زندگينامه پيامبران الهي/ حضرت محمد (صلي الله عليه و آله و سلم)/ قسمت دهم
در محلهي قباء
قباء نام جایى است در نزدیکى مدینه که فاصلهاش تا شهر مدینه حدود دو
فرسخ یا کمى بیشتر بوده و اکنون نیز مسجد بسیار زیبایى که اساس آنرا رسول
خدا (صلي الله عليه و آله) پى ریزى کرده است در آنجا وجود دارد و اطراف آنرا باغهایى سرسبز فرا گرفته.
کاروانهایى که سابقاً از راه مکه به مدینه مىآمدند از آنجا مىگذشتند و سر راه آنها بود. رسول خدا (صلي الله عليه و آله)
فاصلهي راه مکه تا یثرب را پیمود و بیشتر شبها راه مىرفتند تا هم از
دشمن محفوظ مانده و هم از گرماى طاقتفرساى صحراى حجاز آسوده باشند و به این
ترتیب تا نزدیکى مدینه رسیدند.
از
آنسو مردم مدینه که بیشتر به اسلام گرویده بودند ولى پیغمبر بزرگوار خود
را ندیده بودند، وقتى شنیدند آن حضرت به سوى یثرب حرکت کرده به اشتیاق
دیدار پیغمبر خود هر روز صبح از خانهها بیرون آمده و تا نزدیکیهاى ظهر
به انتظار مىنشستند و چون مأیوس مىشدند به خانهي خود باز مىگشتند.
روزى که حضرت رسول (صلي الله عليه و آله)
وارد «قباء» شد، نزدیکیهاى ظهر بود و مردم «قبا» که مأیوس شده بودند به
خانهها رفتند اما یکى از یهودیان که هنوز در جاى بلندى نشسته و سمت مکه
را مىنگریست ناگهان چشمش به چند نفر افتاد که از راه رسیدند و در زیر
درختى آرمیدند، حدس زد که افراد تازه وارد پیغمبر اسلام و همراهان او باشند
از این رو فریاد زد:
اى فرزندان «قیله»1 آن کسى که روزها به انتظارش بودید وارد شد! حدس او به خطا نرفته بود و مسافران تازه وارد همان رسول خدا (صلي الله عليه و آله) و همراهان بودند.
مردم که این صدا را شنیدند دسته دسته بیرون ریختند و به طرف همان جایى که پیغمبر خدا (صلي الله عليه و آله) وارد شده بود هجوم آوردند و رسول خدا (صلي الله عليه و آله) را به خانه بردند.
مشهور
آن است که پیغمبر اسلام به خانهي مردى به نام کلثوم بن هدم، که از قبیلهي
بنى عمرو بن عوف بود وارد شده و در آنجا منزل کرد، و ابوبکر نیز در خانهي
مرد دیگرى منزل کرد.
روزى
که حضرت از غار ثور حرکت کرد بر طبق گفتار بسیارى از مورخین روز اول ماه
ربیع الاول و روز ورود به «قباء» روز دوازدهم همان ماه بود که فاصلهي مکه تا
قباء را دوازده روز طى کرده بودند و در اینکه چند روز در قباء توقف کرد
اختلافى در روایات هست و بسیارى گفتهاند سه روز در قباء بود تا على (عليهالسلام) و زنهایى که همراهش بودند به آن حضرت ملحق شده و روز چهارم به
سوى خود شهر مدینه حرکت کرد و در پارهاى از روایات دوازده روز و پانزده
روز نوشتهاند. آنچه از نظر مورخین مسلم است این مطلب است که توقف آن
حضرت بیشتر به خاطر آمدن على (عليهالسلام)
بود و انتظار ورود او را مىکشید، و حتى در چند حدیث است که ابوبکر در
فاصلهي آن چند روز به مدینه آمد و چون به قباء بازگشت به رسول خدا (صلي الله عليه و آله) عرض کرد: مردم شهر منتظر مقدم شما هستند و زودتر حرکت کنید، اما رسول خدا (صلي الله عليه و آله) فرمود: منتظر على هستم و تا او نیاید به شهر نخواهم رفت و چون ابوبکر گفت: آمدن على طول مىکشد! فرمود: نه به همین زودى خواهد آمد.
