسمانها و زمین را به ابراهیم نشان دادیم تا اهل یقین گردد.»
2. «بگو: عمل کنید، خداوند و فرستاده او و مؤمنان، اعمال شما را مىبینند، و به زودى به سوى کسى باز مىگردند که پنهان و آشکار را مىداند و شما را به آنچه عمل مىکردید خبر مىدهد.»
3. «قلب او (پیامبر) در آنچه دید هرگز دروغ نمىگفت، آیا با او درباره آنچه دیده مجادله مىکنید و بار دیگر او را مشاهده کرد، نزد سدرةالمنتهى.»
4. «چنین نیست که شما مىپندارید، اگر علمالیقین داشته باشید دوزخ را با چشم خود مىبینید.»
5. «روزى که فرشتگان را مىبینند روز بشارت مجرمان نخواهد بود (بلکه روز مجازات و کیفر آنان است) و مىگویند ما را امان دهید، ما را معاف دارید.»
6. «و (به یادآور روز جنگ بدر را) هنگامى که شیطان اعمال آنها (مشرکان) را در نظرشان جلوه داد و گفت: امروز هیچ کس از مردم بر شما پیروز نمىگردد و من در کنار شما (و پناه دهنده) شما هستم، امّا هنگامى که آن دو گروه (جنگجویان مسلمان و فرشتگان حامى مؤمنان) را دید، به عقب بازگشت و گفت: من از شما بیزارم، من چیزى را مىبینم که شما نمىبینید، من از خدا مىترسم و خدا شدیدالعقاب است.»
7. «هنگامى که کاروان (از سرزمین مصر) جدا شد پدرشان (یعقوب) گفت: من بوى یوسف را احساس مىکنم اگرچه مرا به نادانى و کم عقلى نسبت دهید!»
8. «و (مریم) حجابى میان خود و آنها افکند (تا خلوتگاهش از هر نظر براى عبادت آماده باشد) در این هنگام ما روح خود را به سوى او فرستادیم و او در شکل انسانى بى عیب و نقص بر مریم ظاهر شد.»
شرح مفردات
«ملکوت» در اصل از مادّه «ملک» (بر وزن حکم) گرفته شده که به معناى حاکمیت و مالکیت است و «و» و «ت» براى تأکید و مبالغه به آن افزوده شده است و «مَلْکُوَة» (بر وزن مَردمک) به معناى حکوت و عزت است.
طریحى در مجمعالبحرین مىگوید: «ملکوت» (بر وزن برهوت) به معناى عزّت و سلطنت و مملکت آمده است، بعضى از ارباب لغت نیز آن را به معناى حکومت عظیم معنا کردهاند که با آنچه راغب در مفردات گفته نیز موافق است. در تفسیرالمیزان چنین آمده است که «ملکوت» در عرف قرآن چنانکه از (آیه 83 سوره یس) (فَسُبْحَانَ الَّذِى بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَىْء): «منزه است آن کس که حکومت هر چیزى در دست اوست» به معناى صورت باطن اشیاء است که ارتباط با پروردگار دارد و همواره مشاهده این صورت باطن با ایمان یقینى همراه است. (11)
«فُوأد» چنانکه قبلا به طور مشروح بیان کردیم به معناى قلب و روح است هنگامى که افروختگى و پختگى پیدا کرده باشد، از مادّه «فَأْد» (بر وزن اَبْر) به معناى برشته کردن است.
«اَجِدُ» از مادّه «وجود» به معناى یافتن است. گاه این یافتن به وسیله یکى از حواس ظاهر صورت مىگیرد، مانند: دیدن با چشم، و شنیدن با گوش، یا احساس بو به وسیله شامه،و گاه به وسیله حواس درون صورت مىگیرد، مانند: احساس گرسنگى یا سیرى و یا غم و اندوه و گاه به وسیله عقل صورت مىگیرد مانند یافتن خداوند از طریق دلایل مختلف.
«تمثل» از مادّه « مُثُول » (بر وزن عقول) به معناى ایستادن در برابر شخص یا چیزى است که «مُمَثَّل» (بر وزن مفصل) به شخص یا چیزى مىگویند که به شکل شخص یا چیزى دیگرى نمایان گردد. در روایات اسلامى و تواریخ موضوع تمثل مکرر آمده است. از جمله در مورد ظاهر شدن ابلیس در «دارالندوه» در مقابل مشرکان عرب، آن روز که براى نابودى پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله) نقشه مىکشیدند، او در شکل پیرمردى خیراندیش و خیرخواه ممثل شد!
همچنین ممثل شدن دنیا به صورت یک زن زیبا و دلربا در برابر على (علیه السلام) که قدرت نفوذ در آن حضرت را نیافت که داستاناش معروف است، و یا مجسّم شدن اعمال انسان در قبر و در قیامت، هر کدام در صورت مناسبى، که در روایات اسلامى از آن تعبیر به تمثیل شده است و مفهوم همه آنها این است که چیزى یا شخصى صورتاً به شکل موجود دیگرى در مىآید بى آن که باطن و ماهیت آن تغییر یافته باشد. (12)
جمع بندى و تفسیر
گر تو را از غیب چشمى باز شد!
نخستین آیه مورد بحث بعد از اشاره به مبارزه ابراهیم (علیه السلام) ، قهرمان توحید، با شرک و بت پرستى، از مقام والاى یقین و ایمان ابراهیم (علیه السلام) و دلیل آن سخن مىگوید، شاید این پاداشى بود که خدا به ابراهیم (علیه السلام) در برابر مبارزه با بت پرستى عطا کرد که ملکوت آسمان ها و زمین را به او نشان داد و ابراهیم (علیه السلام) اهل یقین شد یعنى به مقام عینالیقین و حقالیقین رسید. با توجّه به این که «السموات» به صورت جمع همراه با «الف و لام» ذکر شده و مىدانیم به معناى عموم است، معلوم مىشود که ابراهیم (علیه السلام) از ملکوت یعنى حاکمیت خداوند بر تمام آسمانها و کواکب و ستارگان ثابت و سیّار و کهکشانها و غیر آنها، و همچنین حاکمیت او بر تمام پهنه زمین، اعم از ظاهر و باطن، آگاه ساخت و قرآن از این آگاهسازى تعبیر به «ارائه» (نشان دادن) مىکند.
با توجّه به این که انسان با چشم ظاهر و استدلالات عقلى نمىتواند همه این حقایق را مشاهده کند پس معلوم مىشود که خداوند از طریق شهود درون و کنار زدن پردههایى که در حال عادى در برابر چشم ما افتاده و بسیارى از حقایق را مکتوم مىدارد این حقایق را بر ابراهیم (علیه السلام) ارائه داد.
فخررازى در تفسیر خود درباره این «ارائه» دو احتمال ذکر مىکند: نخست این که مراد ارائه حسّى است و دیگر ارائه از طریق دلایل عقلى، سپس با نُه دلیل مختلف احتمال دوم را در تفسیر آیه توضیح مىدهد. (13)
ولى همان گونه که گفتیم انسان نه از طریق حس و نه از طریق عقل نمىتواند به تمام اسرار حاکمیت خداوند بر همه جهان احاطه پیدا کند و این موضوع درک و دید دیگرى لازم دارد و لذا در تفسیر فى ضلالالقرآن مىخوانیم که منظور آگاه ساختن ابراهیم (علیه السلام) بر امر پنهانى آفرینش و پرده بردارى از آیاتى که در اوراق کتاب هستى نشر شده است مىباشد تا ابراهیم (علیه السلام) به درجه یقین کامل برسد. (14)
به تعبیر دیگر ابراهیم (علیه السلام) نخست مراحل توحید فطرى و استدلالى را از مشاهده طلوع و غروب خورشید و ماه و ستارگان دریافت و به مبارزه با بت پرستان شتافت و پیوسته مدارج توحید را در پرتو این جهاد بزرگ یکى پس از دیگرى پیمود تا به مرحلهاى رسید که خداوند پردهها را از قلباش کنار زد و او را به مرحله شهود باطن عالم رسانید.
لذا در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) مىخوانیم که در تفسیر این آیه فرمود: «کُشِطَ لاِبْراهِیْمَ السَّمَواتُ السَّبْعُ حَتّى نَظَرَ مافَوْقَ الْعَرْشِ وَ کُشِطَ لَهُ الأَرَضُونَ السَّبْعُ وَ فُعِلَ بِمُحَمَّد (صلى الله علیه وآله) مِثلُ ذلِکَ... وَالأئِمَةُ مِنْ بَعْدِهِ قَدْ فُعِلَ بِهِمْ مِثْلُ ذلِکَ»; «خداوند پردهها را از آسمانهاى هفتگانه از برابر دیدگان ابراهیم کنار زد تا نگاه به مافوق عرش افکند، همچنین پردهها را از زمینهاى هفتگانه براى او کنار زد و همین کار را با محمد (صلى الله علیه وآله) انجام داد... و با امامان بعد از او». (15)
در تفسیر برهان احادیث متعدّدى در این زمینه نقل شده است که همگى نشان مىدهد این درک و دید نوع دیگرى غیر از درک و دید حسّى و عقلائى است، همان گونه که قبلا اشاره شد در تفسیرالمیزان نیز آمده است که «ملکوت» اشاره به وجود اشیاء از جهت انتساب آنها به خداوند و وابستگى آنها به ذات پاک او است و این همان چیزى بود که ابراهیم (علیه السلام) آن را مشاهده کرد و از آن به توحید خالص آشنا شد. (16)
در تفسیر «دُرالمنثور» نیز روایتى از پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله) و روایتى از ابن عباس نقل شده که نشان مىدهد خداوند پردهها را کنار زد، و ملکوت آسمان یعنى اسرار قدرت و حاکمیت خود را بر سراسر عالم هستى به ابراهیم نشان داد. ( 17)
در دوّمین آیه پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله) را مخاطب ساخته و بعد از ذکر دستور زکات و صدقات و توبه مىفرماید: «به مؤمنان بگو: عمل کنید که خدا و رسول او و مؤمنان اعمال شما را مىبینند.»
بدون شک مراد از مشاهده اعمال از سوى خداوند مشاهده همه اعمال انسانها است، اعم از آنچه از نیک و بد در حضور جمع انجام مىدهند و یا در پنهانى، به همین دلیل باید (به خاطر اتحاد سیاق) مشاهده پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله) نیز همین گونه بوده باشد، چرا که آیه مطلق است و هیچ گونه قید و شرطى در آن نیست، و امّا منظور از «مؤمنان» با توجّه به قراین مختلف همان جانشینان معصوم پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) است. (نه همه مؤمنان).
با توجّه به این که با مشاهده حسى، یا دلایل عقلى، نمىتوان از همه اعمال انسانها آگاه شد این نیز بیانگر این حقیقت است که پیامبر (صلى الله علیه وآله) و امامان (علیهم السلام) درک و دید دیگرى دارند که اعمال مؤمنان را از نیک و بد مشاهده مىکنند.
این که فخررازى در تفسیر خود مىگوید: منظور همه مؤمنان است و بعد گرفتار این مشکل مىشود که همه مؤمنان از اعمال نیک و بد یکدیگر آگاه نمىگردند، سپس در پاسخ مىگوید: منظور این است که خبرش به آنها مىرسد، تکلّفى است بى حاصل و توجیهى است کاملا برخلاف ظاهر.
