زندگينامه معصومين (عليهماالسلام)/ امام حسين (عليهالسلام)/ قسمت دوم
مواضع امام حسين (عليهالسلام) در برابر معاويه
موضع امام حسین (عليهالسلام) در مقابل معاویه عیناً همانند موضع برادر بزرگوارشان بود و ادعای اختلاف بین امام حسن و امام حسین (عليهمالسلام)1 تهمتی بیش نیست. امام حسین (عليهالسلام) در زمان امامت برادر بزرگوارشان امام حسن (عليهالسلام) تا آخرین لحظهی نبرد با معاویه، در کنار ايشان ماندند و از امام خود تبعیت کامل میکردند. در جریان صلح تحمیلی نیز از موضع برادر بزرگوارشان دفاع میکردند؛ به گونهای که در برابر معاویه یک صدا بودند.
ایشان تا پایان زندگی امام حسن (عليهالسلام) در کنار حضرت در مدینه ماندند و مطیع و فرمانبردار ایشان بودند. همچنين، پس از شهادت امام حسن (عليهالسلام)، در مقابل معاویه یازده سال همان موضع را داشتند، تا جایی که در جواب شیعیان عراق که بعد از شهادت امام حسن (عليهالسلام) ایشان را به جهاد علیه معاویه تشویق کردند، فرمودند: «تا معاویه زنده است، نمیشود این کار را انجام داد».
زماني كه شیعیان افراطی از موضع صلح امام حسن (عليهالسلام) ناراحت شدند، به سراغ امام حسین (عليهالسلام) آمدند و از ايشان خواستند تا رهبری آنان را در دست گیرد، حضرت از مواضع برادرشان حمايت كردند. علی بن محمد بن بشیر همدانی میگوید:
من با سفيان بن ليلي به مدينه منوره نزد حسن بن علي (عليهالسلام) رفتيم و از پيمان صلح ابراز ناخرسندي كرديم. امام مجتبي (عليهالسلام) از پيمان صلح دفاع كرد. سپس نزد حسين بن علي (عليهالسلام) رفتيم و جريان ملاقات خويش را با ابومحمد، حسن بن علي (عليهالسلام) بيان داشتيم و از پيمان صلح ابراز ناخشنودي كرديم. امام حسين (عليهالسلام) از سياست صلح امام حسن (عليهالسلام) دفاع كردند و فرمودند: «صدق ابومحمد، فليكن كل رجل منكم حلساً من احلاس بيته مادام هذا الانسان حيّا؛ برادرم امام مجتبي (عليهالسلام) راست گفتند، بايد هر كدامتان در خانه خويش باشيد؛ مادامي كه معاويه زنده است، دست به اسلحه نبريد».2
همچنین امام به شخص دیگری که درخواست قیام کرده بود، فرمودند: «اکنون عقیدهي من چنین نیست. خدا، شما را رحمت کند! تا هنگامی که معاویه زنده است، در خانههایتان بمانید و از کاری که به شما ظنین شوند، بپرهیزید».3
اوضاع و احوال حاكم بر مسلمانان كه در دوران حكومت 25 ساله معاويه به وجود آمده بود حاكي از ظلم و بيداد بىحد و گستردهاى بر مسلمانان مخصوصاً به مردم عراق و كوفه دارد. معاويه براي محو نام اميرالمؤمنين علي (عليهالسلام) و تثبيت پايههاي حكومت خود از هيچ كاري فروگذاري نكرد.
معاويه به تمام عمال و فرماندارانش طى بخشنامههايى چنين نوشت:4
1- من خود را از كسانى كه درباره فضيلت ابوتراب و خاندانش فضيلتى نقل كنند برىءالذمه نمودم و حمايت خود را از وى برداشتم. در نتيجه اين بخشنامه، خطبا و گويندگان در تمام نقاط وسيع مملكت اسلامى در بالاى منابر شروع به لعن على (عليهالسلام) و تبرّى و دورى از وى نمودند! و نسبت به او و خاندانش تهمتهاى زياد بسته و نسبتهاى نارواى فراوان دادند. در اين گير و دار مصيبت و بدبختى و بيچارگى اهل كوفه بيش از ديگران بود؛ زيرا شيعيان على (عليهالسلام) در كوفه بيش از ساير نقاط بودند و طبعاً فشار پسر ابوسفيان به آنجا بيش از نقاط ديگر بود، لذا فرماندارى و حكومت كوفه را به زياد بن سميه محول نمود و بصره را ضميمه آن ساخت. زياد نيز از هر گوشه و كنار و از زير هر سنگ و كلوخى، شيعيان على (عليهالسلام) را پيدا نموده و به قتل رسانيد و در دل شيعيان على (عليهالسلام) ترس و وحشت عجيبى ايجاد نمود، دست و پاى آنان را قطع و چشمشان را از كاسه سر بيرون آورد. در نتيجه اين جنايات، شيعيان على از عراق فرار نموده و به نقاط دوردست پناهنده شدند و عقيده خود را از مردم مخفى نمودند. خلاصه در كوفه از شيعيان معروف و سرشناس كسى باقى نماند.
2- پس از آن پسر ابوسفيان به فرماندارانش دستور داد كه شهادت شيعيان على (عليهالسلام) و خاندانش را قبول نكنند و مراقب باشند كه اگر در محيطشان از شيعيان و طرفداران عثمان و خاندانش و از كسانى كه فضائل و مناقب عثمان را نقل مىكنند! كسانى پيدا شوند در مجالس رسمى مورد احترام قرار بدهند و در اعزاز و اكرام آنان كوتاهى نكنند و آنچه از مناقب عثمان نقل مىشود با مشخصات كامل ناقل آن حديث به دربار معاويه در شام گزارش شود.