ورود حضرت على (عليهالسلام)
چنانکه گفته شد طبق قول مشهور سه روز از ورود رسول خدا (صلي الله عليه و آله) به قباء گذشته بود که على (عليهالسلام) نیز از مکه آمد و به آن حضرت ملحق شد و به گفتهي ابن هشام پیغمبر (صلي الله عليه و آله) روز دوشنبه وارد قباء شد و روز جمعه از آنجا به سوى مدینه حرکت کرد، على (عليهالسلام) در این چند روزه طبق دستور رسول خدا (صلي الله عليه و آله) امانتهاى مردم را که نزد آن حضرت گذارده بودند به صاحبانشان بازگرداند و «فواطم» یعنى فاطمه دختر رسول خدا (صلي الله عليه و آله)
و فاطمه بنت اسد مادر آن بزرگوار و فاطمه دختر زبیر را برداشته و به سوى
مدینه حرکت کرد. به گفتهي برخى از مورخین چند زن و مرد دیگر نیز که از ماجرا
مطلع شدند بدانها ملحق شده یک کاروان کوچکى تشکیل داده به راه افتادند و
خدا مىداند که على (عليهالسلام) در این راه چه فداکاریها و گذشتى از خود نشان داد تا جایى که هفت تن از
سوارکاران قریش وقتى از حرکت آنها مطلع شده به تعقیب آنان پرداخته و در صدد
برآمدند آنها را به مکه بازگردانند و در نزدیکى «ضجنان» به ایشان رسیدند،
چون على (عليهالسلام)
آنها را دیدار کرده و از قصدشان با خبر شد، شمشیر خود را به دست گرفته یک
تنه به جنگشان آمد و با شجاعت عجیبى که از خود نشان داد یک تن از ایشان را
با شمشیر دو نیم کرده آن شش تن دیگر را فرارى داد و به همراهان خود دستور
داد کاروان را حرکت دهند و چون به مدینه وارد شد رسول خدا (صلي الله عليه و آله) به او مژده داد که آیات «الَّذِینَ یَذْكُرُونَ اللهَ قِیَامًا وَ قُعُودًا وَ عَلَى جُنُوبِهِمْ...» تا آخر2 در شأن او و همراهانش نازل گردیده است.
و خود رسول خدا (صلي الله عليه و آله)
نیز در این چند روزى که در محلهي قباء بود شالودهي مسجد آنجا را ریخت و بناى
نخستین مسجد را در مدینه پىریزى کرد و اتمام آن را موکول به بعد نمود، و
سپس به سوى مدینه حرکت فرمود.
ورود به مدینه
هنگامى که رسول خدا (صلي الله عليه و آله)
از قباء حرکت کرد رؤساى قبایلى که خانههاشان سر راه آن حضرت بود، همگى از
خانههاى خود بیرون آمده و چون پیغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) به
محلهي آنان وارد مىشد تقاضا مىکردند که در محلهي آنان فرود آید و منزل
کند ولى رسول خدا (صلي الله عليه و آله)
در پاسخ همه مىفرمود: جلوى شتر را باز کنید و او را رها کرده به حال خود
بگذارید که او مأمور است، یعنى هر کجا او فرود آمد و زانو زد من همانجا
فرود خواهم آمد. به این ترتیب از محلهي بنىسالم، بنىبیاضه، بنىساعده، بنىحارث و بنىعدى
عبور کرد و در هر یک از محلههاى مزبور بزرگانشان سر راه بر آن حضرت گرفته
و تقاضاى نزول او را داشتند و رسول خدا (صلي الله عليه و آله)
همان جواب را مىداد، تا چون به محلهي بنى مالک بن نجار و همان جایى که
اکنون مسجد النبى قرار دارد رسید شتر آن حضرت زانو زد و خوابید، پیغمبر (صلي الله عليه و آله) پرسید: این زمین از کیست؟
عرض
کردند: اینجا متعلق به دو فرزند یتیم «عمرو» که نامشان سهل و سهیل است،
مىباشد و پس از مذاکره با سرپرست آن دو که شخصى به نام معاذ بن عفراء بود
آنجا را از او خریدارى کرده و مسجد مدینه را در همانجا بنا کردند، و در
اطراف آن نیز اتاقهایى براى رسول خدا (صلي الله عليه و آله) و همسران آن حضرت ساختند.
