:جستجو
زمان
 

پنج شنبه 27 مهر 1402

 
 
ورود اعضاء
   
 
خلاصه آمار سايت
 
 
 
.امام علي (عليه السلام) مي فرمايند : به دنيا آرامش يافتن در حالي كه ناپايداري آن مشاهده ميگردد ، از ناداني است .
 
 





 

معصوم اول    

پيامبر  اسلام (صلي الله عليه و آله )


نام : محمّد ، احمد ( صلي الله عليه و آله )
لقب : رسول الله
پدر : عبدالله
مادر : آمنه
تولد : 17 ربيع الاول عام الفيل
محل تولد : مكّه
مدت نبوت : 23 سال
شهادت : 28 صفر سال 11 هجري
مدت عمر : 63 سال
مرقد مطهر : مدينه

كودك راستگو

همه ساله بسياري از مردم عربستان و سرزمين هاي ديگر به مكه مي‌آمدند تا كعبه را زيارت كنند . با آنكه دين اسلام هنوز ظهور نكرده بود ، ولي همه ي دين ها به كعبه احترام مي‌گذاشتند . بعضي وقت ها شهر مكه آن قدر شلوغ مي شد كه ديدني بود و گاهي هم اتفاقات جالبي مي‌افتاد .

در آن سال ها كه محمد ، در خانه ي پدر بزرگ مهربانش كه بزرگ مكه بود ، زندگي مي كرد ، يكي از آن حادثه هاي جالب اتفاق افتاد . عبدالمطلب و چند نفر ديگر از بزرگان مكّه كنار خانه ي كعبه نشسته بودند كه مرد عربي به آنجا آمد و سراغ عبدالمطلب را گرفت .
مرد عرب با چهره اي غمگين گفت : « سلام بر تو اي عبدالمطلب ! من مردي غريبم و از راه دوري زيارت كعبه آمده ام ، ولي همين روز اوّل ، كيسه ي پولم را گم كرده ام . شايد هم كسي آن را دزديده باشد . اين پولها خرج سفرم بود . اگر آنها را پيدا نكنم ، چطور به شهر و خانه ي خود برگردم ؟ شما كه بزرگ مكه هستيد ، بگوييد چه كنم ؟ »
عبدالمطلب با صداي آرامي گفت : « بگو ببينم ، كيسه ي پولت چطوري بود ؟ چه نشانه هايي داشت ؟ چقدر پول در آن بود ؟ »
مرد عرب گفت : « پول هايم داخل كيسه ي كوچك و زرد رنگي بود . درِ كيسه را با نخ سياهي بسته بودم و هفتاد سكه ي طلا و مقداري هم پول نقره در آن بود . »
- يادت هست پولت را كجا گم كرده اي ؟
- برايتان مي گويم ، اما حالا دهانم از تشنگي خشك شده ، كاش مقداري آب بود تا گلويم را با آن تازه مي كردم .
محمّد ، نوه ي كوچك عبدالمطلب كه كنار پدر بزرگش نشسته بود ، بلند شد و به طرف چاه زمزم دويد و با ظرفي از آب خنك برگشت و آن را به دست مرد عرب داد .
مرد با لبخـند نگاهي به چهره ي دلرباي محمد انداخت . همان طور كه ظرف آب خنك را مي گرفت ، گفت : « بَه بَه ! چه پسر زيبايي ! زنده باشي پسر جان » و آب را سر كشيد .
بعد در حالي كه ظرف آب را روي زمين مي گذاشت ، گفت : « وقتي وارد شهر مكه شدم ، كيسه ي پول در جيبم بود . ديشب هم كه خوابيدم كيسه پول پيشم بود ، اما صبح وقتي بلند شدم و به بازار رفتم ، متوجه شدم كه كيسه ي پولم نيست . »
عبدالمطلب گفت : « حالا غصه نخور ، تو در اين شهر مهمان ما هستي . ما هر روز چندين شتر مي كُشيم و همه را غـذا مي دهيم . تو هم اينجـا غذايت را بخور . سعي مي كنيم كيسه پولت را پيدا كنيم . اگر هم پيدا نشد ، خرج سفرت را مي دهيم تا به خانه برگردي . »
مرد عرب آرام شد . اما محمد ناراحت شده بود . به نظرش رسيد كه كيسه ي آن مرد را ديده است . صبح ، وقتي با بچه ها به طرف بازار مي رفتند ، پسر بچه اي را ديده بود كه كيسه ي زرد رنگي را از روي زمين برداشته و زير پيراهنش پنهان كرده بود . محمد نمي دانست آيا آن كيسه ، مال آن مرد بوده يا نه ؟ ولي فكري به نظرش رسيد .
محمد از پدر بزرگش اجازه گرفت و به طرف خـانه‌ي پسرك دويد . وقتي كنار خـانه رسيد ، سر و صداي بچه ها كه در خانه بازي مي كردند ، بلند بود . محمد جلوي درِ خانه ايستاد و آهسته در زد و به پسر بچه اي كه در را باز كرد ، گفت :
« به معاذ بگو بيايد ، كارش دارم . »
محمد به معاذ كه درِ خانه آمده بود ، گفت : « مردي كيسه ي پولش را گم كرده و دنبالش مي گردد . تو آن را پيدا نكرده اي ؟ »