به علاوه روایات فراوانى از ائمه اهل بیت (علیهم السلام) در ذیل این آیه نقل شده است که همگى نشان مىدهد اعمال بندگان هر صبحگاهان (یا بدون ذکر صبحگاهان) بر پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله) و امامان معصوم (علیه السلام) عرضه مىشود و آنها این اعمال را مىبینند، اگر معصیت باشد ناراحت مىشوند (و اگر اطاعت باشد خوشحال مىگردند.) (18)
این آیه با این همه روایات درس بزرگى به همه رهروان راه حق مىدهد که بدانند مراقبین بزرگوارى همواره مراقب اعمال آنها هستند. ایمان به این حقیقت مىتواند اثر تربیتى فوق العادهاى داشته باشد و لذا در روایات متعدّدى از امام صادق (علیه السلام) این مضمون نقل شده است که درباره امام معصوم مىفرماید: «اِذا صارَ الاَْمْرُ اِلَیْهِ جَعَلَ اللهُ لَهُ عَموُداً مِنْ نور یُبْصِرُ بِه ما یَعْمَلُ بِه أَهْلُ کُلِّ بَلْدَة»; «هنگامى که امامت به او مىرسد خداوند ستونى از نور براى او قرار مىدهد که به کمک آن مىتواند اعمال اهل هر شهرى را ببیند!» (19)
سوّمین آیه مورد بحث طبق عقیده جمعى از مفسّران اشاره به شهود پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله) نسبت به جبرئیل است و او را دو بار در تمام عمرش در صورت اصليش مشاهده کرد: مرتبه اوّل در آغاز بعثت بود که جبرئیل در افق بالا ظاهر گشت، و تمامى شرق و غرب را پوشاند، و آن چنان با عظمت بود که پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله) به هیجان آمد و مرتبه دوّم جریان معراج پیامبر (صلى الله علیه وآله) واقع شد که در آیات سوره نجم هم اشاره به دیدار نخستین و هم اشاره به دیدار دوّم شده است.
تفسیر دیگرى که در زمینه این دو مشاهده وجود دارد شهودى است که پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله) نسبت به ذات پاک خداوند پیدا کرد، شهودى نه با چشم ظاهر که با چشم باطن و مصداق روشنى از «لقاء الله» در این جهان بود که شرح مفصّل آن در تفسیر نمونه ذیل آیات سوره نجم بیان شده است.(20)
به هر حال آیه مورد بحث مىگوید آنچه را که پیامبر(صلى الله علیه وآله) با چشم دل دید واقعیت داشت و قلبش در آنچه دیده بود صادق بود و هرگز دروغ نمىگفت.
این تعبیر به هر حال شاهدى است بر مسأله کشف و شهود باطنى که یکى از منابع معرفت انسان است، انسانى همچون پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله).
در تفسیرالمیزان مىخوانیم تعجّب ندارد که خداوند در این جا مشاهده را به قلب نسبت داده است، زیرا انسان داراى نوع دیگرى ادراک شهودى است که ماوراى ادراک با حواس ظاهر و تخیّل و تفکّر با قواى باطن است، چنان که با همین شهود، وجود خودمان را در مىیابیم، مىدانیم که موجود هستیم. این آگاهى بر وجود خویش نه با چشم ظاهر است و نه از طریق تفکر، بلکه نوعى حضور و ظهور در برابر نفس است که در قرآن مجید از آن تعبیر به «فؤاد» شده است.(21)
بعضى از مفسّران دیگر نیز صریحاً گفتهاند که منظور از «رؤیت» در این آیه همان مشاهده با چشم دل است.
در حدیثى از ابوالحسن امام على بن موسى الرضا (علیه السلام) مىخوانیم که یکى از یارانش سؤال کرد:
«هَلْ رَأى رَسوُلُ اللهِ (صلى الله علیه وآله) رَبَّهُ عَزَّوَجَلِّ؟»; «آیا پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله) پروردگار خویش را مشاهده کرد؟» فرمود: «نَعَمْ بِقَلْبِهِ رَآه، أما سَمِعْتَ اللهَ عَزَّوَجَلَّ یَقُولُ: ( مَا کَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى ) ، لَمْ یَرَهُ بِالْبَصَر وَلکِنْ رأهُ بِالْفُوأدِ»; «آرى او با چشم قلب، خدا را دید آیا نمىشنوى خداوند مىگوید: 'قلب آنچه را دید دروغ نمىگوید'، آرى پیامبر، خدا را با چشم ظاهر ندید ولى با چشم دل مشاهده نمود» (22).
مسلّماً منظور از مشاهده قلبى تفکّر و استدلال نیست; چرا که این معنا براى همه خداپرستان جهان و همه مؤمنان واقع مىشود و اختصاصى به پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله) ندارد.
در چهارمین آیه، مؤمنان یا همه انسانها را مخاطب ساخته مىگوید: «این چنین نیست که شما مىپندارید اگر شما علمالیقین مىداشتید جهنم را مشاهده مىکردید.»
سپس مىافزاید: (ثُمَّ لَتَرَوْنَّهَا عَیْنَ الْیَقِینِ); «سپس شما بعد از آن جهنم را به عینالیقین خواهید یافت!»
در این که آیا این مشاهده در دنیا روى مى دهد یا آخرت و یا اوّلى در دنیا و دوّمى در آخرت است؟ میان مفسّران گفتگو است، آنچه از ظاهر آیات به نظر مىرسد این است که آیه دوّم (ثُمَّ لَتَرَوْنَّهَا عَیْنَ الْیَقِینِ) اشاره به مشاهده دوزخ در آخرت است، چرا که بعد از آن مىفرماید: (ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ یَوْمَئِذ عَنْ النَّعِیمِ); «سپس در آن روز از نعمتهاى الهى از شما سؤال مىشود» بنابراین آیه قبل یعنى (لَتَرَوْنَّ الْجَحِیمَ) قاعدتاً اشاره به دنیا است.»
در تفسیر المیزان نیز آمده که ظاهر این آیه مشاهده دوزخ قبل از روز قیامت است، مشاهدهاى با چشم دل که از آثار ایمان و یقین مىباشد; آن چنانکه در داستان ابراهیم (علیه السلام) درباره مشاهده ملکوت آسمان و زمین آمده است.
البتّه همان گونه که گفتیم بعضى هر دو رؤیت را مربوط به قیامت مىدانند، ولى در بیان تفاوت میان آن دو سخت به زحمت افتادهاند، چنانکه از مطالعه گفتههاى فخررازى در تفسیرش این مطلب به وضوح معلوم مىشود. (23)
به هر حال ظاهر آیه مورد بحث نیز تأکیدى است بر این واقعیت که انسان ممکن است به مرحلهاى از یقین برسد که پردهها از مقابل چشمش کنار رود و بعضى از حقایق عالم غیب را ببیند.
پنجمین آیه اشاره به تقاضاى مکرر کافران مىکند که آنها مى گفتند: چرا فرشتگان بر ما نازل نمىشوند؟ یا چرا خدا را نمىبینیم؟
قرآن در پاسخ این سئوال مىگوید: آن روز که فرشتگان را مىبینند دیگر کار از کار گذشته و در چنگال عذاب و مجازات الهى گرفتار شدهاند و در آن روز بشارتى براى مجرمان نخواهد بود.
در این که منظور از آن روز کدام روز است؟ در میان مفسّران دو عقیده وجود دارد: جمعى آن را اشاره به روز قیامت مىدانند که انسانها فرشتگان را مشاهده مىکنند، ولى بعضى دیگر با توجّه به آیاتى که درباره فرشتگان قبض ارواح سخن مىگوید از جمله این آیه که مىفرماید: (وَلَوْ تَرَى إِذِ الظَّالِمُونَ فِی غَمَرَاتِ الْمَوْتِ وَالْمَلاَئِکَةُ بَاسِطُوا أَیْدِیهِمْ أَخْرِجُوا أَنفُسَکُمُ); «اگر ظالمان را ببینى هنگامى که در امواج مرگ قرار گرفتهاند و فرشتگان دست هاى خود را گشوده و به آنها مىگویند جان خود را بیرون کنید» (24) معتقدند که منظور مشاهده فرشتگان در لحظه جان دادن، یا بعد از مردن و قبل از روز قیامت است.
این عقیده از ابن عباس مفسّر معروف نقل شده است. (25)
در حدیثى از امام باقر(علیه السلام) مىخوانیم: هنگامى که جان به گلوى کفار مىرسد فرشتگان به صورت و پشت آنها مىزنند و مىگویند: جان هاى خود را خارج کنید و این است معناى آیه (یَوْمَ یَرَوْنَ الْمَلاَئِکَةَ لاَ بُشْرَى یَوْمَئِذ لِّلْمُجْرِمِینَ) (26)
مطابق این تفسیر، در آستانه مرگ پرده ها از مقابل چشمان انسان کنار مىرود و فرشتگان خدا را مىبیند و حالت کشف و شهودى به او دست مىدهد.
ششمین آیه مربوط به جنگ بدر است که شیطان در آن روز اعمال مشرکان را در برابر چشمان آنها زینت مىداد، تا به کارهاى خود امیدوار و دلگرم و خوشبین باشند.
از سوى دیگر سپاه مشرکان قریش، با جمعیت و نیروى کافى (در حدود چند برابر مسلمانان) در مقابل صفوف مسلمین ایستاده بودند و شیطان پیوسته آنها را وسوسه مىکرد که با داشتن این نیروى وسیع و مجهّز هیچ کس امروز بر شما پیروز نخواهد شد، من نیز در کنار شما هستم و حمایت مىکنم.
ولى هنگامى که آتش جنگ شعلهور شد و فرشتگان به فرمان خدا به حمایت لشکر توحید برخاستند شیطان به عقب برگشت و صدا زد: اى مشرکان! من از شما بیزارم! من چیزهایى مىبینم که شما نمىبینید، من نشانههاى پیروزى مسلمین و آثار رحمت الهى و امدادهاى غیبى را مىبینم، من از مجازات دردناک خداوند مىترسم و مىدانم کیفر خداوند شدید است!
درباره این آیه در دو قسمت میان مفسّران گفتگو است:
نخستین این که آیا واقعاً شیطان در شکل انسانى مجسّم شد و در برابر آنها نمایان گردید و به وسوسه مشرکان پرداخت؟ و یا از طریق نفوذ باطنى همانگونه که همیشه معمول او است در دل آنها اثر گذارد.
بسیارى از مفسّران قول اوّل را اختیار کردهاند و روایات معروفى نیز آن را تأیید مىکند که شیطان در چهره «سُراقَةِ بنِ مالِک» که از افراد سرشناس قبیله «بنى کنانه» بود در برابر آنها ظاهر گشت. همانگونه که در داستان هجرت پیامبر(صلى الله علیه وآله) به هنگامى که مشرکان در «دارالندوه» به شور پرداخته بودند به صورت پیرمردى از اهالى نجد در مجلس مشورتى آنها شرکت نمود، و این محال نیست که شیطان چنین تجسّمى پیدا کند، همانگونه که درباره فرشتگان هم امکان دارد. (چنانکه در داستان حضرت ابراهیم و مریم (علیه السلام) آمده است.)
دیگر این که آیا شیطان واقعاً فرشتگان را دید که در آن صحنه نازل شدهاند، یا به هنگامى که آثار پیروزى غیر منتظره را در این میدان مشاهده نمود یقین به نزول فرشتگان و امدادهاى غیبى کرد؟ باز در این جا دو نظریه وجود دارد:
بسیارى از مفسّران معتقدند که منظور همان مشاهده فرشتگان است و ظاهر آیات با توجّه به آیات بعد که صریحاً از ورود فرشتگان در میدان بدر سخن مىگوید نیز همین است.
به این ترتیب، مؤمنان و مشرکان هیچ کدام حضور فرشتگان را در میدان بدر نمىدیدند، در حالى که پردهها از مقابل چشم شیطان کنار رفته بود و این حضور را با چشم خود مىدید.
این نوعى کشف و شهود براى شیطان بود که به فرمان خدا براى هدف معلومى تحقّق یافت.