تنها توقف کوتاهى که رسول خدا (صلي الله عليه و آله)
در سر راه خود در میان قبایل نامبرده داشت نزد بنىسالم بود که چون هنگام
ظهر بود در میان ایشان فرود آمد و چون مصادف با روز جمعه بود، و آنها نیز
قبلاً مسجدى براى خود بنا کرده بودند، پیغمبر خدا نخستین نماز جمعه را در
میان آنها خواند و به این ترتیب نخستین خطبه را نیز در مدینه همانجا ایراد
فرمود.
در خانهي أبى ایوب
و بالجمله وقتى شتر رسول خدا (صلي الله عليه و آله)
در آن محله زانو زد کسانىکه در آن اطراف خانه داشتند دور پیغمبر را گرفته
و هر کدام تقاضا داشتند آن حضرت به خانهي آنها وارد شود، در این میان مادر
ابو ایوب پیشدستى کرده خورجین و اثاثیهي رسول خدا (صلي الله عليه و آله) را بغل کرد و به خانه برد و هنگامى که آن حضرت از ماجرا مطلع شد به خانهي آنها رفت.
ابو ایوب مرد فقیرى بود که خانهي محقرى داشت و از یک ساختمان خشت و گلى دو طبقه ترکیب یافته بود و چون پیغمبر خدا (صلي الله عليه و آله) به آنجا وارد شد ابو ایوب به نزد آن حضرت آمده و پیشنهاد کرد رسول خدا (صلي الله عليه و آله) طبقهي بالا را انتخاب کند چون براى او دشوار بود که بالاى سر آن حضرت به سر برد اما رسول خدا (صلي الله عليه و آله) همان طبقهي پایین را انتخاب کرده، فرمودند: براى ما و کسانى که به دیدن ما مىآیند اینجا راحتتر است، و تا وقتى کار مسجد و اتاقهاى اطراف آن به پایان رسید آن حضرت در خانهي او به سر بردند و سپس به خانهي خود رفتند.
ساختمان مسجد مدینه (و فضیلتى از عمار)
مسلمانان
دست به کار ساختن مسجد شدند، خود پیغمبر نیز کار مىکردند و سنگ و خاک به
این طرف و آن طرف مىبردند، مسلمانان دیگر نیز اعم از مهاجر و انصار
مشتاقانه کار مىکردند و براى سرگرمى و رفع خستگى خود رجزهایى انشا کرده،
مىخواندند. عمار
در کار ساختمان مسجد بیش از دیگران زحمت مىکشید و خشت و سنگ به دوش
مىکشید، روزى آنقدر خشت بر پشتش بار کردند که به پیغمبر عرض کرد: اینان
امروز مرا کشتند!
رسول خدا (صلي الله عليه و آله) با ملاطفت خاصى دست به موهاى عمار کشید و گرد و خاک آنرا پاک کرده فرمود: اى پسر سمیه کشندهي تو اینان نیستند، بلکه کشندهي تو گروه متجاوز و ستمکارند!
و در نقل ديگرى است كه به او فرمود:
«ابن سمية! للناس اجر و لك اجران، و آخر زادك شربة من لبنو تقتلك الفئة الباغية ».
اى فرزند سميه! مردم يك پاداش دارند و تو را دو پاداش است، و آخرين توشهي تو (از دنيا) شربتى است از شير، و تو را گروه ستمكار ميكشند.
و در روايت ابو سعيد خدرى كه ابن كثير و ديگران نقل كردهاند، اينگونه است كه فرمود:
«ويح عمار تقتله الفئه الباغية يدعوهم الى الجنة و يدعونه الىالنار »3.
دريغ بر عمار كه او را گروه ستمكار مىكشند در حالىكه او ايشان را به سوى بهشت ميخواند و آنها او را به سوى دوزخ دعوت ميكنند!
و در برخى از روايات آمده كه به دنبال آن نيز به عمار فرمود:
«و انت من اهل الجنة»4
و تو از اهل بهشت خواهى بود.
و چنانچه ميدانيم عمار در جنگ صفين در لشكر على بن ابيطالب (عليهالسلام) بود و پس از آنكه مدتى از آن جنگ خانمانسوز و تاسفبار كه به توطئهي معاويه و همدستانش واقع شد گذشت، در يكى از روزها كه جنگ سختى در گرفت عمار بن ياسر به دست لشكر معاويهي ستمكار و يارانش به شهادت رسيد، و همانگونه كه رهبر بزرگوارش رسول خدا (صلى الله عليه و آله) خبر داده بود آخرين توشهي او هم كه نوشيد، مقدارى شير بود كه غلامش براى او آورد، و جالب اين است كه در آنروز وقتى شير را نوشيد گفت:
«سمعت خليلى رسول الله يقول: ان آخر زادك من الدنيا شربة لبن»: از خليل خود رسول خدا (صلى الله عليه و آله) شنيدم كه
فرمود: براستى كه آخرين توشهي تو از دنيا شربتى از شير خواهد بود.