معاذ با ناراحتي گفت : « نه ، من چيزي پيدا نكرده ام . »
- معاذ ! من خودم ديدم كه از روي زمين كيسه اي را زير پيراهنت پنهان كردي !
- ببين محمد ! بله ، توي كيسه كمي پول بود . با بچه ها قرار گذاشتيم كه تقسيمش كنيم ، تو هم بيا و سهم خود را بگير ، ولي به آن مرد چيزي نگو !
- نه ، اين كار درست نيست . خيلي زشت است كه ما پول كس ديگري را برداريم و بين خودمان تقسيم كنيم . اگر پول مال آن مرد باشد ، بايد به او پس بدهيم . اگر هم مال او نباشد ، بايد بگرديم و صاحبش را پيدا كنيم .
معاذ نگاهي به دو طرف كوچه انداخت و آهسته گفت : « من حاضرم نصف پول ها را به تو بدهم ، به شرط آن كه به كسي چيزي نگويي ! »
محمد لبخندي زد و گفت : « نه ! من اين كار را نمي‌كنم . مال مردم را بايد پس داد . من دروغ نمي‌گويم و دزدي نمي‌كنم . ما بچه هاي مكه نبايد از اين كارها بكنيم . اگر پول را ندهي ، همين الآن مي‌روم و همه چيز را به بزرگان شهر مي‌گويم . »
از بگومگوي محمد با معاذ ، بچه هاي ديگر هم جمع شدند . بچه ها رو به محمد گفتند : « چرا دعوا درست مي‌كني ؟ سهمت را بگير و برو . اصلاً ما همه ي پول را به تو مي دهيم ، هر چقدر كه دلت مي خواهد به ما بده . اين طوري راضي مي شوي ؟ »
- نه ! ما بايد پول را به صاحبش برگردانيم .
- خَُب حالا كه اين طور است ، اصلاً پولي پيدا نشده ، برو هر كار دلت مي خواهد ، بكن !
سر و صدا زيادتر شد . حالا همسايه ها هم جمع شده بودند . گروهي طرف محمد را گرفتند و گروهي هم طرف معاذ را . مردم در حال بگومگو بودند كه يك نفر ماجرا را به عبدالمطلب خبر داد . او هم پسرش حمزه را به آنجا فرستاد .
وقتي حمزه به آنجا رسيد ، همه ساكت شدند . او جواني شجاع و طرفدار حق بود .
حمزه گفت : « چه شده ، كيسه اي كه پيدا كرديد ، كجاست ؟ » بعضي گفتند : « كيسه اي پيدا نشده ! دروغ مي گويند ! » حمزه گفت : « محمد هرگز دروغ نمي گويد . كيسه را بياوريد . بايد حق به صاحبش برسد . »
مادر معاذ كه از پشت ديوار حرف هاي حمزه را شنيده بود ، از خشم حمزه ترسيد . كيسه ي پول را آورد و به حمزه داد وگفت : « معاذ بچه است! نفهميده چه بايد بكند . »
همان لحظه مرد عرب هم رسيد . كيسه را به او نشان دادند . مرد با خوشحالي گفت : « همين است . »
حمزه سكه هاي داخل كيسه را شمرد . هفتاد سكه ي طلا و چند سكه ي نقره .
وقتي معلوم شد كه كيسه ي پول ها ، مال مرد عرب است ، حمزه كيسه را به او داد . مرد رو به بچه ها كرد و گفت : « از همه ي شما ممنونم ، حالا كه سكه هاي مرا به من برگردانديد ، بياييد جلو تا مزد خوبي به شما بدهم . »
مرد به هر كدام از بچه ها ، سكه اي جايزه داد . بچه ها خيلي خوشحال شدند . محمد هم دست معاذ را گرفت و گفت : « از من ناراحت نباش! ما با هم دوست بوديم . دلم مي خواهد باز هم با هم دوست باشيم . دوستاني راستگو و درستكار . »
معاذ كه سرش پايين بود ، گفت : « حق با توست محمد ! تو راست مي گفتي . حالا خيلي بهتر شد . هم مرد به پولهايش رسيد و هم ما بچه ها جايزه گرفتيم ، آن هم پول حلال ! »
محمد لبخندي زد و همراه عمويش حمزه ، پيش پدر بزرگش برگشت . حمزه همه چيز را براي عبدالمطلب تعريف كرد .
پيرمرد از خوشحالي لبخندي زد و گفت : « محمد با اين سن و سال كَمَش ، سرمشق همه ي ماست . همه ي كارهاي او عجيب است . »
 

جملاتي آموزنده از پيامبر اسلام ( صلي الله عليه و آله ) :
 

- نيمي از دين ، خوش اخلاقي است .
- كودكان را دوست بداريد و با آنان مهربان باشيد .
- با هديه دادن دوستي ها را زنده كنيد .


  


پايان 
 
میهمانان دانشجویان خردسالان   فارسی العربیة English
كليه حقوق اين سايت مربوط به مؤسسه ثامن الائمه(ع) ميباشد