هفتمین آیه اشاره به داستان یوسف (علیه السلام) مىکند، در آن زمان که فرزندان یعقوب با خوشحالى تمام همراه کاروانى از مصر حرکت کردند و در حالى که برادر خود یوسف (علیه السلام) را بر تخت قدرت مشاهده نموده بودند پیراهن او را با خود برداشته، براى چشم روشنى و روشنى چشم پدر، به سوى کنعان مىآمدند. همین که کاروان از مصر حرکت کرد، یعقوب (علیه السلام) به اطرافیان خود گفت: «من بوى یوسف را مىشنوم اگر مرا به نادانى نسبت ندهید.» مسلّماً یعقوب (علیه السلام) راست مىگفت و بوى پیراهن یوسف (علیه السلام) را از فاصله زیاد مىشنید، کارى که با شامه معمولى ممکن نیست، به همین دلیل هیچ یک از اطرافیان او این امر را باور نکردند، چون این احساس براى آنها حاصل نشده بود، تا آن جا که پیر کنعان پیغمبر بزرگ الهى را به گمراهى نسبت دادند و گفتند: (تَاللهِ إِنَّکَ لَفِى ضَلاَلِکَ الْقَدِیمِ); «به خدا سوگند تو در همان اشتباه و گمراهى سابق خود هستى؟» (27) امّا هنگامى که برادران آمدند معلوم شد حق با پیر کنعان بود.
در بعضى از روایات آمده است که فاصله میان مصر و کنعان ده روز و در بعضى هشت روز راه و در بعضى هشتاد فرسخ بوده است. (28)
هیچ دلیلى ندارد که ما این آیه را حمل بر مجاز کنیم و بگوییم شنیدن بوى پیراهن یوسف (علیه السلام) کنایه از لقاى قریبالوقوع او بوده که به قلب پدر الهام شده بود. - مثل این که گاه مى گوییم بوى پیروزى اسلام بر دشمنان، به مشام مىرسد - چرا که طبق قواعد مسلّم ادبیات تا الفاظ را ممکن است بر حقیقت حمل کنیم حمل بر مجاز جایز نیست.
در نهایت چنین نتیجه مىگیریم که براى یعقوب (علیه السلام) مکاشفهاى واقع شد، پردهها کنار رفت و با احساسى مافوق این احساس ظاهرى توانست بوى پیراهن فرزند را از آن فاصله دور بشنود.
در هشتمین و آخرین آیه مورد بحث به داستان تمثّل و تجسّم فرشته الهى در برابر مریم (علیه السلام) مىرسیم که قرآن صریحاً مىگوید:
مریم (علیه السلام) از خانوادهاش جدا شده و در ناحیه شرقى (بیت المقدس) قرار گرفته بود، حجابى میان خود و مردم افکند - این حجاب یا براى این بوده که با فراغت خاطر کامل به عبادت پروردگار و راز نیاز با او پردازد و یا براى شستشو و غسل کردن - هرچه بود در این هنگام روح الهى، آن فرشته بزرگ، به سوى او آمد و در حالى که در شکل انسان کامل و بى عیب و نقص و خوش قیافهاى بود بر مریم ظاهر شد. مریم نخست وحشت کرد، امّا به زودى فهمید که او رسول الهى است و براى بشارت تولّد مسیح آمده است و با او در این زمینه به گفتگو پرداخت. که داستاناش مشروحاً در تفسیر آیات سوره مریم آمده است. (29)
بعضى گفتهاند: فرشته الهى در حسّ بینایى مریم (علیه السلام) چنین مجسّم شد (و نه در خارج!) ولى این سخنى است مخالف ظاهر آیه که هیچ دلیلى بر آن نیست. قرائن نشان مىدهد که این شهود فقط براى مریم واقع شد و اگر دیگرى در آن جا حاضر بود شاید قادر بر دیدن نبود. بنابراین آیه فوق ممکن است قرینه دیگرى بر مسأله امکان شهود حتى براى غیر پیامبران باشد.
نتیجه
از مجموع آنچه گفته شد چنین نتیجه مىگیریم که غیر از منابعى که تاکنون براى معرفت و شناخت شمردهایم، منبع دیگرى وجود دارد که از جهاتى براى ما مبهم و ناشناخته است، ولى از آیات قرآن به خوبى استفاده مىشود که چنین منبعى وجود دارد، نه تنها در مورد پیغمبران و امامان که گاه درباره بعضى از انسان هاى دیگر نیز حاصل مىشود، زیرا اگر در دلالت بعضى از آیات فوق تردید کنیم مجموع آنها روى هم رفته براى اثبات این مطلب کافى است.
البتّه این به آن معنا نیست که سخنان هر مدّعى را در این زمینه بپذیریم و راه را براى سوء استفاده کنندگان باز بگذاریم. این موضوع نشانههایى دارد که بعداً به خواست خدا به آن اشاره مىشود.
توضیحات
1. نمونههاى جالبى از کشف و شهود در احادیث اسلامى
روایاتى که دلالت بر وجود این منبع معرفت مىکند کم نیست، و به اصطلاح اهل حدیث در حدّ استفاضه است. احادیث زیر نمونههایى از آن است:
1. در تاریخ جنگ احزاب چنین آمده است که روزى در اثناى حفر خندق اطراف مدینه (به عنوان یک وسیله دفاعى در مقابل تهاجم لشکر مشرکان) قطعه سنگ سخت و بزرگى پیدا شد که جنگجویان اسلام نه قدرت حرکت آن را داشتند و نه هیچ کلنگى در آن اثر مىکرد. مسلمانان به پیامبر (صلى الله علیه وآله) خبر دادند و آن حضرت شخصاً وارد خندق شد، کلنگ را بر مغز سنگ کوبید، قسمتى از آن متلاشى شد و برقى از آن جستن کرد. پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله) تکبیر پیروزى گفت; مسلمانان نیز همگى تکبیر گفتند.
بار دیگر ضربه شدید دیگرى بر سنگ فرود آورد; بخش دیگرى از آن متلاشى شد، و برقى جستن کرد. پیغمبر (صلى الله علیه وآله) تکبیر گفت و مسلمانان نیز تکبیر گفتند.
سوّمین بار همین کار تکرار شد و باقیمانده سنگ متلاشى گشت، و باز پیامبر (صلى الله علیه وآله) و مسلمانان تکبیر گفتند.
سلمان مىگوید: از آن حضرت دلیل این تکبیرها را پرسیدم، و او فرمود:
در میان برق اوّل سرزمین حیره و قصرهاى شاهان ایران را مشاهده کردم! و جبرئیل به من بشارت داد که امتم آنها را فتح مىکنند، در برق دوّم قصرهاى سرخ رنگ شام و روم نمایان گشت، و جبرئیل به من بشارت داد که امتم آنها را نیز فتح مىکنند، در برق سوّم قصرهاى صنعا و یمن را دیدم و باز جبرئیل به من خبر داد که امتم آنها را فتح خواهند کرد، بشارت باد بر شما اى مسلمانان! (30)
البتّه منافقان آن روز نتوانستند این حقایق را باور کنند و از در سُخریه و استهزا درآمدند و گفتند: راستى عجیب است، او از مدینه دارد قصرهاى شاهان ایران و روم و یمن را بشارت مىدهد، در حالى که هم اکنون در چنگال مشتى عرب گرفتار است، چه سخن بى اساسى؟!
ولى حوادث آینده ثابت کرد که آنچه پیامبر(صلى الله علیه وآله) در آن شهود خاص با چشم دید، عین واقعیّت بود.
ممکن است کسانى مشاهده و رؤیت را در این جا بر معناى مجازى آن حمل کنند، ولى دلیلى ندارد که ما مرتکب مجاز شویم در آن جا که حمل بر معناى حقیقى ممکن است.
2. در داستان جنگ مُوته (جنگى که میان مسلمانان و لشکر روم شرقى در شمال شبه جزیره در گرفت) چنین مىخوانیم که امام صادق (علیه السلام) فرمود: (هنگامى که مسلمانان به فرماندهى جعفر بن ابیطالب براى جنگ با سپاه روم به موته رفته بودند) روزى پیامبر (صلى الله علیه وآله) در مسجد بود، ناگهان پستىها و بلندىها در برابر او مسطح گشت، چنانکه جعفر را (در میدان موته) مشاهده کرد که با کفار مشغول پیکار است! رسول خدا (صلى الله علیه وآله) فرمود: جعفر کشته شد! (31)
در بعضى از روایات تفصیل بیشترى در این زمینه وارد شده است که پیغمبر (صلى الله علیه وآله) بعد از نماز صبح برفراز منبر آمد و صحنه جنگ موته را دقیقاً براى آنها ترسیم کرد و از شهادت جعفر و زید بن حارثه و عبدالله بن رواحه به تفصیل سخن گفت، آن گونه که نشان مىداد پیامبر (صلى الله علیه وآله) صحنه پیکار را با چشم مىدید و جالب این که در تواریخ معروف آمده است که در ضمن این داستان مىفرماید: این هر سه شهید بر تختهایى از طلا به سوى جنت برده شدند و من در تخت عبدالله بن رواحه مختصر کسر و کمبودى نسبت به تخت جعفر و زید دیدم. از آن سئوال کردم; گفتند: آن دو نفر با عزم راسخ گام برداشتند، ولى این یکى مختصر تردیدى به خود راه داد و بعد روانه شد. (تعبیر دیدم در این قسمت روایت نیز پر معنا است، و نمونهاى از شهود است.) (32)
3. در حدیثى در تفسیر آیه (وَإِنَّ مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ لَمَنْ یُؤْمِنُ بِاللهِ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیْهِمْ) آمده است که شأن نزول این آیه نجاشى سلطان حبشه است، هنگامى که از دنیا رفت خبر مرگ او را جبرئیل به رسول خدا رسانید. پیغمبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: بیرون آیید و بر یکى از برادرانتان که در سرزمین دیگرى از دنیا رفته است نماز بخوانید. یاران گفتند: او کیست؟ فرمود: نجاشى است.
سپس رسول خدا (صلى الله علیه وآله) به قبرستان بقیع آمد و از مدینه، سرزمین حبشه در مقابل چشمش نمایان گشت، تابوت نجاشى را دید و بر آن نماز خواند! (33)
4. در تاریخ زندگى مادر گرامى پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله)، آمنه (علیها السلام) چنین آمده است که در آن هنگام که پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) را در رحم داشت فرشتهاى به او گفت: و تو آقاى این امت را در رحم دارى. هنگامى که متولّد شد، بگو: من او را به خداوند یگانه از شرّ هر حسودى پناه مىدهم، سپس نام او را محمّد بگذار. این بانو در هنگام حمل مشاهده کرد نورى از او خارج شد و به وسیله آن نور قصرهاى بصرى را در سرزمین شام مشاهده کرد! (34)
این تعبیر نشان مىدهد که حالت کشف و شهود براى غیر انبیاء و امامان نیز امکانپذیر است.
5. در حدیثى معروفى از امیرمؤمنان على (علیه السلام) آمده است که مىفرماید: من روزى در یکى از باغات فدک بودم که به حضرت فاطمه (علیها السلام) منتقل شده بود، ناگهان زن بیگانهاى را دیدم که بى پروا وارد شد، در حالى که من بیلى در دست داشتم و مشغول کار بودم... گفت: اى فرزند ابوطالب! حاضرى با من ازدواج کنى و تو را از این بیل زدن بى نیاز کنم و خزائن زمین را به تو نشان دهم، تا در تمام عمر خود و بعد از آن براى فرزندانت ثروت داشته باشى؟!
گفتم: تو کیستى که از خانوادهات خواستگاریت کنم؟!
گفت: من دنیا هستم!
به او گفتم: برگرد و همسرى غیر از من انتخاب کن. سپس این اشعار را خواندم. (مضمون اشعار این است که امام (علیه السلام) مردم را به شدت از فریب دنیا بر حذر مىدارد، و آگاهى خود را از ناپایدار بودن زندگى این جهان بیان مىکند، و به او مىگوید برو دیگرى را فریب ده که من تو را به خوبى مىشناسم.) (35)
ممکن است بعضى این روایت را بر نوعى تشبیه و تمثیل و مجاز حمل کنند، ولى اگر بخواهیم ظاهر روایت را حفظ کنیم مفهومش این است که حقیقت دنیا در عالم مکاشفه به صورت زن زیباى فریبندهاى در مقابل امام (علیه السلام) ظاهر گشت و حضرت جواب رد به او داد.