نگارنده گوید: چنانکه از روایات به دست مىآید مسجد مدینه در زمان رسول خدا (صلي الله عليه و آله) دو بار بنا شده، یکى همان بار اول بود که پس از ورود آن حضرت به ترتیبى که گفته شد انجام گردید. بار دوم پس از جنگ خیبر و در سال هفتم هجرت بود که تغییرات و توسعهاى در
آن دادند، و از این رو برخى عقیده دارند داستان عمار و گفتار او با عثمان،
و خبر رسول خدا (صلي الله عليه و آله) از آیندهي عمار همگى مربوط به سال هفتم و بناى دوم مسجد بوده است، و شواهدى هم براى این مطلب ذکر کردهاند، و الله اعلم.
سرانجام
کار مسجد به پایان رسید و به دستور پیغمبر خدا دیوارهاى اطراف آنرا به
طول یک قامت بالا بردند و چون مدتى بر این منوال گذشت و مسلمانان در اوقات
نماز دچار گرما و آفتاب مىشدند پیشنهاد ساختن سقفى را براى مسجد به آن
حضرت دادند و رسول خدا (صلي الله عليه و آله)
موافقت کرده قسمتى از مسجد را ستون زده و روى آنرا با شاخه و برگ خرما
پوشاند و چون مجدداً پیشنهاد کردند که روى آن برگها و چوبها را گل اندود
کنند رسول خدا (صلي الله عليه و آله) نپذیرفت و در پاسخ آنان فرمود: نه! عریشى همچون عریش موسى نخواهم ساخت و کار از این زودتر انجام خواهد شد.5
خانههاى جمعى از مهاجرین و فضیلتى از على (عليهالسلام)
اطراف
مسجد هم اتاقهایى براى همسران رسول خدا (صلي الله عليه و آله) ساختند و
جمعى از مهاجرین دیگر چون على (عليهالسلام)، حمزه، ابوبکر و دیگران نیز
اتاقهایى ساختند و هر کدام درى از اتاق خود به سوى مسجد باز کردند که در
هنگام نماز از آنجا به مسجد مىآمدند، تا اینکه پس از چندى که به گفتهي
برخى در سال دوم هجرت بود، جبرئیل بر آن حضرت نازل شده و گفت: خداى تعالى
امر فرموده که جز تو و على، افراد دیگر درهاى خانهي خود را به طرف مسجد
مسدود کنند، و این موضوع بر بعضى گران آمد و چون رسول خدا (صلي الله عليه و
آله) به آنها فرمود: من از پیش خود چنین دستورى ندادم، بلکه دستورى بود که
خداى تعالى به وسیلهي جبرئیل مرا به آن مأمور کرد، آنان راضى شدند، و این
داستان یعنى حدیث «سُدُّوا الْأَبْوَابَ إِلَّا بَابَ عَلى (عليهالسلام)»6 را بیش از پنجاه نفر از محدثین شیعه و اهلسنت از بیش از بیست نفر از صحابهي رسول خدا (صلي الله عليه و آله) نقل کردهاند که براى تحقیق بیشتر مىتوانید به کتابهاى مفصلى که در این باب نوشته شده مراجعه کنید.7
کارهاى اولیه و پیمان برادرى
قبل از ورود رسول خدا (صلي الله عليه و آله)
به شهر یثرب اختلافات ریشهدارى میان دو تیرهي ساکن این شهر حکومت مىکرد و
هر چند وقت یکبار این دو تیره یعنى اوس و خزرج به جان هم مىریختند و پس
از کشت و کشتار و ویرانىهاى زیادى که به بار مىآوردند براى مدتى دست
از جنگ مىکشیدند.