فرمانداران طبق اين دستور عمل نمودند و درباره هركسى كه جملهاى در فضيلت عثمان نقل مىنمود، پروندهاى تشكيل دادند و حقوق و مزايايى معين نمودند و اين رويه سبب گرديد كه درباره عثمان مطالب زيادى نقل گرديد؛ زيرا ناقلان اينگونه حديثها از جايزهها و عطيههاى مخصوص معاويه برخوردار مىشدند!
در اثر اين بذل و بخشش معاويه و تشويق حكام وى، جعل حديث در تمام شهرهاى اسلامى شيوع پيدا نمود و هر شخص مبغوض و مطرود كه در پيش يكى از عمال و استانداران معاويه حديث و فضيلتى درباره عثمان نقل مىنمود بدون چون و چرا مورد قبول گشته و اسم او در دفتر عطايا ثبت مىشد و شفاعت او درباره ديگران هيچگاه رد نمىشد.
3- معاويه پس از يك مدت كه حديث درباره عثمان نقل گرديد به استاندارانش چنين نوشت كه: حديث درباره عثمان زياد گرديده و به حد كافى به تمام نقاط مملكت رسيده است، با رسيدن اين بخشنامه مردم را دعوت كنيد كه درباره فضائل صحابه و دو خليفه (عمر و ابوبكر) حديث نقل كنند و هر حديث و فضيلتى كه درباره ابوتراب نقل گرديده است، حديثى مشابه آن را درباره صحابه بياوريد و اين كار مورد علاقه و باعث روشنى چشم من و كوبيدن ابوتراب و شيعيان اوست!
متن اين نامه براى مردم خوانده شد و مضمون آن در ميان عموم افراد منتشر گرديد، بلافاصله اخبار زيادى در مناقب صحابه كه همهاش جعلى و عارى از حقيقت بود نقل گرديد و مردم در نقل چنين اخبار جديت و كوشش فراوان به خرج دادند تا جايى كه اين فضائل جعلى را در منابر و در ضمن خطبه نمازها براى مردم خواندند و به مسلمانان دستور داده شد كه آنها را به كودكان ياد بدهند و از اين فضائل به مقدار زياد به اطفال و نوباوگان تعليم داده شد كه مانند آيات قرآن در حفظ آنها كوشش نمودند حتى به زنان و دختران و خدمتكاران هم اين فضائل را ياد دادند و مدتى نيز بدين منوال گذشت.
4- پس از مدتى كه از روش معاويه و عمالش درباره جعل حديث درباره فضائل دو خليفه و صحابه گذشت، معاويه به استانداران و عمالش سومين بخشنامه را بدين مضمون صادر نمود: مراقب باشيد كه هركس متهم به دوستى على و خاندانش باشد و كوچكترين دليل بر اين اتهام پيدا شود، اسم او را از ديوان و دفتر حقوق و مزايا محو كنيد و سهميه او را از بيتالمال قطع نماييد.
و در تعقيب اين بخشنامه، بخشنامه ديگرى بدين مضمون صادر نمود: هركسى را كه متهم به دوستى خاندان على باشد تحت فشار شديد قرار بدهيد و خانه او را بر سرش خراب كنيد تا براى ديگران نيز عبرت باشد.
اين فشار و اختناق همچنان ادامه داشت، ولى پس از شهادت حسن بن على (عليهالسلام) بلا و مصيبت بزرگتر گرديد و اولياى خدا در ترس دائم و رعب شديد قرار گرفتند؛ زيرا آنان يا به قتل مىرسيدند و يا در حالت خفا و دورى از شهر و ديار خويش به سر مىبردند و در مقابل آنان دشمنان خدا از هر جهت پيروز و در اظهار ظلم و ستم و در اعمال بدعت، خود را آزاد مىديدند.
در اين شرايط، امام حسين (عليهالسلام) در فرصتهاي مناسب مشروعيت حكومت معاويه را زير سوال ميبردند و از جنايات او پرده برميداشتند.
ايشان در يك سخنرانى در مدينه خطاب به معاويه فرمودند:5
همانا متوجه شديم كه تو چگونه پس از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) تلاش كردى تا براى به دست آوردن حكومت، خودت را خوب جلوه دهى و از بيعت خود براى همگان صحبت كنى، اما هرگز، هرگز، اى معاويه، ما فريب نمىخوريم كه در صبحگاهان سياهى ذغال رسوا شد و نور خورشيد روشنائى چراغها را خيره كرد. سوگند به خدا تو پيش از اين نمىتوانى در رفتن در راه باطل و ستم به پيش بتازى و در تجاوز و ظلم به بندگان خدا زيادهروى كنى... شما از همان اولين لحظههاى وفات رسول خدا (صلي الله عليه و آله) به دشمنى و محاجه روى آورديد و در امامت ما اهلبيت شك و ترديد روا داشتيد و در ايمان خود خلل ايجاد كرديد و تحولات سختى پديد آورديد و هر چه خواستيد كرديد تا آنكه اى معاويه با تلاش و كوشش ديگران حكومت به دست تو رسيد. پس در اينجا بايد عبرتگيرندهها عبرت گيرند. معاويه تو چگونه مورد اعتمادى كه پيرامون تو را انسانهائى گرفتهاند كه مورد اعتماد ما نيستند و در دين آنها و خويشاونديشان اعتمادى نيست.
در جاي ديگر به معاويه فرمودند:
اينكه گفتى (نوشتى) نگران نفس خويش و امت محمد باشم و ايشان را در فتنه نيفكنم و از شق عصاى امت و پراكندگى جماعت بپرهيزم. من هيچ فتنهاى را در اين امت بزرگتر از خلافت و حكومت تو نمىدانم و از براى خود و دين خويش و امت محمد هيچ سودى افضل از آن ندانم كه با تو جهاد كنم.6