شبیه همین معنا با تفاوتهایى درباره حضرت مسیح (علیه السلام) و تجسّم دنیا در برابر حضرت به صورت زن فریبکارى آمده است. (36)
6. در حالات امام سجاد على بن الحسین (علیه السلام) - در آن هنگام که فتنه عبدالله بن زبیر حجاز را فرا گرفته بود و همه در فکر بودند که پایان کار به کجا مىرسد - آمده است که امام (علیه السلام) فرمود: من از خانه بیرون آمده بودم، به نزدیک دیوارى رسیدم بر آن تکیه کردم (و در فکر بودم) ناگهان مردى را دیدم که دو جامه سپید در تن داشت و به من نگاه مىکرد و گفت: اى على بن الحسین! چرا غمگین و محزونى؟ آیا غم دنیا مىخورى که رزق خداوند براى خوبان و بدان آماده است؟ گفتم: نه، غم دنیا نمىخورم، همین گونه است که مىگویى. گفت: غم آخرت را مىخورى که وعده خداوند حقّ است، سلطان قاهرى (یا قادرى) در آن داورى مىکند.
گفتم: نه، غم این را نیز نمىخورم و همان گونه است که تو مىگویى.
گفت: پس از چه اندوهناکى؟
گفتم: از فتنه عبدالله بن زبیر بیمناک هستم و اوضاعى که در میان مردم است.
او خندید و گفت: اى على بن الحسین! آیا هرگز کسى را دیدهاى که خدا را بخواند و او جوابش ندهد؟ گفتم: نه.
گفت: هرگز کسى را دیدهاى که توکّل بر خدا کند و او مشکلاش را کفایت نکند؟ گفتم: نه.
گفت: هرگز کسى را دیدهاى که از خدا تقاضایى کند، و خداوند به او عطا نکند؟ گفتم: نه.
او این سخنان را گفت و از نظرم ناپدید گشت! (37)
7. در حدیث دیگرى از همان امام (علیه السلام) آمده است که فرمود: گویا مىبینم قصرها و خانههاى زیبا در اطراف قبر حسین (علیه السلام) بنا شده و گویا مى بینم که بازارها از هر طرف، اطراف قبر او را فرا گرفته است، شبها و روزها نمىگذرد تا این که از مناطق مختلف روى زمین به سراغ آن مىآیند و این هنگامى است که حکومت بنى مروان منقرض مىشود. (38)
8. در حالات حربن یزید ریاحى در امالى صدوق چنین آمده است که مىگوید: «لَمّا خَرَجْتُ مِنَ الْکُوْفَةِ نُوْدِیْتْ أَبْشِرْ یا حُرْ بِالْجَنَّةِ، فَقُلْتُ وَیْلٌ لِلْحُر یُبَشَّرُ بِالْجَنَّةِ وَ هُوَ یَسِیْرُ اِلى حَرْبِ ابْنِ بِنْتِ رَسَوْلِ اللهِ(صلى الله علیه وآله) »;«هنگامى که از کوفه بیرون آمدم صدایى به گوش خورد که حُر بشارت باد بر تو به بهشت! به خودم گفتم: واى بر حُر، چگونه بشارت به بهشت داده مىشود با این که او به جنگ پسر دختر رسول خدا (صلى الله علیه وآله) مىرود؟!» (39)
9. در حدیث معروف دیگرى نیز درباره گفتگوى ام سلمه همسر پیامبر (صلى الله علیه وآله) با امام حسین (علیه السلام) آمده است که حضرت سرزمین کربلا و محل شهادت خود را به او نشان داد. (40)
10. در حالات علماى بزرگ و افراد با تقوا و مؤمنان راستین نیز داستانهاى بسیارى در زمینه مکاشفات نقل شده است که ذکر آنها به طول مىانجامد، ولى باید گفت آنها نیز در حدّى است که از شکل خبر واحد بیرون است و به اصطلاح به صورت خبر مستفیض درآمده و مىتواند مؤیّد خوبى در این بحث باشد.
2. چگونه پردهها کنار مىرود؟
علاوه بر احادیث فوق که نمونههاى علمى از مسأله کشف و شهود را نشان مىدهد، تعبیراتى در روایات وارد شده که روشن مىسازد هر قدر ایمان و یقین انسان بالا رود و حجابهایى که بر اثر گناهان و روحیات و صفات زشت، اطراف دل را مىگیرد کنار زده شود، حقایق بیشترى از جهان هستى براى انسان مکشوف مىگردد، تا آن جا که مىتواند ابراهیم وار بر ملکوت آسمانها و زمین نظر کند.
قلب و روح آدمى همچون آینهاى است که گاه بر اثر غبار معصیت و زنگار اخلاق سوء، هیچ حقیقتى را منعکس نمىکند، ولى هنگامى که با آب توبه این گرد و غبار شسته شد و زنگارها به وسیله تهذیب نفس زدوده گشت و دل صیقل یافت، حقیقت در آن پرتو افکن مىشود و صاحب آن محرم اسرار الهى مىگردد و پیام هایى را که گوش نامحرمان از شنیدن آن محروم است مىشنود.
احادیث زیر مىتواند گواهى بر این معنا باشد:
1. در حدیثى از پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «لَوْلا أَنَّ الشَّیاطِینَ یَحُومُونَ اِلى قُلُوبِ بَنِى آدَمَ لَنَظَرُوا اِلى الْمَلَکُوتِ»: «اگر شیاطین دل هاى فرزندان آدم را احاطه نکنند مىتوانند به جهان ملکوت نظر افکنند.» (41)
2. در خبر دیگرى از همان حضرت (صلى الله علیه وآله) آمده است:
«لَیْسَ الْعِلْمُ بِکَثْرَةِ التَّعَلّمُ، وَإنَّما الْعِلْمُ نُورٌ یَقْذِفُهُ اللهُ فى قَلْبِ مَنْ یُحِبُّ، فَیَنْفَتِحُ لَهُ، وَیُشاهِدُ الْغَیْبَ، وَ یَنْشَرِحُ صَدْرُهُ فَیَتَحَمَّلُ الْبَلا، قِیل یا رَسُوْلَ اللهِ وَ هَلْ لِذلِکَ مِنْ عَلامة؟ قالَ (صلى الله علیه وآله) اَلتَّجافِىُ عَنْ دارِ الْغُرُورِ، وَالإِنابَةُ إِلَى دارِ الْخُلُودِ، وَالاِْسْتِعْدادُ لِلِمَوْتِ قَبْلَ نُزُولِهِ»;
«علم (حقیقى) به کثرت تعلم نیست، بلکه نورى است که خداوند در قلب کسانى که دوست دارد مىافکند و به دنبال آن درهاى قلب گشوده مىشود و غیب را مىبیند، سینه او گشاده مىگردد و در برابر بلا و آزمون الهى مقاوم مىشود، کسى گفت: اى رسول خدا! این نشانهاى دارد؟ فرمود: نشانهاش بىاعتنایى به دنیا و توجّه به آخرت و آمادگى براى مردن (با اعمال صالح) قبل از نزول آن است.» (42)
3. در نهج البلاغه در توصیف کسانى که حجت خدا بر مردم در زمیناند چنین آمده است:
«هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلَى حَقِیْقَةِ الْبَصِیْرَةِ وَباشَرُوا رُوْحَ الْیَقِیْنِ، وَاسْتَلانُوا ما اسْتَعْوَرَهُ الْمُتْرَفُونَ، وَأَنِسُوا بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْجاهِلُونَ، وَ صَحِبُوا الدُّنْیا بِأَبْدان أَرُواحُها مُعَلَّقةٌ بِالْمَحَلِّ الأَعْلى، أُولئکَ خُلَفاءُ اللهِ فِى أَرْضِهِ وَالدُّعاةُ إلى دِینِهِ»; علم و دانش با حقیقت بینایى به آنها روى آورده و روح یقین را لمس کردهاند و آنچه را دنیا پرستان هوسباز مشکل مىشمرند بر آنها آسان است، آنها به آنچه جاهلان از آن وحشت دارند انس گرفتهاند و در دنیا با بدنهایى زندگى مىکنند که ارواحشان به جهان بالا پیوند دارد، آنها خلفاى الهى در زمیناند و دعوتکنندگان به سوى دین خدا.» (43)
4. در حدیث دیگرى در نهج البلاغه در داستان معروف ذعلب یمانى آن مرد سخنور و هوشیار از یاران على (علیه السلام) آمده است که روزى از آن حضرت این سئوال عجیب را کرد:
«هَلْ رَأَیْتَ رَبَّکَ یا أَمِیْرَ الْمُؤْمِنْیِنَ»: «آیا هرگز پروردگارت را دیده اى اى امیرمؤمنان؟!»
امام فرمود:
«أَفَاَعْبُدُ مالا أَرَى»; «آیا پرستش کنم چیزى را که نمىبینم؟»
عرض کرد:
«وَکَیْفَ تَراهُ»; چگونه او را مىبینى؟!»
امام فرمود:
«لا تُدْرِکُهُ الْعُیُونُ بِمُشاهَدَةِ الْعَیانِ، وَلکِنْ تُدْرِکُهُ الْقُلُوبُ بِحَقائِقِ الإِیْمانِ»: «چشمهاى ظاهر با مشاهده حسّى او را درک نمىکنند و لکن دلها با حقایق ایمان او را درک مى کنند. (و مى بینند).»
سپس افزود:
«قَرِیْبٌ مِنَ الأَشْیاءِ غَیْرَ مُلابِس، بَعِیْدٌ مِنْها غَیْرَ مُبایِن»: «به همه چیز نزدیک است امّا نه آن گونه که به آنها چسبیده باشد و از همه چیز دور است امّا نه آنچنان که از آنها بیگانه باشد.» (44)
روشن است منظور امام (علیه السلام) پى بردن به وجود پاک خداوند از روى دلایل عقلى نیست، چرا که این مقام براى همه خداپرستان حاصل است. حتى آن پیر زن با استدلال معروفش که از چرخ نخ ریسى براى اثبات وجود خدا از چرخ عظیم آسمانها نیز همین راه را پیمود.
پس منظور، درک و دیدى است مافوق آن و شهودى است از درون، آن چنان روشن که گویى با چشم او را مىبیند. (دقت کنید.)
5. در حدیث معروف دیگرى از امام امیرمؤمنان(علیه السلام) آمده است که فرمود:
«لَوْ کُشِفَ الْغِطاءُ لَمَا ازْدَدْتُ یَقِیْنا»; «اگر پردهها کنار رود ایمان من افزوده نخواهد شد!» (45)
یعنى همه حقایق را هم اکنون از پشت پرده غیب با شهود درونى مىبینم و چشم بصیرتم پردهها را مىشکافد و به پشت پردههاى غیب نفوذ مىکند.
6. امام على بن الحسین (علیه السلام) مىفرماید:
«أَلا إنَّ لِلْعَبْدِ أَرَبَع أَعْیُن: عَیْنانِ یُبْصِرُ بهما أَمْرَ دِیْنِهِ وَ دُنْیاهُ، وَ عَیْنانِ یُبْصِرُ بِهِما أَمْرَ آخِرَتِهِ، فَإذا أَرادَ اللهُ بِعَبْد خَیْراً فَتَحَ لَهُ الْعَیْنَیْنِ اللَّتَیْنِ فِى قَلْبِهِ، فَأَبْصَرَ بِهِما الْغَیْبَ وَ أَمْرَ آخِرَتِهِ»; «بدانید براى هر بندهاى چهار چشم است، دو چشم که با آن کار دین و دنیا را مىنگرد و دو چشم که با آن کار آخرتش را مىبیند، هنگامى که خداوند بخواهد به بندهاى نیکى کند دو چشم درون قلب او را مىگشاید تا با آن غیب و امر آخرت را ببیند.» (46)
شبیه همین معنا در روایت دیگرى درباره شیعیان حقیقى وارد شده است. (47)
7. در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مىخوانیم که پیامبر (صلى الله علیه وآله) با یکى از یارانش به نام حارثه روبه رو شد، فرمود: حالت چطور است اى حارثه!