در
کنار این دو قبیله جمعى از یهود نیز که از طوایف مختلفى چون «بنىقینقاع»،
«بنىالنضیر»، «بنىقریظه»، «بنىثعلبه» و دیگران بودند در طول سالها یا
قرنهاى متمادى تدریجاً به این شهر هجرت کرده و زمینهاى بسیارى در شهر و
اطراف آن خریدارى نموده و به کار تجارت و صنعت مشغول شده بودند و چون از
نظر تمدن و فرهنگ و صنعت و به خصوص هوش و استعداد در جمع ثروت بر ساکنان یثرب
فزونى داشتند کمکم ثروت و تجارت و اقتصاد و بازار آن شهر را در اختیار
خود در آورده و قبضه کرده بودند، و خود این یهودیان یک عامل مؤثرى براى
ایجاد اختلاف و دامن زدن به آتش تفرقه بودند زیرا سود و بهره و آسایش آنها
در این کار بود.
رسول
خدا (صلي الله عليه و آله) براى پایان دادن به اختلاف میان دو قبیلهي اوس و
خزرج و کوتاه کردن دست یهود غارتگر، به کمک وحى الهى قراردادها و طرحهایى
تدوین کرد که به عقیدهي مورخان و دانشمندان محکمترین پایهي پیشرفت اسلام با
همین طرحها و قراردادها پىریزى شد8 و پس از چندى از همین مردم
مختلفالعقیده و ناتوان، امت واحد و ملتى نیرومند تشکیل داد و شهر یثرب به
صورت بزرگترین پایگاه سیاسى و نظامى جزیرةالعرب درآمد، و به این وسیله
اسلام در سراسر جهان توسعه یافت.
و
از جمله کارهاى لازم و مهمى که انجام شد پیمان برادرى و اخوتى بود که آن
حضرت میان مهاجر و انصار بست و به این ترتیب مهاجرین را که احساس غربت و بىکسى مىکردند از پریشانى رهایى بخشید9 و خود نیز در این پیمان
اخوت شرکت جسته و على (عليهالسلام) را به عنوان برادر خویش انتخاب کرد، و
به او که در مراسم مزبور ایستاده بود و برادر شدن یکیک از مهاجر و انصار را
نظاره مىنمود رو کرده و فرمود: تو هم برادر من باش. این یکى از موارد استثنایى بود که میان دو نفر که هر دو مهاجر بودند عقد اخوت و برادرى بسته مىشد.10 به موازات این پیمان، پیمان دیگرى نیز با یهود مدینه به عنوان پیمان عدم
تعرض بست که بر طبق آن یهود در مراسم دینى و کسب و کار خود آزاد بودند،
مشروط بر اینکه توطئهاى بر ضد مسلمانان نداشته باشند و دشمن را بر ضد
ایشان تحریک نکنند.
پينوشتها:
1- «قیله» نام زنى است که مردم مدینه
نسبشان به او مىرسیده.
2- آلعمران/ 195 ـ 191
3- سيره ابن كثير: ج 1 ص 307.
4- وفاء الوفاء سمهودى: ج 1 ص 331-332.
5- شاید منظور بىوفایى دنیا و زندگى آن
است و خواسته است بفرماید: زندگى این چند روزه ارزش این کار را ندارد، و الله اعلم.
6- درها را ببندید جز در خانهي على (عليهالسلام).
7- الصحیح من السیره: ج 4، صص 95 ـ 94. جالب
این است که ابن ابىالحدید معتزلى که خود از دانشمندان بزرگ اهلسنت است در شرح نهجالبلاغه (ج 11،ص 49) شرحى از حدیثهاى بسیارى که طرفداران ابوبکر در فضیلت او براى
مقابله با فضایل على (عليهالسلام) جعل کردهاند ذکر کرده و از آن جمله این حدیث است که گفته
است: چون نتوانستند این فضیلت بزرگ را براى على (عليهالسلام) منکر شوند آمدند و نظیر آنرا براى
ابوبکر جعل کردند و نظیر حدیث مواخاه ( و داستان برادر شدن على (عليهالسلام) با رسول خدا (صلي الله عليه و آله)) که طرفداران ابوبکر در برابر آن حدیث «لو کنت متخذا خلیلا
لاتحذت ابابکر خلیلا» را وضع کردند...، و به این ترتیب اعتبار و ارزش اینگونه حدیثها
هم که دربارهي ابوبکر وارد شده روشن مىشود، و اکنون براى شاهد این گفتار این دو
حدیث جعلى را از سیره ابن هشام بشنوید که در باب «داستان بیمارى رسول خدا (صلي الله عليه و آله)» (ج 2،ص
649) از زهرى از ایوب بن بشیر روایت کرده که رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در هنگام بیمارى و رحلت خود
فرمود: «انظروا هذه الابواب اللافظة فى المسجد
فسدوها الا بیت أبىبکر...» و به دنبال آن از برخى از خانواده ابو سعید بن معلى
روایت کرده که در همان روز فرمود: «لو کنت متخذا من العباد خلیلا لا تخذت
ابابکر خلیلا...»