عرض کرد: «یا رَسُولَ اللهِ مُؤْمِنٌ حَقّا»; «اى رسول خدا من به راستى مؤمنم!»
فرمود: «لِکُلِّ شَىْء حَقِیْقَةٌ وَ ما حَقِیْقَةُ قَوْلِک؟»: «هر چیزى واقعیت و نشانهاى دارد، واقعیت و نشانه این سخن تو چیست؟»
عرض کرد: «نشانهاش این است که من نسبت به دنیا بى اعتنا هستم، شب بیدار مىمانم (و عبادت مىکنم) و در گرماى سخت تشنهام (و روزه مىگیرم) گویى م بینم عرش پروردگارم براى حساب، آماده است و گویى اهل بهشت را مىظبینم که در بهشت با یکدیگر ملاقات مىکنند، و گویى صدا و ناله فریاد اهل دوزخ را در دوزخ مىشنوم.»
رسول خدا (صلى الله علیه وآله) فرمود: «عَبْدٌ نَوَّرَ اللهُ قَلْبَه، أَبْصَرْتَ فَاثْبُتْ»; «این بندهاى است که خداوند قلبش را نورانى ساخته، حقیقت را دیدهاى ثابت قدم باش!»
عرض کرد: «یا رَسُوْلَ اللهِ أُدْعُ اللهَ لْىِ أَنْ یَرْزُقَنِىَ الشَّهادَةَ مَعَکَ»; «اى رسول خدا از خدا براى من بخواه که در طریق یارى تو شهید شوم.»
فرمود: «اللَّهُمَ ارْزُقْ حارِثَةَ الشَّهادَةَ»; «خداوندا شهادت را روزى حارثه کن.»
سپس چند روزى بیشتر نگذشت که پیامبر(صلى الله علیه وآله) گروهى را به یکى از جنگها فرستاد که حارثه در میان آنها بود، و پیکار کرد و 8 یا 9 نفر از دشمنان را کشت و سپس شهید شد! (48)
8. در حدیثى از پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) در کتب اهل سنّت آمده است:
«لَوْلا تَکْثِیْرٌ فى کَلامِکُمْ وَ تَمْرِیْجٌ فِى قُلُوبِکُمْ لَرأَیْتُمْ ما أَرَى وَلَسَمِعْتُمْ ما أَسْمَع»: «اگر زیاده روى در سخنان شما و آزادى دلهایتان در برابر فساد نبود، آنچه را من مىبینم مشاهده مىکردید و آنچه را من مىشنوم شما هم مىشنیدید.» (49)
این احادیث، و روایات دیگرى از این قبیل، رابطه مکاشفات روحانى را با ایمان و یقین روشن مىسازد و نشان مىدهد با تکامل معنوى انسان، امکان دارد این درک و دید براى او حاصل شود. درک و دیدى که اطلاع زیادى از آن نداریم و تنها همین اندازه مىدانیم که هست.
3. هفت رؤیاى صادقه در قرآن مجید
یکى از شاخههاى شهود و مکاشفه رؤیاهاى صادقه است، یعنى خوابهایى که به حقیقت مىپیوندد و درست مطابق واقع مىباشد. چنین خوابهایى را نوعى مکاشفه مىنامند.
مىدانیم فلاسفه روحى - برخلاف فلاسفه مادى که خواب و رؤیا را نتیجه مستقیم کارهاى روزانه یا نتیجه آرزوهاى برآورده نشده یا حاصل ترس و وحشت از امور مختلف معرفى مىکنند - معتقدند که خواب و رؤیا بر چند قسم است:
1. خوابهایى که مربوط به زندگانى گذشته و امیال آرزوها است.
2. خوابهاى پریشان و نامفهوم که عرب آن را «أضْغاثُ أَحلام» مى گوید و نتیجه فعالیت قوه توهّم و خیال است.
3. خوابهایى که مربوط به آینده مىباشد و پرده از روى اسرارى بر مىدارد و یا به تعبیر دیگر شهودى است که در حالت خواب صورت مىگیرد.
فلاسفه مادّى هیچ دلیلى بر نفى قسم سوّم ندارند و به عکس مدارک زیادى در دست داریم که نشان مىدهد این قسم سوّم نیز واقعیّت دارد و ما چندین نمونه زنده آن را که قابل انکار نیست در تفسیر نمونه آوردهایم. (50)
جالب این که در قرآن مجید نیز حدّاقل به هفت مورد از این رؤیاهاى صادقه اشاره شده است که ذکر آنها در یک بحث تفسیر موضوعى کاملا مناسب است.
1. قرآن مجید در سوره فتح، از یک از رؤیاهاى صادقه پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) سخن مىگوید که در خواب دید به اتفاق یارانش براى انجام مناسک عمره و زیارت خانه خدا، وارد مکه شدند. این خواب را براى یاران بیان کرد، همگى شاد گشتند، ولى در آغاز گمان مىکردند تعبیر این خواب در سال ششم هجرت که صلح حدیبیه در آن واقع شد صورت مىپذیرد، و صورت نپذیرفت; ولى پیامبر (صلى الله علیه وآله) به آنها اطمینان داد که این رؤیاى صادقه بوده و حتماً تحقّق خواهد یافت.
قرآن در پاسخ کسانى که در این زمینه، تردید به خود راه داده بودند مىگوید:
(لَّقَدْ صَدَقَ اللهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیَا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ إِنْ شَاءَ اللهُ آمِنِینَ مُحَلِّقِینَ رُءُوسَکُمْ وَمُقَصِّرِینَ لاَ تَخَافُونَ فَعَلِمَ مَا لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذَلِکَ فَتْحاً قَرِیباً ) ; «رؤیایى را که خداوند به پیامبرش نشان داد، راست است، مسلّماً همه شما به خواست خدا وارد مسجدالحرام خواهید شد در حالى که در امنیّت هستید، سرهاى خود را (طبق مناسک عمره) تراشیده و ناخنهاى خود را کوتاه کردهاید و از هیچ کس ترس و وحشتى ندارید، خداوند چیزهایى را مىدانست که شما نمىدانستید (و در این تأخیر، حکمتى است و قبل از آن فتح نزدیکى قرار دارد (فتح دژهاى نیرومند خیبر یا صلح حدیبیه که خود یکى از فتحهاى بزرگ بود).» (51)
این خواب با تمام خصوصیاتاش در ذى القعده سال هفتم هجرت تحقّق یافت که در تاریخ اسلام به عنوان «عمرة القضاء» معروف شده است. زیرا مسلمانان مىخواستند آن را در سال قبل بجا آورند و بر اثر ممانعت قریش تحقّق نیافت.
با این که مسلمانان بدون سلاح در مکه که مرکز قدرت دشمن بود وارد شدند، چنان اُبهت آنها سراسر محیط را فرا گرفت که تعبیر «آمنین» و «لاتخافون» در مورد آنها کاملا تحقق یافت. بدون هیچ ترس و واهمهاى از دشمن، مراسم زیارت خانه خدا را انجام دادند و این از عجایب تاریخ اسلام است، به این ترتیب آن رؤیا با تمام خصوصیاتاش که در آن شرایط به هیچ وجه قابل پیش بینى نبود، به وقوع پیوست.
2. در سوره اسراء اشاره به رؤیاى دیگرى از پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) شده است. اشارهاى بسیار کوتاه و سربسته، مىفرماید:
(وَمَا جَعَلْنَا الرُّؤْیَا الَّتِى أَرَیْنَاکَ إِلاَّ فِتْنَةً لِّلنَّاسِ وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِى الْقُرْآنِ وَنُخَوِّفُهُمْ فَمَا یَزِیدُهُمْ إِلاَّ طُغْیَاناً کَبِیراً ) : «ما آن رویایى را که به تو نشان دادیم فقط براى آزمایش مردم بود، همچنین شجره ملعونه (درخت نفرین شده) را که در قرآن ذکر کردهایم، ما آنها را تخویف و انذار مىکنیم، امّا جز بر طغیانشان افزوده نمىشود.» (52)
در حدیث معروفى که بسیارى از مفسّران شیعه و اهل سنّت نقل کردهاند آمده است که پیامبر (صلى الله علیه وآله) در خواب دید میمونهایى از منبر او پایین مىآیند و بالا مىروند. او بسیار از این مسأله غمگین شد، زیرا این خواب خبر از حوادث ناگوارى در رهبرى مسلمین بعد از شخص پیامبر (صلى الله علیه وآله) مىداد. (بسیارى این خواب را به حکومت بنى امیّه تفسیر کردهاند که یکى بعد از دیگرى بر جاى پیامبر نشستند و حکومت اسلامى و خلافت رسول خدا (صلى الله علیه وآله)را به فساد کشیدند; آنها افرادى فاقد شخصیت بودند و از راه و رسم جاهلیّت تقلید مىکردند.) (53)
ولى بعضى این رؤیا را همان رؤیاى ورود در مسجد الحرام دانستهاند، در حالى که سوره اسراء در مکه نازل شده و این رؤیا مسلّماً در مدینه و قبل از ماجراى حدیبیه در سال ششم بود.
بعضى دیگر مانند فخررازى ترجیح دادهاند که رؤیا به معناى رؤیت و مشاهده کردن در حال بیدارى باشد و آن را اشاره به مسأله معراج مىدانند. ( 54)
این احتمال بسیار ضعیف است چرا که مفهوم اصلى «رؤیا» از نظر متون لغت همان مشاهده در حال خواب است و نه بیدارى. بنابراین صحیح همان تفسیر اوّل است.
در این که منظور از «شجره ملعونه» (درخت نفرین شده) چیست؟ بعضى آن را به «شجره زقوم» که درختى است مطابق آیه 64 سوره صافات در قعر جهنم مىروید و میوهاى بسیار بد طعم و ناگوار دارد و طبق آیات 46 و 47 سوره دخان خوراک گنهکاران است.
در حالى که بعضى آن را به قوم سرکش یهود تفسیر کردهاند. آنها همانند درختى بودند با شاخ و برگ فراوان امّا مطرود درگاه خداوند.
ولى در بسیارى از کتب معروف تفسیر شیعه و اهل سنّت «شجره ملعونه» به بنى امیّه تفسیر شده است، فخررازى آن را از ابن عباس، مفسّر معروف اسلامى نقل کرده است (55) و این تفسیر با آنچه درباره رؤیاى پیغمبر (صلى الله علیه وآله) ذکر شد کاملا هماهنگ است.
ممکن است گفته شود که در قرآن مجید ذکرى از این «شجره ملعونه» به میان نیامده است، ولى با توجّه به این که قرآن شدیداً منافقان را لعن کرده (56) و بنى امیّه از سردمداران نفاق در اسلام بودند این مشکل حل مىشود.
از این گذشته تعبیر (وَنُخَوِّفُهُمْ فَمَا یَزِیدُهُمْ إِلاَّ طُغْیَاناً کَبِیراً ) :«ما آنها را انذار مىکنیم ولى جز بر طغیان عظیمشان افزوده نمىشود» کاملا درباره آنها صادق است.
در روایتى آمده است که جمعى از یاران امام صادق (علیه السلام) از آن حضرت (یا از پدرش امام باقر(علیه السلام) ) درباره این آیه سؤال کردند، فرمودند: «منظور از ' شجره معلونه ' بنى امیّه است.» (57)
همین معنا از امیرمؤمنان على (علیه السلام) و در روایت دیگرى از امام باقر (علیه السلام) نقل شده و على بن ابراهیم نیز آن را در تفسیرش آورده است. (58)
سیوطى در درالمنثور نیز روایات متعدّدى در زمینه «شجره ملعونه» و رؤیاى پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله) آورده که گاه به بنى امیّه و گاه به بنىالحکم و بنىالعاص (که همه از یک شجره خبیثه بودند) تفسیر شده است. (59)
به هر حال این رؤیا بعد از پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله) به تحقّق پیوست و این شجره ملعونه سرانجام بر جاى پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله) یکى بعد از دیگرى تکیه زدند و فتنه و بلاى عظیمى به وجود آوردند و آزمون مهمى براى مسلمانان شدند.
3. رؤیاى صادقانه دیگر رؤیاى ابراهیم خلیل (علیه السلام) در مورد فرمان ذبح فرزندش اسماعیل (علیه السلام) است. او که در یک میدان آزمایش بزرگ به منظور رسیدن به مقام والاى امامت و رهبرى خلق گام نهاده بود و مأمور ذبح فرزند بسیار عزیزش اسماعیل شد; عجب این که این مأموریت بزرگ و عجیب در عالم خواب به او داده شد، خوابى که همچون وحى براى او واقعیّت داشت و مسؤلیت آفرین بود. چنانکه قرآن در سوره صافات مىگوید:
(فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْىَ قَالَ یَا بُنَىَّ إِنِّى أَرَى فِى الْمَنَامِ أَنِّى أَذْبَحُکَ فَانظُرْ مَاذَا تَرَى قَالَ یَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِى إِنْ شَاءَ اللهُ مِنْ الصَّابِرِینَ ) ; «هنگامى که (ابراهیم) با او (اسماعیل) به مقام سعى رسید گفت فرزندم من در خواب مىبینم که باید ترا ذبح کنم، ببین نظر تو چیست؟ گفتم: پدرم آنچه به تو دستور داده شده اجرا کن بخواست خدا مرا از صابران خواهى یافت.» (60)
تعبیر به «أرى» (مىبینم) که فعل مضارع است و دلالت بر استمرار دارد، نشان مىدهد که ابراهیم (علیه السلام) این خواب را مکرر دید. آن چنان که اطمینان کامل پیدا کرد که فرمان خدا است و لذا فرزندش اسماعیل (علیه السلام) به او گفت: اى پدر! آنچه به تو دستور داده شده است اجرا کن، من تسلیمام و شکیبایى مىکنم.
به همین دلیل در آیه 104 و 105 همین سوره آمده است «ما او را ندا دادیم که اى ابراهیم مأموریتى را که در خواب به تو داده شده بود، انجام دادى، (وَنَادَیْنَاهُ أَنْ یَا إِبْرَاهِیمُ قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیَا)
این ماجرا دلیل روشنى است براى آنها که مىگویند خواب مىتواند به عنوان نوعى وحى نسبت به انبیاءِ و پیامبران تلقى شود و در اخبار اسلامى نیز آمده است «إنَّ الرُّؤْیا الصّادِقَةُ جُزْء مِنْ سَبْعِینَ جُزءً مِنَ النُّبُوَةِ»: «رؤیاى صادقه جزئى از هفتاد جز از نبوّت است.» (61)
گرچه بعضى از اصولیون در این دستور تردید کردهاند که چگونه ممکن است حکم الهى قبل از عمل نسخ گردد؟ ولى همان گونه که در جاى خود گفته شده این در غیر مورد احکام امتحانى است که هدف از آن آزمودن شخص یا چیزى است و تعبیر به ( قَدْ صدَّقْتَ الرُّؤْیا): «خوابى را که دیده بودى تصدیق کردى و تحقّق بخشیدى» دلیل بر این است که ابراهیم (علیه السلام) با آماده کردن تمام مقدمات ذبح فرزندش اسماعیل (علیه السلام) و مهیّا شدن براى این ایثار بزرگ و بى نظیر، تمام آنچه را که وظیفه او بود، انجام داد.
4. خواب یوسف (علیه السلام) در خانه پدر یکى دیگر از رؤیاهاى صادقه بود که در آغاز سوره یوسف به آن اشاره شده است:
(إِذْ قَالَ یُوسُفُ لاَِبِیهِ یَا أَبَتِ إِنِّى رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لِی سَاجِدِینَ ): «بخاطر بیاور هنگامى را که یوسف به پدرش گفت: 'پدرم! من در خواب دیدم که یازده ستاره و خورشید و ماه در برابرم سجده مىکنند.» (62)
پدر با شنیدن این خواب حوادث آینده را پیشبینى کرد و به او بشارت داد که خدا مقام والایى به تو مىدهد و نعمتاش را بر تو و آل یعقوب تمام خواهد کرد.
بعضى از مفسّران گفتهاند: یوسف (علیه السلام) این خواب را در دوازده سالگى دید و چهل سال بعد تعبیر آن تحقّق یافت! آن زمان که بر اریکه حکومت مصر تکیه زده بود و یازده برادر به اتفاق پدر و مادر از کنعان نزد او آمدند و براى او خضوع کردند، یا به شکرانه این نعمت براى خدا سجده نمودند، چنانکه در اواخر همین سوره به آن اشاره شده است:
(وَرَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَخَرُّوا لَهُ سُجَّداً وَقَالَ یَا أَبَتِ هَذَا تَأْوِیلُ رُؤْیَاى مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبِّى حَقّاً): «و پدر و مادر خود را بر تخت نشاند و همگى براى او (درپیشگاه خداوند) به سجده افتادند و گفت: 'پدر! این تعبیر همان خوابى است که پیش از این دیدم; پرورگارم آن را تحقق بخشید.» (63)
این ماجرا نیز به خوبى حکایت مىکند که ممکن است حوادثى که در چهل سال بعد واقع مىشود در یک رؤیاى صادقانه در یک قلب پاک و آماده منعکس گردد، گرچه عدد 40 سال در متن آیات قرآن نیامده، ولى از قراین آیات به خوبى نمایان است که در میان این دو حادثه فاصله بسیار بوده است.
قابل توجّه این که یعقوب (علیه السلام) از بشارتهایى که پس از این رؤیا به فرزند خردسالاش مى دهد این است که مىگوید: (وَیُعَلِّمُکَ مِنْ تَأْوِیلِ الاَْحَادِیثِ) : «و خداوند علم تعبير خواب را به تو مي آموزد.» (64)
این جمله خواه به معناى علم تعبیر خواب تفسیر شود - آن چنانکه بسیارى از مفسّران گفته اند - و یا آن چنانکه در تفسیر المیزان آمده مفهومى گستردهتر از علم تعبیر خواب داشته باشد و آگاهى بر ریشه حوادث و نتایج آن را نیز شامل شود، (65) در هر حال دلیل بر این است که بعضى از رؤیاها ممکن است صادقه باشد و داراى تأویلهاى عینى و واقعى.
5 و 6 - خوابهایى که هم بندهاى زندانى یوسف (علیه السلام) در آن هنگام که به جرم پاکدامنى در زندان عزیز مصر گرفتار بود دیدند. قرآن در همان سوره یوسف این معنا را چنین بازگو مىکند:
(وَدَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَیَانِ قَالَ أَحَدُهُمَا إِنِّى أَرَانِى أَعْصِرُ خَمْراً وَقَالَ الاْخَرُ إِنِّى أَرَانِى أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِى خُبْزاً تَأْکُلُ الطَّیْرُ مِنْهُ نَبِّئْنَا بِتَأْوِیلِهِ إِنَّا نَرَاکَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ): «و (در این هنگام) دو جوان، همراه او وارد زندان شدند; یکى از آن دو گفت: 'من در خواب دیدم که (انگور براى ساختن) شراب مى فشارم.' و دیگرى گفت: 'من در خواب دیدم نان بر سرم حمل مىکنم، که پرندگان از آن مىخورند، ما را از تعبیر این خواب آگاه کن که تو را از نیکوکاران مىبینیم.» (66)
یوسف (علیه السلام) نخست آنها را دعوت به توحید و پرستش خداوند یگانه کرد، سپس به تعبیر خواب آنها پرداخت. به آن کس که خواب دیده بود انگور براى شراب مىفشارد گفت: تو از زندان خلاص خواهى شد، ولى به نفر دوّم که خواب دیده بود نان بر سر دارد و پرندگان از آن مىخورند، گفت: تو محکوم به اعدام خواهى شد و سرانجام هر دو تعبیر تحقّق یافت. (و طبیعى است که در محیط فاسدى همچون محیط مصر، با آن حکومت خود کامه جبّار، که یوسفها را به جرم پاکدامنى به زندان مىافکنند، سازش با حکّام ظالم و آماده کردن شراب براى آنها موجب آزادى شود، امّا کسانى که روح حمایت از ضعیفان داشته باشند و نان به پرندگان دهند محکوم به اعدام گردند.)
به هر حال این دو رؤیا که شرح آن با صراحت در قرآن آمده، نشان مىدهد که رؤیاها مىتواند گاهى به عنوان منبعى براى معرفت تلقّى گردد، امّا البتّه نه هر رؤیایى و نه براى هر معبّر و تفسیر کننده خواب.
7. رؤیاى سلطان مصر: در همین داستان یوسف (علیه السلام)، در قرآن مجید خواب دیگرى منعکس است که نمونه روشنى از رؤیاهاى صادقه است.
او در خواب مىبیند که: هفت گاو لاغر به هفت گاو چاق حمله کردند و آنها را خوردند، و هفت خوشه خشکیده برگرد هفت خوشه سبز پیچید و آنها را از میان برد. از این خواب در وحشت فرو رفت، و از اطرافیان خود تعبیر آن خواب را مطالبه کرد:
(وَقَالَ الْمَلِکُ إِنِّى أَرَى سَبْعَ بَقَرَات سِمَان یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعَ سُنْبُلاَت خُضْر وَأُخَرَ یَابِسَات یَا أَیُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِى فِى رُؤْیَاى إِنْ کُنتُمْ لِلرُّؤْیَا تَعْبُرُونَ): «و (در این هنگام) پادشاه گفت: 'من درخواب دیدم هفت گاو چاق را که هفت گاو لاغر آنها را مىخورند; و هفت خوشه سبز و هفت خوشه خشکیده; (که خشکیدهها بر سبزها پیچیدند و آنها را از بین بردند.) اى گروه اشراف! درباره خواب من نظر دهید، اگر خواب را تعبیر مىکنید.» (67)
شاید مىخواستند با این سخن سلطان مصر را از نگرانى بیرون آورند. (توجّه داشته باشید سلطان و فرعون مصر حاکم بر کل این کشور بود، و امّا عزیز مصر به گفته بعضى از مفسّران وزیر خزانهدارى مصر بود، نام فرعون معاصر یوسف (علیه السلام) را ریّان بن ولید و نام عزیز معاصر قطفیر یا عطفیرنوشتهاند.) (68)
ولى در این جا ساقى شاه که بعد از ماجراى خوابش از زندان آزاد شده بود به یاد یوسف صِدِّیق (علیه السلام) آن مرد آگاه و بیدار و راستگو افتاد و ماجرا را به سلطان گفت. کسى را نزد یوسف (علیه السلام) فرستادند و خواب را چنین تعبیر کرد و گفت: «گفت: 'هفت سال پى در پى زراعت مىکنید; و آنچه را درو کردید، جز کمى که مىخورید، در خوشههاى خود باقى بگذارید (و ذخیره نمایید). ـ پس از آن، هفت سال سخت (قحطى و خشکسالى) مىآید، که آنچه را براى آن سالها اندوختهاید، مىخورند; جز کمى که (براى بذر) ذخیره خواهید کرد. ـ سپس سالى فرا مىرسد که باران فراوان نصیب مردم مىشود و در آن سال، مردم عصاره (میوه ها را) مىگیرند (و سال پربرکتى است.)» (69)
این تعبیر نیز دقیقاً به وقوع پیوست و چون نشانههاى صدق و راستى و آگاهى و هوشیارى در آن نمایان بود، سبب آزادى یوسف (علیه السلام) و رسیدن او به مقام خزانهدارى مصر، و سپس حکومت او بر کل این کشور پهناور و آباد گردید.