و خود قضاوت کنید...!
8- براى اطلاع کامل از متن قراردادها به
کتابهایى چون سیره ابن هشام و غیره مراجعه شود.
9- در قضیهي این پیمان که پیغمبر
اسلام (صلي الله عليه و آله) بست داستان جالبى در تاریخ ذکر شده که حکایت از روح فداکارى و کمال ایمان
مسلمانان صدر اسلام مىکند و با اینکه بناى این کتاب بر اختصار است دریغم آمد آنرا
در پاورقى ذکر نکنم و آن این است که ابن اثیر و دیگران نقل کردهاند. از جمله کسانى
را که رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در این پیمان مقدس میان آن دو عقد اخوت بست سعد بن ربیع از انصار
مدینه با عبد الرحمن بن عوف از مهاجرین مکه بود، و چون مراسم این پیمان به پایان
رسید سعد بن ربیع رو به عبدالرحمن کرده گفت: برادر! من اموالى دارم که همه را با تو
نصف مىکنم، و دو زن هم دارم، اکنون بنگر کدام یک از این دو زن را تو بیشتر دوست دارى
تا من او را طلاق دهم و پس از گذشتن عدهي طلاق وى، تو او را به همسرى خویش در آورى و
با او ازدواج کنى؟ عبدالرحمن از او تشکر کرده و در حق او دعا کرد و گفت: خدا در مال و خاندانت برکت دهد، مرا
بدانها نیازى نیست، فقط راهى براى کسب و کار به من نشان بده، تا من روزى خود را از
کسب و کار تحصیل کنم، و سعد به دنبال این تقاضاى عبدالرحمن ترتیبى داد تا او به کسب
و کار مشغول گردید و بعدها یکى از ثروتمندان مدینه شد.
10- اختلاف است که شمارهي افرادى که در آن
روز میان آنها این پیمان بسته شد جمعاً چند نفر بودند، مقریزى گفته: پنجاه نفر از
مهاجر و پنجاه نفر از انصار بودند، و از ابن جوزى نقل شده که گفته است: من بررسى و
تحقیق کردهام و مجموع افرادى را که رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در آن روز میان آنها پیمان برادرى
بست صد و هشتاد و شش نفر بودند و این جریان پنج ماه و به قولى هشت ماه پس از ورود
به مدینه انجام شد.
ضمناً باید دانست که این پیمان را رسول
خدا (صلي الله عليه و آله) دو بار یکى در مکه و میان مسلمانان مکه و قریش و دیگرى در مدینه و میان
مهاجرین از یک طرف و انصار از یک سو بست، و در هر دو مرتبه على بن ابیطالب (عليهالسلام) را برادر
خود گردانید.
و بد نیست بدانید که در پیمان برادرى
مکه از جمله حمزه را با زید بن حارثه و ابوبکر را با عمر، عثمان را با عبد الرحمن
بن عوف، زبیر را با عبد الله مسعود، عبیدة بن حارث را با بلال و مصعب بن عمیر را با
سعد بن أبى وقاص برادر ساخت. و در پیمان مدینه نیز از جمله حمزه را
با زید، جعفر بن ابیطالب را که در حبشه به سر مىبرد با معاذ بن جبل، ابوبکر را با
خارجة بن زید، عمر را با عتبان بن مالک، عثمان را با اوس بن ثابت، ابو عبیدة جراح را
با سعد بن معاذ، عمار بن یاسر را با حذیفة بن یمان، سلمان فارسى را با ابودرداء و
ابوذر را با منذر بن عمرو ... برادر ساخت. و اینرا هم بدانید که داستان پیمان
برادرى و اخوت على (عليهالسلام) را با رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در مکه و مدینه بیش از بیست نفر از سیرهنویسان و محدثین اهلسنت در کتابهاى خود نقل کردهاند. که براى اطلاع بیشتر
مىتوانید به کتاب الصحیح من السیره: ج 3،ص 60، احقاقالحق و کتابهاى دیگر مراجعه
کنید.
|