نتیجه
از مجموع این آیات به خوبى استفاده مىشود که قسمتى از رؤیاها ممکن است منبعى براى درک پارهاى از حقایق گردد و یا به تعبیر دیگر امکان دارد مسأله کشف و شهود در رؤیا تحقّق یابد و نه در بیدارى. فقط این گونه رؤیاها طبق آیات فوق بر سه گونه است:
1. بعضى عیناً و بدون هیچ گونه تغییرى در بیدارى رخ مىدهد، مانند رؤیاى پیامبر(صلى الله علیه وآله) در مورد زیارت خانه خدا که در سوره فتح آمده است.
2. خوابهایى که به صورت تعبیر تحقّق مىیابد، یعنى حتماً نیازمند به تفسیر است، تفسیرى که جز معبِّر آگاه، از آن با خبر نیست. (مانند رؤیاهاى چهارگانه یوسف (علیه السلام) و سلطان مصر و زندانیان که همه در سوره یوسف منعکس است.)
3. رؤیاهائى که جنبه حکم و فرمان دارد و نوعى از وحى در حالت خواب محسوب مىشود. (مانند رؤیاى ابراهیم (علیه السلام) ).
ولى مفهوم این سخن آن نیست که هر خوابى مىتواند به عنوان کشف و شهود تلقّى شود، بلکه بسیارى از رؤیاها مصداق همان «أَضُغاثُ أَحْلام» (خواب هاى پریشان) و فاقد تعبیر است. رؤیاهایى که نتیجه فعالیت نیروى توهّم و یا محرومیّتها و ناکامىها و ناراحتىها است.
سئوال
در این جا ممکن است بعضى سئوال کنند که آیا ارتباط رؤیاها با حوادث آینده مىتواند جنبه علمى داشته باشد؟ با این که جمعى به پیروى فروید روانشناس معروف معتقدند خواب ها تفسیرى جز ارضاى تمایلات واپس زده و سر کوفته ندارند، که با تغییر و تبدیلهایى براى فریب «من» به عرصه خود آگاه ذهن روى مىآورند. یا به تعبیر دیگر آنچه در ضمیر باطن به صورت یک میل ارضا نشده پنهان گردیده است در حالت خواب براى یکنوع اشباع تخیّلى به مرحله خود آگاه روى مىآورد، گاه بدون تعبیر منعکس مىشود ـ همانند عاشقى که محبوب از دست رفته خود را در خواب مشاهده مىکند ـ و گاه تغییر صورت مىدهد و به شکل مناسبى منعکس مىگردد که در این صورت نیاز به تعبیر دارد.
پاسخ:
این یک فرضیه بیش نیست و در واقع آنها هیچ دلیلى براى این سخن ندارند. ممکن است قسمتى از خواب ها چنین باشد، ولى این ادّعا که همه خواب ها چنین است کاملا فاقد دلیل و برهان است. (70)
ما شک نداریم که رؤیاها چند گونه است، تنها یک بخش از آن است که رؤیاى صادقه نام دارد و کلیدى است براى کشف بعضى از حقایق. ما این عقیده را در درجه اوّل از قرآن که وحى الهى است گرفتهایم و در درجه بعد از تجربیاتى که در این زمینه صورت گرفته. منظور (از تجربیات حکایتهاى بى مأخذ نیست: بلکه منظور حوادثى است که دقیقاً براى افراد بزرگ و شناخته شدهاى در عصر ما، یا قبل از عصر ما، واقع شده و در کتابهاى خود نوشتهاند که در تفسیر نمونه در جلد نهم نمونههاى روشنى از آن را آوردهایم.)
ضمناً از این جا معلوم مىشود که خواب را به تنهایى به عنوان یک منبع معرفت نمىتوان تلقى کرد، و به همین دلیل مىگویند خواب حجیت ندارد; بلکه باید قرائن و شواهد روشن و انکار ناپذیرى از خارج به آن ضمیمه شود تا بتواند مدرک شود.
4. مکاشفات رحمانى و شیطانى!
شاید این مطالب نیاز به تذکر نداشته باشد که در برابر کشف و شهود واقعى که گاه بر اثر ایمان و یقین کامل و گاه به خاطر ریاضّتهایى حاصل مىشود، کشف و شهودهاى خیالى و پندارى نیز فراوان است که گاه بر اثر تلقینهاى مکرّر و انحراف فکر و ذهن از جاده صواب و گاه بر اثر القائات شیطان، صحنههایى در نظر انسان مجسّم مىشود که هرگز با واقعیّت تطبیق نمىکند و چیزى بیش از مشتى خیال و اوهام نیست; از این قبیل است کشف و شهودهایى که بسیارى از صوفیه ادعا مىکنند. مرید ساده لوح در آغاز کار بر اثر تبلیغات عدّهاى معتقد مىشود که باید بوسیله خواب و رؤیا مرشد و راهنماى حقیقى را پیدا کرد و روز به روز این فکر براى او قوّت مىگیرد. او همیشه منتظر است در عالم خواب، جمال مرشد را زیارت کند. (غالباً اشخاصى را در نظرش براى این منصب برگزیده و اگر هم دقیقاً تعیین نکرده باشد حدود و مشخصات او را از جهاتى در نظر مىگیرد).
گاه بر اثر ریاضّتهاى مشقّت بار وانحراف مزاج، تعادل طبیعى فکرى را از دست داده و قدرت تخیّل در او زیاد مىشود، ناگهان یک شب در عالم خواب اشخاص را در حدود مقصودش مىبیند و اگر هم کاملا بر آن منطبق نباشد با مقدارى توجیه و تفسیر آن را ترمیم کرده و به این وسیله شالوده ارادت او ریخته مىشود. ممکن است نظیر این قضیه در عالم بیدارى نیز اتفاق بیفتد; زیرا چشم و گوش این سالک ساده ذهن به راه دوخته شده و متوجّه عالم غیب است، همواره انتظار دارد درى از آن جهان بر او گشوده شود یا سروشى به گوش او رسد. پیوسته این معنا را به خود تلقین مىکند و در عالم ذهن پرورش مىدهد و شب و روز به آن مىاندیشد، ناگاه در اثر فعالیّت قوه خیال صدایى به گوشش مىخورد، و یا صورتى در برابر او مجسّم مىگردد و آن را گرفته و پایه اعتقاد خود قرار مىدهد.
شنیدن مطالبى ذوقى و نشاط آور که گاه با اشعار جالب و آهنگ هاى مخدِّر نیز همراه است، اثر تلقینات را چند برابر مىکند.
آن گروه از صوفیه که طرفدار وجد و سماعاند (71) چنان در حالت وجد و سماع داغ مىشوند و جوش خروش مىیابند و از خود بى خود مىشوند که قوه عاقله آنها کاملا از کار مىافتد و میدان براى فعالیّت قوه وهمیه خالى مىشود و آنها را که دائماً در خیال کشف و مشاهده عوالم غیبى هستند در عالم هایى سیر مىدهد که بستگى به قدرت تخیّل آنها دارد. دریاهاى نور و کوه طور، سماوات سبع وارضین سبع، را در برابر چشمان خود مجسّم مىبینند و هر شکل و صورتى که قوه وهمیه آنان به آن تمایل داشته باشد در مقابل چشمانشان خودنمایى مىکند.
آنها با دیدن این صحنهها به شدّت فرحناک شده و به گمان این که شاهد مطلوب را در آغوش کشیدهاند نعره مىکشند و فریاد سر مىدهند و همین امر موجب تشدید این حالت مىگردد و بالاخره در حالتى شبیه به اغما فرو مىروند و وقتى از آن حالت آرامش مىیابند آنچه را دیده بودند به عنوان مکاشفات خود براى دیگران بازگو مىکنند!
آنها در حقیقت به گمان آب به دنبال سراب مىروند و بى آن که به جایى رسیده باشند در امورى که به کلّى عارى از حقیقت است گرفتار مىشوند.
کوتاه سخن این که چنان نیست که هرکس ادّعاى کشف و شهود کند بتوان از او پذیرفت و یا اگر صورتى در نظرش مجسّم شود و یا سروشى به گوش او رسد، بتوان آن را الهى و واقعى دانست، چرا که مکاشفات شیطانى نیز بسیار است.
در حدیثى در احتجاج طبرسى از ابن عباس نقل شده است که امیرمؤمنان على (علیه السلام) از کنار حسن بصرى گذشت در حالى که مشغول وضو گرفتن بود - و در ریختن آب وضو سختگیرى مىکرد - امام (علیه السلام) فرمود: «اى حسن! وضو را پر آب بگیر،» حسن بصرى گفت: «اى امیرمؤمنان! تو دیروز (در میدان جنگ جمل) کسانى را کشتى که شهادت به وحدانیت خداوند و رسالت پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله) مىدادند و نمازهاى پنجگانه را به جا مىآوردند و وضوى پر آب مىگرفتند» امام فرمود: «اگر چنین بود تو چرا دشمنان ما را یارى نکردى؟!»
حسن بصرى گفت: «به خدا سوگند من تو را تصدیق مىکنم، اى امیرمؤمنان! در اوّلین روز بیرون آمدم، غسل کردم و حنوط بر خود پاشیدم و سلاح در تن کردم و شک نداشتم که تخلّف از یارى عایشه کفر است! هنگامى که به محلى از حُزَیْبَه (نزدیکى بصره) رسیدم صداى منادى به گوشم خورد که اى حسن! کجا مىروى؟ برگرد که قاتل و مقتول هر دو در دوزخاند! من وحشت زده بازگشتم و در خانه نشستم. روز دیگر باز یقین کردم که تخلّف از یارى عایشه کفر است، و دگر بار بر خود حنوط پاشیدم و سلاح در تن کردم و به سوى میدان حرکت نمودم تا به همان محل دیروز رسیدم، صداى منادى از پشت سرم شنیدم که اى حسن! پشت سر هم به کجا مىروى که قاتل و مقتول در دوزخاند!»
على (علیه السلام) فرمود: «راست گفتى، امّا مىدانى آن منادى چه کسى بود؟» گفت: «نه،» فرمود: «آن برادرت شیطان بود! و در واقع هم راست گفته چرا که قاتلین و مقتولین آن گروه ـ بلواگران جمل که بر ضد حکومت مسلمین و امام وقت على (علیه السلام) قیام کرده بودند ـ همه در دوزخ بودند.» (72)
این گونه سروشهاى غیبى و مکاشفاتى شبیه آن همان است که در قرآن مجید به عنوان وحى شیاطین به آن اشاره شده است. در سوره انعام مىخوانیم:
(وَکَذَلِکَ جَعَلْنَا لِکُلِّ نَبِىّ عَدُوّاً شَیَاطِینَ الاِْنسِ وَالْجِنِّ یُوحِى بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْض زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً): «این گونه در برابرهر پیامبرى، دشمنى از شیاطین انس و جنّ قرار دادیم، آنها بطور سرّى سخنان ظاهر فریب و بى اساس (براى اغفال مردم) به یکدیگر القا مىکردند.» (73)
اینها در واقع یک نوع آزمون و امتحان است تا صفوف مؤمنان و غیرمؤمنان از هم جدا شود و نیز در همین سوره مىخوانیم:
(وَإِنَّ الشَّیَاطِینَ لَیُوحُونَ إِلَى أَوْلِیَائِهِمْ); «شیاطین مطالبى را به دوستان خود به طور سرى القاء مىکنند!» (74)
به همین دلیل انسان وقتى به کتب صوفیه مراجعه مىکند آنها را مملوّ از مکاشفاتى مىبیند بسیار وحشتناک که آثار نادرستى از آنها نمایان است. در این جا فقط به چند نمونه مختصر اشاره مىکنیم مبادا از اصل مطلب دور بمانیم; (ولى تو خود حدیث مفصّل بخوان از این مجمل.)
1. در کتاب «صفوة الصفا» که در شرح حالات شیخ صفى الدین اردبیلى به قلم یکى از مریدان او نوشته شده، چنین آمده است: یکى از مردان کار کرده به شیخ گفت: در عالم خواب دیدم سرآستین شیخ از عرش بود تا ثرى (خاک) شیخ گفت: این را به قدر حوصله تو، به تو نشان دادهاند!
2. محىالدین عربى در کتاب «مُسامَرَة الأَبْرار» مىگوید: رجبیون کسانى هستند که داراى یک نوع ریاضتاند و از آثار آن این است که در حالت مکاشفه رافضىها (شیعهها) را به صورت خوک مىبینند!
3. شیخ عطار در کتاب «تَذْکِرةُ الأَوْلیأ» در حالات بایزید بسطامى مىنویسد: مدّتى خانه را طواف مىکردم، چون به حق رسیدم خانه را دیدم که گرد من طواف مىکرد!... حق تعالى مرا به جایى رسانید که خلائق را به جملگى در میان دو انگشت خود دیدم!! (75)
4. در همان کتاب آمده است که بایزید گفت: حق تعالى مرا دو هزار مقام پیش خود حاضر کرد و در هر مقام مملکتى بر من عرضه داشت، من قبول نکردم! (76)
اینها ادّعاهایى است که از هیچ پیامبر مرسل و امام معصوم شنیده نشده، بلکه دعا و مناجاتهاى آنان در پیشگاه خدا و در کنار خانه او که دلیل بر نهایت خضوع و تواضع و تذلّل است; نشان مىدهد که این گونه مکاشفات هرگاه دروغ تعمّدى نباشد حتماً اوهام و خیالات شیطانى است که بر اثر عوامل مختلف که در گذشته به گوشهاى از آن اشاره شد در ذهن بعضى نقش مىبندد و وسعت آن بستگى به میزان تخیّلات و بلند پروازىهاى صاحبان آنها دارد.
سؤال؟
در این جا یک سؤال پیش مىآید که آیا راهى براى شناخت مکاشفات رحمانى از مکاشفات شیطانى، و واقعیت از پندار وجود دارد یا نه؟!
پاسخ:
آرى، سه نشانه عمده وجود دارد که اجمالا فرق این دو را با آن مىتوان شناخت: مکاشفات رحمانى علاوه بر یقینى و قطعى بودن همیشه همراه با سطح بسیار والایى از ایمان، و یقین و معرفت و اخلاص و توحید و عمل صالح است، در حالى که مکاشفات شیطانى و خیال پردازى ها، فاقد آن مىباشد. بنابراین اگر این گونه مطالب از غیر واجدین این صفات دیده یا شنیده شود به هیچ وجه قابل اعتبار نیست.
قبلا در روایتى که از پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله) نقل کردیم چنین آمده بود که مىفرمود: «علم نورى است که خداوند در قلب هرکس که دوست دارد مىافکند، درهاى قلب او گشوده مىشود و غیب را مىبیند، سینه او گشاده مىگردد و مشکلات و آزمون ها را متحمّل مىشود. گفته شد: اى رسول خدا! آیا این امر نشانهاى دارد؟ فرمود: (آرى نشانه اش) بى اعتنایى به سراى فریبنده و توجّه به سراى جاویدان و آمادگى براى مرگ (از طریق ایمان و عمل صالح) قبل از نزول آن است.» (77)
دیگر این که مکاشفات حقیقى همواره هماهنگ با کتاب و سنّت است و در مسیر آیات الهى و سخنان قطعى پیشوایان معصوم مىباشد، هرگز سر سوزنى از جاده اطاعت الهى خارج نیست و کمترین آلودگى با عصیان و گناه ندارد.
سوّم این که محتواى آن با عقل کاملا سازگار است و از بلند پروازىهاى نامعقول و خیال بافى بر کنار مىباشد. آن کس که مىگوید رافضىها را در حال مکاشفه به صورت خوک دیدم در واقع صورت خویش را در آیینه درونش دیده و آن کس که مىگوید هنگامى که به خدا رسیدم خانه کعبه را دیدم که بر گرد وجود من مىچرخد گرفتار سرگیجه بوده، چنین کسى خود را از طواف خانه خدا بى نیاز و آن را مادون شأن خود مىپندارد، در حالى که پیامبر بزرگ اسلام (صلى الله علیه وآله) در آخرین سال عمرش به حجة الوداع رفت و مراسم حج و طواف خانه خدا را انجام داد.
به همین دلیل است که این گونه مکاشفات را پندارهاى بى اساس و یا القائات شیطانى باید شمرد.
آخرین سخن درباره کشف و شهود این است که این یک منبع معرفت عمومى مانند عقل و حس و تاریخ نیست، بلکه منبعى است خصوصى و داراى شرایطى بسیار سنگین. (دقت کنید.)
پی نوشتها:
1 . کامل ابن اثیر، جلد 2، صفحه 179.
2 . تلخیص از اشعار معروف.
3 . سوره انعام، آیه 75.
4 . سوره توبه، آیه 105.
5 . سوره نجم، آیات 11 تا 14.
6 . سوره تکاثر، آیات 5 و 6.
7 . سوره فرقان، آیه 22.
8 . سوره انفال، آیه 48.
9 . سوره یوسف، آیه 94.
10 . سوره مریم، آیه 17.
11 . المیزان، جلد 8، صفحه 364.
12 . المیزان، جلد 14، صفحه 37.
13 . تفسیر کبیر، جلد 13، صفحه 43.
14 . فى ضلال القرآن، جلد 3، صفحه 291.
15 . تفسیر برهان، جلد 1، صفحه 531، حدیث 2 (حدیث 3 و 4 نیز همین معنا را مى رساند.)
16 . المیزان، جلد 7، صفحه 178.
17 . درالمنثور، جلد 3، صفحه 24.
18 . در تفسیر برهان ذیل آیه فوق، و در بحارالانوار، جلد 23، صفحه 326 به بعد ده ها روایت در این زمینه نقل شده است که مى توان گفت مجموعاً به حدّ تواتر مى رسد و در جلد 2، صفحه 157 به بعد، و در جلد 1، اصول کافى « باب عرض الاعمال » به طور مشروح آمده است.
19 . منهاج البراغة فى شرح نهج البلاغه، جلد 5، صفحه 200 (همان گونه که در بالا گفته شد احادیث به این معنا متعدد است که در همان کتاب جمع آورى شده است) و در تفسیر برهان به بعضى از آنها اشاره شده است.
20 . تفسیر نمونه، جلد 22، صفحه 484 ـ 494.
21 . تفسیر المیزان، جلد 19، صفحه 29.
22 . نورالثقلین، جلد 5، صفحه 153، حدیث 34.
23 . تفسیر کبیر فخررازى، جلد 32، صفحه 80.
24 . سوره انعام، آیه 93.
25 . همان مدرک، جلد 24، صفحه 70.
26 . تفسیر برهان، جلد 3، صفحه 158، حدیث 1.
27 . سوره یوسف، آیه 95.
28 . تفسیر مجمع البیان، جلد 5، صفحه 262، تفسیر فخررازى، جلد 18، صفحه 207.
29 . به تفسیر نمونه، جلد 13، صفحه 32 به بعد مراجعه فرمایید.
30 . کامل ابن اثیر، جلد 2، صفحه 179 در سیره ابن هشام نیز همین ماجرا با مختصر تفاوتى آمده است.
31 . بحارالانوار، جلد 21، صفحه 58، حدیث 9.
32 . کامل ابن اثیر، جلد 2، صفحه 237.
33 . بحارالانوار، جلد 8، صفحه 411.
34 . سیره ابن هشام، جلد 1، صفحه 166.
35 . مکاسب شیخ انصارى نقل از رساله امام صادق(علیه السلام) به نجاشى والى اهواز (بحث ولایت جائر).
36 . بحارالانوار، جلد 70، صفحه 126، باب « حب الدنیا و ذمها »، حدیث 120.
37 . اصول کافى، جلد 2، باب « تفویض الى الله»، حدیث 2.
38 . بحارالانوار، جلد 98، صفحه 114، کتاب المزار، حدیث 36.
39 . امالى صدوق، صفحه 93، مجلس 30.
40 . مدینة المعاجز، صفحه 244.
41 . بحارالانوار، جلد 70، صفحه 59، باب « القلب و صلاحه » حدیث 39.
42 . تفسیر الصراط المستقیم، جلد 1، صفحه 267.
43 . نهج البلاغه، کلمات قصار، 147.
44 . نهج البلاغه، خطبه 179.
45 . در کتاب معراج نامه ابن سینا بنا به نقل على بن فضل الله جیلانى ضمن بحثى این حدیث آمده است، آن جا که مى گوید: لاجرم چون با دیده بصیرت، عقل مدرک اسرار گشت همه حقایق را دریافت و دیدن حکم دارد، و براى این بود که گفت: « ولو کشف الغطاء ما ازادت یقیناً» (بنا به نقل ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، جلد 7، صفحه 149).
46 . خصال صدوق، صفحه 265، حدیث 90.
47. بحارالانوار، جلد 67، صفحه 58، حدیث 35.
48 . اصول کافى، جلد 2، باب « حقیقة الایمان و الیقین»، حدیث 3.
49 . تفسیر المیزان، جلد 5، صفحه 292.
50 . تفسیر نمونه، جلد 9، صفحه 315 ـ 317.
51 . سوره فتح، آیه 27.
52 . سوره اسراء، آیه 60.
53 . تفسیر فخررازى، جلد 20، صفحه 236.
54 . این روایت در تفسیر قرطبى و مجمع البیان و تفسیر صافى و فخررازى آمده است; و مرحوم فیض کاشانى مى گوید از روایاتى است که میان خاصّه و عامه معروف است.
55 . قرطبى این روایت را از ابن عباس در تفسیر خود جلد 6، صفحه 3902 و فخررازى نیز آن را از ابن عباس نقل مى کند، جلد 20، صفحه 237.
56 . سوره محمّد، آیه 23.
57 . نورالثقلین، جلد 3، صفحه 180، حدیث 278.
58 . همان مدرک، صفحه 180 و 181 حدیث 282 و 283 و 286.
59 . تفسیر المیزان، جلد 13، صفحه 157.
60 . سوره صافات، آیه 102.
61 . بحارالانوار، جلد 58، صفحه 167 ـ 178.
62 . سوره یوسف، آیه 4.
63 . سوره یوسف، آیه 100.
64 . سوره یوسف، آیه 6.
65 . تفسیرالمیزان، جلد 11، صفحه 86.
66 . سوره یوسف، آیه 36.
67 . سوره یوسف، آیه 43.
68 . در تفسیر کبیر فخررازى این معنا از مفسّران نقل شده است، جلد 18، صفحه 108 (براى توضیح بیشتر در این زمینه به کتاب اعلام القرآن، صفحه 673 مراجعه شود.) ابوالفتوح رازى نیز تصریح مى کند: یوسف(علیه السلام) سرانجام به مقام سلطنت مصر رسید. ابوالفتوح، جلد 6، صفحه 401.
69 . سوره یوسف، آیه 47 - 49.
70 . دانشمندان امروز حتى در این که منشأ خود خواب (نه رؤیا و خواب دیدن) چیست هنوز به نتیجه روشنى نرسیده اند که آیا واقعاً بر اثر یک عامل فیزیکى انسان به خواب مى رود، یا یک عامل شیمیایى و یا هر دو، و یا یک سیستم فعالیت عصبى است. جایى که اصل مسأله خواب هنوز به صورت یک معمّا است; چگونه مى توان انتظار داشت که موضوع رؤیا که به مراتب از آن پیچیده تر است حل شده باشد.
71 . منظور از « سماع» آهنگ هاى مختلف موسیقى یا نغمه خوانندگان است که در بعضى مجالس صوفیان رایج است و منظور از « وجد» حالت ذوق و شوقى است که براى صوفیان سماع پسند حاصل مى شود و مقارن با حرکاتى شبیه رقص است.
72 . احتجاج طبرسى، جلد 1، صفحه 250.
73. سوره انعام، آیه 112.
74 . سوره انعام، آیه 121.
75 . تذکرة الاولیاء، صفحه 102.
76 . همان مدرک، صفحه 101.
77 . تفسیر الصراط المستقیم، جلد 1، صفحه 267.
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|